شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۹۸ دی ۲۳, دوشنبه


ـ همان‌طور که حافظ گفته: «بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش».
ـ سال هشتاد و هشت اولین باری بود که حس کردم نوشتن فایده‌ای ندارد؛ عادت هر روز نوشتن کم‌کم از سرم افتاد هرچند اعتیاد به نوشتن به کل رهایم نکرد. مثل محتضری هنوز گه‌گداری ناله‌ای می‌کنم. حالم بهتر باشد، مثلاً فقط هوای پاکی برای نفس کشیدن نباشد، آسایش روزمره‌ای نباشد، کاری نباشد، چیزی سرخوش‌تر نوشته‌ام فقط درباره‌ی نکبت و از دست دادن. اما در این ده سال، بیست سال و سی سال و چهل سال نکبت هر روز صورت جدیدی به خود گرفته، از تنوع نکبت کم نداشته‌ایم. هر بار هم نکبت از پیشانی‌مان بالاتر رفته خفقان گرفته‌ام. چه بگویم؟ چه دارم که بگویم؟
ـ خاطرات دوری دارم از زمانی که فکر می‌کردم چیزی برای از دست دادن داشته‌ام. این‌روزها اما تنها دارایی‌ام توهم است، حتی ذره‌ای امید هم نه، توهم خالص را دارم برای از دست دادن. توهم این‌که اوضاع خودبه‌خود روبه‌راه می‌شود، توهم این‌که «بار کج به مقصد نمی‌رسد». دار و ندارم یک پوف هوای گندیده است که بین مشت‌های لرزانم به چنگ گرفته‌ام.
ـ "امید" را در هیچ شکلی‌ش نمی‌توانم به کار ببرم. نه ناامیدم و نه بی‌امید. فقط بی‌چیزم. دلم می‌خواهد آخرین دارایی‌ام که توهم است را هم از دست بدهم.
ـ کامیکازه‌ها برای مبارزه خودشان را تبدیل به مرگ می‌کردند. به موضع‌شان و جبهه‌شان کاری ندارم. فقط می‌خواهم بگویم آدمی که تبدیل به مرگ می‌شود را نمی‌شود با واژه‌های اضافی توضیح داد. فقط این در خیالم می‌آید که فکر کرده‌اند «غرق می‌شوم و تو را هم با خودم غرق می‌کنم». سال‌ها پیش در داستانی نوشته بودم «حتی ابوالهول هم در مرگ چیزی نمی‌بیند.» هرچند در آن لحظه‌ی آخر جرقه‌ی کوچکی وجود دارد، جرقه‌ای پیش از سقوط، جرقه‌ی انتقام.
ـ دلم می‌خواهد انتقام تمام بی‌‌چیزی‌ام، بی‌دار و نداری‌ام، جوانی از دست رفته‌ام، بی‌امیدی‌ام و... را از باعث و بانی‌اش بگیرم. این را فهمیده‌ام که برای باعث و بانی‌اش ریختن خون ما در کف خیابان اهمیتی ندارد، زندانی کردن ما اهمیتی ندارد، خفه کردن ناله‌مان اهمیتی ندارد. هیچ جنایتی برایش تبعاتی ندارد. هر بلایی که سر ما بیاورد برایش اهمیتی ندارد. اما خیال می‌کنم هنوز چیزی دارم که برایش اهمیت داشته باشد: زنده‌بودنم و برای زنده بودن گیر کردن توی چرخ‌دنده‌هایش.
ـ از دستگاه بزرگی حرف می‌زنم که من هم بالاجبار یکی از چرخ‌دنده‌هایش هستم. با هر کاری که بکنم. هر جا که بروم و هر کاری که بکنم به چرخیدن و کار کردن‌اش کمک کرده‌ام. چه راهی می‌ماند برای از کار انداختن‌ش؟
ـ از کار افتادن چرخ‌دنده‌ی کوچکی مثل من فایده‌ی خاصی ندارد. دستگاه وقتی از کار می‌افتد که صدها و هزاران و میلیون‌ها چرخ‌دنده‌اش از کار بیافتند.
ـ پس خیال می‌کنم: که آخرین توهم‌ها هم از بین بروند. میلیون‌ها چرخ‌دنده دست از چرخیدن بردارند. خیال می‌کنیم چرخ‌دنده‌های یدکی هستند که جای ما را بگیرند؟ واقعاً میلیون‌ها چرخ‌دنده؟ پس باز هم چیزی برای از دست دادن نداریم. اگر این‌جا هم هیچ اهمیتی نداریم پس دست‌کم خیال خودمان را راحت کنیم. دست‌کم درد تمام می‌شود، درد بی‌همه‌چیزی.
ـ خط پررنگی بین ما و آن‌ها کشیده شده، بخواهیم یا نخواهیم. باید یک طرف این خط بایستیم. باید هر کسی را می‌شناسیم متقاعد کنیم جبهه‌ی خودش را مشخص کند. یک طرف خط را انتخاب کند. ببینیم اگر طرف ما دست از چرخیدن و کار کردن بکشد آن‌طرف هنوز به نفس کشیدن‌اش ادامه می‌دهد؟ چه چیزی برای از دست دادن داریم؟
ـ کورسوی امیدی می‌بینم در "ما شدن". ما شدن ما بی‌امیدها، ما اسیران، ما بی‌اهمیت‌ها، ما قابل تعویض‌ها. مایی که چیزی برای از دست دادن نداریم و از بازی خارج می‌شویم تا ببینیم دستگاه بزرگ می‌تواند بدون ما به چرخیدنش ادامه بدهد؟


