شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۹۱ مهر ۲۴, دوشنبه


نشسته بودم، سرم توی مانیتور بود به شمردن دندان مورچه. ناگهان پشت‌سرم چیزی ترکید، صدای انفجارش آمد. هول‌زده برگشتم، قلب‌م توی دهان‌ام می‌کوبید... لوله‌ی جاروبرقی افتاده بود روی کف‌پوش راهرو.
اگر هنوز هول‌زده و پریشان و خشمگین نباشم، تا چنددقیقه‌ی پیش بودم. قلب‌م تند می‌زد، عین حیوانی وحشی شده بودم قوز کرده برای دفاع در برابر خطری که وجود ندارد، جور بدی لبالب بودم که فقط یک تقّه می‌خواستم برای سرریز. توی اتاق‌ام جوری راه می‌رفتم و طوری به اشیاء نگاه می‌کردم انگار بخواهم تهدیدشان کنم مبادا کج بجنبند که کارشان ساخته است... انگار نگران که ناگهان یکی‌شان بپُکد و اعصاب‌م را بترکاند...
*
این‌همه خشم و ناسوریِ اعصاب... خب، اگر هنوز چند سال پیش بود می‌توانستم بگویم برایم تازه است... تازه نیست، اما هنوز چیزی از عجیب بودن‌اش کم نشده. نه که عمری آدمی آرام بوده باشم، نه خب، به کمتر ‌جای زندگی‌م چنین ادعایی می‌چسبد و... صادقانه می‌گویم، چه حیف. اما این‌جوری‌ش... از کار می‌اندازدم این‌همه تنش و خشم بیخود که همراه شده با پروایی تمام‌وقت... کسل‌کننده است.
*
مهم نیست این که در کل چطور فکر می‌کنم درباره‌ی این‌جور حرف‌ها و این‌دست وضعیت‌ها... ولی، گمانم زندگی نباید این‌جوری باشد که کمی سرخوشی چسبیده باشد به ملال آدم... یا دست‌کم اوضاع نباید طوری بشود که آدم هم ملول باشد هم نگران... یعنی هیچ‌کدام از این دو واژه دیگر حرمت و هیبت اصیل خودشان را ندارند؟ یعنی زمانی نبوده که حضور هر کدام کم‌وبیش وابسته به عدم آن دیگری باشد؟ وهم برم داشته یعنی؟

22/7/1391
Comments


۱۳۹۱ مهر ۲۳, یکشنبه

ویژه‌نامه‌ی مرده‌گانِ زنده


شماره‌ی 23-22 (مهر و آبان) «شگفتزار» ویژه‌نامه‌یی‌ست برای زامبی‌ها(ی محبوب). در این شماره من هم دو یادداشت دارم که می‌توانید این‌جاها بخوانید:
و
منتقدِ مرده‌گان (درباره‌ی شش‌گانه‌ی «مرده‌گان» جورج رومرو)
*
قصدم فقط اطلاع‌رسانی درباره‌ی نوشته‌های خودم نبود. اکیداً پیشنهاد می‌کنم کل این شماره را بگیرید و بخوانید (نسخه‌ی پی‌دی‌اف). خودم وقتی مجله را دانلود کردم چنددقیقه ذوق‌زده فقط بین صفحات می‌گشتم و واقعاً نمی‌دانستم از کجا شروع کنم به خواندن. کلی داستان و یادداشت خوب دارد و حسابی مشغول‌تان خواهد کرد.
اما... اگر، دور از جان، به زامبی‌ها علاقه‌یی هم ندارید، توصیه می‌کنم (حتی خواهش می‌کنم، به‌خاطر خودتان) وقت بگذارید برای خواندن «چگونه در دنیایی زامبی‌زده زنده بمانیم». بالٱخره روزی به‌کارتان خواهد آمد و اگر آن‌روز برسد و اندازه‌ی همین چند صفحه هم با وضعیت آشنایی نداشته باشید... خب، واقعاً نمی‌شود کمک‌تان کرد؛ فی‌الواقع قبل از رسیدن کمک کارتان ساخته است.
همین‌طور پیشنهاد می‌کنم «چرا زامبی‌ها را دوست داریم؟» را هم بخوانید، شاید شما هم هوادار زامبی‌ها شدید. «زامبی چه بود و چه کرد» هم کمک می‌کند سرنخ‌های قضیه دست‌تان بیاید.

Comments


۱۳۹۱ مهر ۱۱, سه‌شنبه

البته بلانسبت ما، ما که از گل بهتریم

شبِ چهارشنبه بود، اگر درست یادم مانده باشد. خیابان‌ها تا خرخره پُر... از ولیعصر تا سیدخندان را پیاده آمدم و زیر پل که رسیدم معلوم بود باید بخت خیلی یارم باشد که بتوانم خودم را برای تماشای مناظره برسانم. کنار رسالت راه افتادم و بالٱخره یک «شخصی» سوارم کرد. راننده پسری بود جوان‌تر از خودم ـ یعنی خیلی جوان ـ و گفتن ندارد که زود بین‌مان بحث درگرفت و معلوم شد روبه‌روی هم ایستاده‌ایم. طرف‌ام دو دستی از دکترش دفاع می‌کرد و به‌خصوص اصرار داشت آرمانشهر اقتصادی پیش‌رو را نشان‌م بدهد (بدیهی است که زیر بار «اوضاع همین‌روزها را ببین» هم نمی‌رفت). خلاصه، خیلی تحت‌تٱثیر قرار گرفتم و ترسیدم... از باقی حرف‌هاش گذشته، خب... راست‌ش من با ادبیات علمی‌تخیلی بزرگ شده‌ام و بعضی چیزها، مثل «آرمان‌شهر» که بعضی آدم‌ها از شنیدن‌اش خوش‌خوشان‌شان می‌شود، دست‌کم حسابی وحشت‌زده‌ام می‌کند... به‌هرحال، امروز صبح نمی‌دانم چرا تا چشم باز کردم یاد آن شب و آن بحث و آن آینده‌ی موعود افتادم. رفتم جلوی آینه، دیدم هنوز تحت‌تٱثیرم سرجاش است... همین ده دقیقه‌ پیش هم دوباره یادش افتادم ـ وقتی نشستم جلوی کامپیوتر و توی اخبار چرخیدم ـ و دیدم اثر دکتر چه دردی هم می‌کند هی بیش از پیش و... بیخود یاد «کاین هنوز از نتایج سحر است» افتادم... خب... بی‌شک من هم از دسته‌ی بدبین‌ها و آیه‌ی یٱس‌خوان‌ها هستم که هرقدر چشم می‌گردانم، بیشتر به‌نظرم می‌رسد هنوز نیم‌ساعت هم از سحر نگذشته، حالاحالاها هم نخواهد گذاشت، به هیچ آفتابی هم ربطی ندارد... شاید هم فقط درد کم‌سوادی‌م، به‌خصوص، در زمینه‌ی تاریخ است. مثلاً ظهر داشتم فکر می‌کردم به آن‌هایی که دل‌شان می‌خواهد جهان زیرورو شود و اثر دکتر کم... خب، نمی‌شود... به‌نظرم می‌رسد تجربه ظاهراً نشان داده زور را می‌شود سرنگون کرد، اما فقط برای چند دقیقه؛ تا وقتی که سرنگون‌کننده بفهمد مکعب روبیک‌اش را فقط سروته کرده و چیزی حل نشده (بله، آدمی‌ام که همین هفته‌ی پیش فهمیده هیچ‌رقمه بلد نیست مکعب روبیکی را سروسامان بدهد و یادش نمی‌رود که با قل دادنِ مکعبْ کفِ دست‌ش، هیچ‌چیزی جور نمی‌شود). تجربه چیزهای دیگری هم نشان داده، ولی... هرچه فکر می‌کنم می‌بینم یادم نمی‌آید جایی خوانده یا دیده یا شنیده باشم که همان زوری که زور را سرنگون می‌کند توانسته باشد بی‌خردی را هم سرنگون کند (اگر در اشتباهم، روشن‌ام کنید) و ظاهراً تجربه نشان داده مکعب‌های روبیک را بیشتر از زور با خرد می‌شود راست‌وریس کرد... بدی بی‌خردی این است که انگار برخلاف زور، خودش دلیل سرنگونی خودش نمی‌شود... البته عده‌یی می‌گویند می‌شود و مسلماً من طرف آن‌ها نیستم و احساس می‌کنم بی‌خردی زایاتر از خرد است، شاید هم ویروسی‌تر... گمان‌م قضیه این نیست که بی‌خردی جایی نمی‌خوابد که آب زیرش برود، واقعیت انگار این است که آب هم زیرش رفت، رفت؛ براش مهم نیست... از طرفی، بی‌خردی فقط از شکلی به شکل دیگر درمی‌آید، یا نام‌های مختلفی می‌گیرد. مثلاً همین الآن خودم مطمئن نیستم باید می‌نوشتم بی‌خردی یا جهل یا حماقت یا فقط به‌سادگی می‌گفتم نفهمی؟
*
یاد جوکی قدیمی می‌افتم که در آن دو گروه سر این‌که دریاچه‌یی مال کدام‌شان است با هم درگیر می‌شوند. بالٱخره هم یک‌روز وسط دریاچه طنابی ‌می‌کشند و نصف‌اش می‌کنند. شب که می‌شود یک گروه می‌روند یواشکی طناب را جابه‌جا کنند و طرف خودشان را بزرگ‌تر، می‌بینند آن‌یکی گروه جمع شده‌اند و از این‌ور طناب به آن‌ور سطل‌سطل آب می‌ریزند.
نه گفته بودم می‌خواهم بامزه تعریف‌اش کنم و نه گفته بودم ربطی به حرف قبلی‌م دارد.
یاد جوک دیگری هم می‌افتم. یارویی روزی از در خانه‌اش بیرون می‌آید و می‌بیند توده‌ی بی‌شکل و نرمی افتاده جلوی در. خم می‌شود و انگشت می‌کند توی توده و می‌گذارد دهان‌اش و مزمزه می‌کند و می‌گوید «شیرینی‌جات که نیست». دوباره می‌چشد و «ترشی‌جات هم که نیست». بار سوم امتحان می‌کند و یک‌هو صورت‌اش می‌کشد به هم و می‌گوید «اَه اَه! این که اَنه. خوب شد پامو روش نذاشتم».
این هم ربط نداشت؟ این‌یکی چطور است. راست‌ش یک‌جورهایی دل‌باخته‌ی ضرب‌المثل‌ها هستم و این را هم چندی‌پیش در «امثال و حکم» دهخدا خواندم: «در خانه به کدخدای مانَد همه‌چیز».
این‌‌ها هم هستند: «تره به تخم‌اش می‌ره، حسنی به باباش» یا «صفای هرچمن از روی باغبان پیداست» یا...
ربط هم نداشتند، نداشتند... بالٱخره به چیزی این دور و برها می‌مالد، نه؟ خوبی‌ش اصلاً این‌جاست که «تپه‌ی نریده» نمانده... قصه‌ی این‌یکی را هم خیلی دوست دارم؛ این‌طور آمده در «امثال و حکم» که «روباهی از درد شکم بطبیب شکایت برد. طبیب گفت از خاک آن دره که ملوّث نکرده باشی خور. روباه تٱملی کرده گفت اگر دارو منحصر است، مرگ من ناگزیر باشد چه دره‌ی پاک بجای نمانده‌ام». بله... حالا حکایت ماست، همه‌ی ما. روباه بزرگه و کوچکه هم ندارد... صادقانه اعتراف کنم حرص‌ام می‌گیرد وقتی بساط «اکبری بو می‌آد» به‌پا می‌شود. بو از بقیه نیست، خودمان هم هستیم، حتی دل‌ام می‌خواهد بگویم بیشتر خودمان هستیم...
آن‌یکی مَثَل «شاشیدن به زمین سفت و شتک کردن به شاشنده» را هم که حتماً شنیده‌اید؟ این‌طور حساب کنیم که مثلاً ما همان زمین، و... کو زمین سفت؟ شتک کجا بود؟ همه دنبال آتش تند و سیل خروشان و کوفت‌زهرمار جنبانیم؛ زمین سفت کسی می‌خواهد چه‌کار؟ زیاد طالب ندارد انگار، اصلاً کی حوصله دارد؟ همان‌طور که حتماً خیلی از اجداد بزرگوارمان قرن‌ها و سال‌هاست گفته‌اند و خواسته‌اند، مشکل یا همین فردا باید حل شود یا گور باباش، همین فّردا باید حل شود. تجربه هم که نشان داده خوشبختانه ما بارها توانسته‌ایم مشکلات را همین فردا حل کنیم، یک‌ذره هم به سیگار ترک کردن برنارد شاو نگفته‌ایم برو آن‌ور. شاو بود دیگر؟
Comments

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter