(( یکی از رفیقهای نزدیک دکتر چنین گفت: «دکتر ارانی، امروز ما در بیغولهها به یاد تو گرد هم آمدهایم، اما امیدواریم روزی بتوانیم قبر تو را گلباران کنیم و به تو بگوئیم: دکتر سر از خاک بدر آر و ببین که تو نمردهای و یاران و همزنجیران تو منظور تُرا برآوردهاند.»
هر کس هر خاطرهای داشت، برای دیگران حکایت کرد و بالاخره آن روز کلیه زندانیان سیاسی متفقالرای تصمیم گرفتند که روز 14 بهمن ، روزیادبود کلیه کسانیکه در زندان استبداد جان دادهاند باشد و هر جا که هستند، چه در زندان و چه در تبعید و چه در آزادی، این روز را محترم بشمارند.
روز چهاردهم بهمن 1319 زندانیان سیاسی که در تبعید و یا در زندان بودند، مجالس تذکری ترتیب دادند و روز 14 بهمن 1320 اغلب پنجاه و سه نفر و سایر زندانیان سیاسی بر سر مزار او در امام زاده عبدالله به قول خود وفا کردند. عده زیادی از آزادیخواهان در آنروز حضور یافتند و قبر دکتر را گلباران کردند؛ ولی هنوز آنروز نرسیده است که ما قولی را که به دکتر دادهایم ایفا کنیم.
هنوز آنروز نرسیده است که ما بتوانیم بگوئیم «دکتر سر از قبر به در آر و ببین که ما منظور تُرا برآوردهایم و آنچه تو آرزو میکشیدی بهصورت عمل در آمده است.» ما فقط میتوانیم بگوئیم: دکتر خاطر جمع باش. ما بیکار ننشستهایم. در پی مقصد تو میکوشیم، آنروز هم خواهد رسید. ما ایمان داریم که دیر یا زود به منظور خود که همان منظور توست، خواهیم رسید. ))
پنجاه و سه نفر/ بزرگ علوی/ موسسه انتشارات امیر کبیر/ تهران، 1357/ صفحه 207
دکتر تقی ارانی در سال 1282 در اران از توابع شهر تبریز به دنیا آمد. از دارلفنون و دانشکده پزشکی با رتبه اول فارغالتحصیل شد و در سال 1301 به قصد ادامه تحصیلات عالی به آلمان رفت و تحصیلات خود را در رشته بیوشیمی در دانشگاه برلین آغاز کرد. در سال 1309 به ایران بازگشت و اول بهمن ماه 1312 مجلهاش به نام «دنیا» را منتشر کرد ( که در سال 1314 به دستور وزارت فرهنگ حکومت رضا پهلوی تعطیل شد). در اواخر سال 1315 به خاطر قانون مصوب خرداد 1310 (بر علیه فعالیت اشتراکی و اقدام علیه امنیت کشور) همراه تنی چند از دوستان و همراهانش ( که تا سال 1316 به 53 نفر رسیدند) دستگیر شده و به زندان افتاد. در دادگاه به تحمل 10 سال حبس مجرد محکوم شد و در 14 بهمن ماه 1318 در زندان حکومت مستبد رضا پهلوی بر اثر شکنجه (در سی و هفت سالگی) کشته شد (یکبار چهار ماه تمام، برهنه در سلولی بدون فرش و مرطوب ـ که به گفته خودش تا کمر دیوار قارچ بسته بود ـ در حالیکه حتی کفشهایش هم از او گرفته بودند که نتواند هنگام خواب زیر سر بگذارد حبس شد./ پنجره سلول او را میخکوب میکردند تا مانع ورود هوا شوند./ و بالاخره در سال 1318 او را به سلولی منتقل کردند که پیش از آن بیماری مبتلا به تیفوس در آن بوده و ایشان نیز در اثر ابتلا به تیفوس کشته شدند. در آن مدت به گفته دیگر همراهانشان حتی اجازه نمیدادند مادر دکتر ارانی برای ایشان میوه و یا دارو بیاورد.).*
اینها مختصر اطلاعاتی بودند درباره زندگی دکتر تقی ارانی؛ کسی که تنها به خاطر مبارزات فرهنگی و آزادیخواهی به زندان افتاد و در راه آزادی تا پای مرگ هم رفت. یگانه اسلحهاش قلم بود و اندیشه و در طول زندگی به گفته دوستان و شاگردانش هیچگاه از مسیر مهر دور نشد.
اما باید بگویم هدفم از نوشتن این یادداشت فقط ياد کردن از دکتر ارانی و یادآوری روز مرگ ايشان نبود. راستش نکته دیگری که این روز را به خاطر من میآورد، نامیست که بر این روز گذاشته شده. تا آنجا که خواندهام (و شما نیز خواندید اشارهای به آن را) 14 بهمن ماه «روز شهدای آزادی» نام گرفته و همیشه احساس میکنم میشود در این روز نه فقط از کسانی که در راه آزادی جان خود را از دست دادهاند بلکه از تمام کسانی که به خاطر آزادی، اسارت و زندان و شکنجه را تحمل کردهاند تقدیر کرد.
روز چهاردهم بهمن را نزدیک 70 سال پیش روز یادبود کشتهشدگان در راه آزادی نام نهادهاند. با اینحال این روز شاید بتواند هنوز بهانهای باشد برای آنکه که به طور خاص یادی از تمام پویندگان راه آزادی کنیم. (که هیچروزی نباید از یادشان غافل شد؛ کسانی که صلیب آزادی همه ما را بر دوش کشیدند و میکشند).
بههمین خاطر این یادداشت را نوشتم تا این روز را باز به یاد دوستانم نیز بیاورم و با هم زندهبادی بگوئیم به یاد و جان و اندیشهٔ تمام پویندگان راه آزادی.
کسانی که آرمانشان چیزی جز آزادی و عشق به شرافت و کرامت انسانی نبود و در راه همین عشق به انسان و آزادی جان باختند و جاودانی یافتند.
میشود به یاد تمام آن بزرگان دمی سکوت کرد و به راهشان اندیشید و به آنچه میخواستند و به آرزوئی که داشتند چشم دوخت.
میشود به یاد و احترام تمام زنان و مردانی که امروز فقط به خاطر اندیشیدن، به خاطر خواستاری حقوق حقهٔ انسانی خودشان و دیگر انسانها، به خاطر نوشتن و گفتن حقیقت و به خاطر عدالتخواهی در بندند یا از خانه و کاشانه و خانوادهشان دور افتادهاند، ایستاد و به ایشان زنده باد گفت.
به یاد تمام این انسانها... تمام کسانی که درد و رنج و زندان و تبعید را تحمل کردند و میکنند؛ تمام کسانی که جانشان را نثار آزادی کردند... کسانی که نامشان همیشه در ذهن ما مانده و خواهد ماند و آرزویشان نیز...
بههر حال روزها بهانهاند. میشود همیشه به یادشان و با یادشان بود و همراهشان...
شعری از زنده یاد "احسان طبری" را با هم بخوانیم:
" چه اشباحیست در گردش بر این کُهسار آبیرنگ؟
گمانم از زمانی دیر میپویند و میجویند...
چه میجویند؟
از بهر چه میپویند این اشباح؟
گمانم سایههائی از نیاکانند در این دشت
از این وادی سپاه مازیار رزمجو بگذشت
از آن ره سند باد آمد
از این ره رفت مردآویج
همینجا گور مزدک بود
آنجا مکمن بابک
دمی خاموش
اینک بانگهائی میرسد ایدر
سرودی گرم میخوانند یارانی که با حیدر سوی پیکار پویانند
بشنو در ضمیر خود نوای جاودانی ارانی را
که میگوید
"به راه زندگی از زندگی بایست بگذشتن"
بر این خاکی که ایران است نامش
بانگ انسانی
دمی پیش نهیب شوم اهریمن نشد خامش
در این کشور اگر جبّارها بودند مردمکُش
از آنها بیشتر
گردان انساندوست جنبیدند
به ناخن خارهٔ بیداد را بیباک سُنبیدند
فروزان مشعل اندر دست
آوای طلب بر لب
به دژهائی یورش بردند
کهش بنیان به دوزخ بود
به موج خون فرو رفتند
لیکن فوج بیباکان
نترسید از بد زشتان
نپیچید از ره پاکان
ارانی بذر زرین بر فراز کشوری افشاند
ارانی مُرد
بذرش کشتزاری گشت پر حاصل
به زندان روح پر جولان و طیارش نشد مدفون
به زیر سنگِ سردِ گور افکارش نشد مدفون
ارانی در سرود و در سخن بگشود راه خود
کنون در هر سوئی پرچم گشاید با سپاه خود
بمُرد اَر یک شقایق زیر پای وحش نامیمون
شقایقزار شد ایران
به رغم ترسها شکها
در آمد عصر رستاخیر مردم
قهرمان خیزد از این خاک کهن
بنگاه مزدکها و بابکها
مُقنّع گفت
گر اکنون مرا پیکر شود نابود
روان من نمیمیرد
به پیکرها شود پیدا
ز دالان حلول آیم به جسم مردم شیدا
برانگیزم یکی آتش به جان خلق آینده
مقنع شد به گور اما مقنعها شود زنده
ستمگر بس عبث پنداشت کشتن هست درمانش
ولی تاریخ فردائی فرو گیرد گریبانش
به خواری از فراز تخت بیدادش فرود آرد
سخن در آن نمیرانم که این دم دیر و زود آرد
ولی شک نیست کآخر نیست جز این رای و فرمانش
سپاه پیشرفتند و تکامل این جوانمردان
سپاهی اینچنین از وادی حِرمان گذر دارد
به سوی معبد خورشید پیمودن خطر دارد
ولی هر کس از این ره رفت
بخشی شد ز نور او
همآوا گشت با فر و شکوه او غرور او
مجو ای هموطن از ایزد تقدیر بخت خود
طلب کن بخت را از جنبش بازوی سخت خود
جهان میدان پیکارست بیرحمند بدخواهان
طریق رزم ناهموار غدّارند همراهان
نه آید زآسمانها هدیهای
نی قدرتی غیبی برآید سفرهای گسترده اندر خانه در چیند
به خوابست آنکه راه و رسم هستی را نمیبیند
کلید گنج ِ عالم، رنج انسانیست آگه شو
دو ره در پیش
یا تسلیم یا پیکار جانفرسا
از آن راه خطا برگرد و با همت در این ره شو
ارانی گفت
در شطی که آن جنبنده تاریخ است
مشو زآن قطرهها کاندر لجنها بر کران مانند
بشو امواج جوشانی که دائم در میان مانند
توضیح: متن شعر را نداشتم و آنچه را شاعر خوانده بود و شنیدم، نوشتم. ممکن است کلمه یا حتی جملهای را اشتباه شنیده باشم؛ به احتمال زیاد شکل جملهها در متن چاپی اصلی (اگر موجود باشد) هم طور دیگریست. بههرحال اگر اشتباهی پیش آمده عذرخواهی میکنم.
* شاید کسانی که اطلاعات دقیقتر و بیشتری راجع به زندگی و مرگ دکتر ارانی دارند بگویند بعضی از مطالب نوشته شده در این یادداشت نادرست است. راستش چندان تقصیر من نیست. در هر یادداشت و هر کتابی اطلاعات تقریبا طور دیگری نوشته شده بود و من سعی کردم از اطلاعات منابع قدیمیتر استفاده کنم که معتبرتر به نظرم میرسیدند. بههر حال منابعی که در نوشتن این یادداشت از آنها استفاده کردم اینها هستند:
53 نفر نوشته بزرگ علوی (که اطلاعات دقیقش در اصل یادداشت آمده)
«زندگینامه، محاکمه و متن دفاع دکتر ارانی» کتاب کپی گرفته شده است و ظاهرا ناشر مشخصی ندارد. نام" احسان طبری" و "بزرگ علوی" در نسخهای که من داشتم و از دست رفت! به عنوان نویسندگان آن ثبت شده بود.
«پلیس سیاسی» نوشته "خسرو معتضد"/ انتشارات جانزاده/ چاپ اول آبان 1366
«ارانی فراتر از مارکس»!!! / تالیف و اقتباس: حسین بروجردی/ انتشارات تازهها/ چاپ اول 1382
پ.ن: نمیشود نامی از دکتر ارانی ببرم و شعر بسیار زیبای زندهیاد "احمد شاملو" را به خاطر نیاورم.
قصیده برای انسان ِ ماه بهمن:
تو نمیدانی غریو ِ یک عظمت
وقتی که در شکنجهی یک شکست نمینالد
چه کوهیست!
تو نمیدانی نگاه بیمژهی محکوم ِ یک اطمینان
وقتی که در چشم ِ حاکم ِ یک هراس خیره میشود
چه دریاییست!
تو نمیدانی مُردن
وقتی که انسان مرگ را شکست داده است
چه زندهگیست!
تو نمیدانی زندهگی چیست، فتح چیست
تو نمیدانی ارانی کیست
و نمیدانی هنگامی که... (ادامه)