پ.ن.: دوستی می‌گفت نتیجه‌ی اعتصاب عمومی آسیب خوردن هزاران نفر دیگر است. مگر هزاران نفر همین روزها آسیب نمی‌بینند؟ مگر هر روز یک گوشه از کشور هزاران نفر در پی صدها بلای طبیعی و غیرطبیعی کشته نمی‌شوند؟ یا تیر غیبی از طبیعتْ سیلی می‌شود و صدها نفر را می‌کشد یا تیر غیبی خطای انسانی و حتی عمد می‌شود و صدها نفر را می‌کشد. باز هم می‌گویم: ما چیزی برای از دست دادن نداریم، جز توهم چیزی داشتن.
Comments


۱۳۹۸ دی ۱۵, یکشنبه


این تکه‌ها رو برای انتشار در توییتر نوشته بودم، چون در توییتر پراکنده می‌شد این‌جا هم منتشر می‌کنم برای راحت‌تر خوندن احتمالی:

ـ مادر و پدر من زیاد جدل می‌کنند. چندی یک‌بار مادرم رو می‌کشیدم کنار و ازش خواهش می‌کردم وارد جدل نشه، بی‌خیال بشه. اما هیچ‌وقت وارد این گفتگو با پدرم نشدم. چون پدرم زود عصبانی می‌شه. در عوض برای پدرم مسخرگی و مطربی می‌کردم که جدل نکنه.
باید یک روز بالٱخره قبول کنم از طرفی که داد می‌زنه می‌ترسم و خواه‌ناخواه کج می‌شم به سمت این‌که از طرفی که داد نمی‌زنه بخوام از حقش بگذره.
اما حالا بحث جدل خانوادگی نیست؛ حرف گیر افتادن بین دو قلدره.

ـ یکی از این دو طرف قلدر خودش رو پدر ما می‌دونه و بارها ثابت کرده که پدر آزارگریه و اهل گفتگو نیست. قلدر دیگه بی‌هیچ حقی اصرار داره خودش رو قیم ما جا بزنه و بارها ثابت کرده امنیت و آسایش و آزادی ما براش مهم نیست. چیزی که نظرم رو جلب می‌کنه اینه که به‌نظر می‌رسه گروه عظیمی نیازمند جلب توجه هر دو قلدر هستند.

ـ من در برابر قلدرها آدم چندان شجاعی نبوده و نیستم. تجربه‌ی سال‌ها درگیری‌م با قلدرها نشون داده که معمولاً سعی کرده‌م باهاشون چشم‌توچشم نشم. اما همیشه نشده از قلدرها فرار کنم. بارها زمانی رسیده که قلدرها گیرم انداخته‌ند و در نهایت درگیر شدیم و خرابی به‌بار اومده.

ـ یک تجربه‌ی دیگه‌م از درگیری با قلدرها این بوده که گاهی در توهم رام کردنشون فکر کرده‌م که بهتره دل‌شون رو به‌دست بیارم. تا این‌جای کار هنوز ایراد خیلی بزرگی به‌چشم خودم نمی‌آد. اما کار وقتی از خرک در رفته که برای به‌دست‌آوردن دل قلدرها قلدری‌شون رو تلویحاً تٱیید کرده‌م. به‌خودم اومده‌م و دیده‌م که فراموش کرده‌م اون‌ها اصلاً حق قلدری نداشته‌ن.

ـ توی دوران مدرسه مدتی مبصر کلاسی بودم. زمانی کشف کردم اگه خوراکی‌هام رو به قلدرهای کلاس بدم اون‌ها هم قبل از اومدن معلم برام دردسر درست نمی‌کنن.

ـ به‌نظر می‌رسه قلدرها از خیلی از ما بیشتر توانایی کسب تجربه و یادگیری دارن. قلدرهای غیرمثالی که من باهاشون درگیر می‌شدم یاد گرفته بودن من و امثال من رو با ترس از شر احتمالی کنترل کنن.

ـ تصور می‌کنم مسئله‌ی این روزهای ما عموماً ربطی به سندروم استکهلم نداره. تصور می‌کنم گروه عظیمی از ما رام ترس از شر احتمالی شدیم. از طرف دیگه هم دل‌مون می‌خواد دل قلدرها رو به‌دست بیاریم. در همین گیر و دار اون‌قدر گیج شدیم که فراموش کردیم مهم و بی‌اهمیت چیه، معیارمون چیه.

ـ خیال خامی هست که اگر دل پدر خودخوانده‌ی آزارگرمون رو به‌دست بیاریم شاید دست از کتک زدن‌مون برداره. خیال خامی هست که اگر قیم خودخوانده‌ی قلدرمون پدره رو کتک بزنه، ما نجات پیدا می‌کنیم.

ـ قیم خودخوانده هیچ حقی نسبت به ما نداره. پدرخودخوانده اما فقط به این دلیل که تمام دارایی‌های ما رو در دست گرفته وظیفه داره از ما محافظت کنه و این محافظت هیچ حق اضافه‌ای به‌ش نمی‌ده. نمی‌تونه یقه‌ی چاقوکش محل رو بگیره و بعد برگرده توی خونه و به این بهونه به ما غذا نده یا به هر بهانه‌ای کتک‌مون بزنه.

ـ چاقوکش محل همون‌قدر که خطری برای ماست، برای پدر خودخوانده هم هست. طلبی از ما نداره بابت جلوش ایستادن. اما ما ازش طلب داریم بابت گرسنگی‌کشیدن‌ها و کتک‌خوردن‌ها و آسایش‌نداشتن‌ها.

ـ ایراد اصلی مثال پدر و قیم اینه که ما قاعدتاً کودکان نابالغ نیستیم، یعنی نباید باشیم. هرچند خیلی از ما مثل کودکان نابالغ رفتار می‌کنیم. یکی از نشانه‌های بالغ بودن گرفتن تصمیم‌های جدی و بلندمدته. خیلی از ما اما گه‌گداری فریادی می‌زنیم و دو روزی قهری رفتار می‌کنیم و با اولین ضربه‌ی شلاق به اتاق‌هامون برمی‌گردیم. مشکل اینه که می‌خوایم با قلدر به روش خودش مقابله کنیم، قلدرانه.

ـ تجربه ممکنه به ما نشون بده با قلدر نمی‌شه گفت‌وگو کرد. شک نزدیک به یقین دارم که با قلدر نمی‌شه قلدرانه هم مقابله کرد. در بهترین حالت خرابی‌ای به‌بار می‌آد که احتمالاً برای قلدر اهمیتی هم نداره. چیزی که شاید کمک کنه اینه که به قلدر نشون بدیم از شر احتمالی‌ش نمی‌ترسیم و به‌ش تن هم نمی‌دیم. به‌ش نشون بدیم که نیازی به تٱیید و توجه و حمایت‌ش نداریم.

ـ اگر بتونیم خودمون بالغانه رفتار کنیم، می‌تونیم از زیر سایه‌ی پدر خودخوانده هم بیرون بیایم، خانواده‌ی خودمون رو تشکیل بدیم و با پذیرفتن این‌که هیچ‌کس بی‌نقص نیست سعی کنیم نواقص رو برطرف کنیم. در غیر این‌صورت خودمون قلدر بعدی رو متولد می‌کنیم.


ـ در آخر این‌که کاش در چاله‌ی "بعضی‌ها برابرترند" نیافتیم. آدم‌هایی هم که دو ماه پیش کشته شدند در راه و آرزوی آزادی و آسایش و امنیت کشته شدند. و هیچ سمت رسمی نداشتند، هیچ‌کس پشتیبان‌شون نبود. خونی که از اون‌ها ریخت خون "حجامت" نبود. اگر این رو فراموش کنیم یا در نظر نگیریم، به‌نظر من که در صداقت رفتارمون می‌شه شک کرد.
Comments

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter