شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۸۷ دی ۲۶, پنجشنبه

کولاژی برای آدرنالین و خیال و وهم

سلام آقای خدا!

البته، استثنائاً، منظورم سر هرمس مارانا نیست. این اولین جمله‌ای بود که بعد از تمام شدن فیلم Dark City گفتم: سلام آقای مورداک!

*

حرف از شاهکاری ماندگار یا اثری فوق‌العاده که تا مدت‌ها ذهن‌تان را به بازی بگیرد نیست. درباره‌ی فیلمی حرف می‌زنم که تلاش آبرومندانه‌ای کرده تا کمی از یک اثر معمولی بهتر باشد و انصافاً تا حدی هم موفق شده. می‌خواهم پیشنهاد کنم Dark City را ببینید؛ دست‌کم اگر پیش از این ندیده‌ایدش.

*

«مومو» را باز کنید و این‌جا را بردارید:

«در سرتاسر زباله‌دانی مردان خاکستری‌پوش با لباس‌های ظریف و شیک به‌تن، کلاه‌های شق و رق خاکستری‌رنگ به سر، کیف‌های خاکستری در دست و سیگارهای برگ کوچک و خاکستری رنگ بر لب ایستاده و همگی بی‌سر و صدا به بلندترین نقطه‌ی زباله‌دانی چشم دوخته بودند.» ص.137

بعد بروید سراغ «همه‌ی نام‌ها» و از صفحه‌ی 324 (بخش گورستان) این قسمت را بگیرید:

«پس بدان که هیچ‌یک از جسدهایی که اینجا دفن شده‌اند متعلق به اسمی نیستند که روی سنگ نوشته شده است، ‌من باور نمی‌کنم، اما من می‌گویم باور کنید، و شماره‌ها چی، همه عوض شده‌اند، چرا، بر ای این‌که یک نفر پیش از نصب شدن سنگ‌ها آن‌ها را تغییر می‌دهد.»*

کمی Matrix هم کنار اینها بگذارید و اندکی Truman Show. حالا بروید سراغ فضاهای فیلم نوآری و کمی هم چاشنی سایبرپانک به آن بزنید؛ به‌خصوص تیرگی‌های نمور Blade Runner؛ رنگ و نور City of Lost Children را هم فراموش نکنید.

همه‌ی این‌ها را به‌قاعده با هم بیامیزید و کمی خلاقیت در اجرا و پرداخت هم چاشنی کار کنید و البته نوآوری فراموش‌تان نشود. دست‌آخر بی‌شک روی میز یک نسخه‌ی تمیز از Dark City خواهید داشت. یا به قول دی‌وی‌دی فروش‌های کنار خیابان یک نسخه‌ی Nine واقعی!

*

Dark City یک شاهکار نیست،‌ اما خوب از پس میخکوب کردن و قلقلک دادن ذهن‌تان برمی‌آید؛ دست‌کم وقتی مشغول تماشایش هستید. شاید مثل Matrix توان کالت شدن نداشته باشد، اما توهم حاصل از تماشایش چند ساعتی غرق‌تان خواهد کرد و بعید نیست از خودتان بپرسید که، نکند آن‌دفعه که یادم نمی‌آمد ـ

نه! قول داده‌ام تا حد امکان داستان‌ها را لو ندهم. البته به قول‌ام وفادار خواهم ماند و برای همین پیشاپیش اخطار می‌دهم که هر خطی که جلو بیایید احتمالاً بخشی از داستان برایتان لو خواهد رفت، و پیشنهاد می‌کنم اگر احساس می‌کنید دلایل بیشتری برای دیدنِ این فیلم نیاز دارید کمی بی‌خیال "خطر لو رفتن" بشوید و پیش بیایید.

*

چه می‌کنید اگر از خواب بیدار شوید و بفهمید هیچ‌چیز از گذشته به خاطر نمی‌آورید؟ و اگر جنازه‌ی زنی را، در همان اتاقی که در آن به‌هوش آمده‌اید، ببینید و کسی تماس بگیرد و شما را ترغیب به فرار کند...

جان مورداک، قهرمانِ شهر تاریک، در چنین شرایطی ماجرایش را آغاز می‌کند و وارد دنیایی می‌شود تسخیر شده توسط بیگانگانی که قدرت ایجادِ تغییر دارند، در ذهن و دنیای ما... دنیایی که هر شب رٱس ساعت دوازده زمان‌‌اش توسط همان بیگانه‌ها متوقف می‌شود تا در آن سکونِ نیمه‌مطلق جابجایی‌هایی صورت بگیرد؛ مختصر جابجایی ِ خانه‌ها،‌ خیابان‌ها، آدم‌ها و البته حافظه‌ها.

شما را نمی‌دانم، اما جان مورداک از آن آدم‌هایی نیست که در برابر این‌‌دست تغییرات خودش را ببازد، هرچند ژست کسل‌کننده و معمولاً توجیه‌ناشدنی قهرمان‌های نترس و کله‌خراب هم به خود نمی‌گیرد. حتی کمی خنگ به نظر می‌رسد و با‌این‌حال دنبال‌اش که کنید اتفاقاتی می‌بینید که...

*

Dark City شاهکار نیست، چون تا جایی که توانسته سعی کرده پا را از مرزهای هالیوود فراتر نگذارد. شاهکار نیست چون هر چند دقیقه یک‌بار می‌تواند شما را به یاد کتابی یا فیلمی که قبلاً خوانده و دیده‌اید بیاندازد. شاهکار نیست چون برای رسیدن به پایانِ خوش حتی به لوس‌بازی‌های کاملاً نخ‌نما هم قانع می‌شود.

اما جذاب است و ارزش تماشا دارد چون می‌تواند داخل مرزهای اصول هالیوودی، و با وام گرفتن از شاهکارهای به‌نام، کولاژی نفس‌گیر و دیدنی بسازد. همین‌که کارگردانی جرٱت کند سراغ سوژه‌ای تا این حد آشنا برود، و داستان جدیدی خلق کند، هم شاید بتواند یک اثر را وارد پانتئون به‌یادماندنی‌ها بکند، هرچند با حفظ فاصله‌ی مناسب با شاهکارها. در هر صورت پانتئون شاهکارهای سینمای علمی‌تخیلی،‌ با وجود خدایان انکارنشدنی‌اش، هنوز آن‌قدر شلوغ نشده که جا برای چنین اثر جالبی نگذارد، دست‌کم به عنوان یک مهمان افتخاری.

البته شاید هم کمی زیاده‌روی می‌کنم. بارها به خودم گفته‌ام نباید بلافاصله بعد از دیدن یک فیلم چیزی درباره‌اش بنویسم، حتی وقتی که احساس می‌کنم فیلم مظلوم واقع شده و قبلاً هیچ‌جا چیزی درباره‌اش نخوانده‌‌ام. گاهی سعی می‌کنم خودم را با این تهدید آرام کنم که شاید جایی چیزی نوشته شده و تو نخوانده‌ای و این کار شاید ارزش زیادی دادن به... اما معمولاً این دست تهدیدهای حوصله‌سربر و بیخود جواب نمی‌دهند و هیجان پرزورتر از آب در می‌آید.

اعتراف هم می‌کنم که شاید هیجان‌ام نه به‌خاطر فیلم، که برای ارجاعات جذاب‌اش باشد. جدای از آن‌ها که در آغاز یادداشت گفتم، جاهای دیگری هم بود که به هیجان‌ام دامن می‌زد. مثلاً توقف زمان... بلافاصله یاد بخش پایانی «مومو» افتادم: تالار ساعت‌ها، ساعت‌های از کار افتاده و خیابان‌های کاملاً خاموش. یا جایی که مورداک و بامستد و شریبر در پی رسیدن به ساحل صدف دری را باز می‌کنند و ما یک لحظه آسمانی آبی را می‌بینیم؛ نمی‌شد Truman Show را به خاطر نیاورم، به‌خصوص وقتی فهمیدم ساحل صدف فقط پوستری کهنه است روی دیوار.

این چند مورد، و تمام ارجاعات از این‌دست، اگر ناشیانه کنار هم قرار گرفته بودند بی‌شک فقط حال‌ام را خراب می‌کردند، اما جذابیت فیلم این‌جاست که کارگردان، Alex Proyas، ناشی‌گری نکرده. این‌کارها او را شبیه عشق ِ فیلمی کرده که دچار شندیسم شده و فیلم‌های محبوب‌اش را، تنیده در هم، برایتان تعریف می‌کند، و تمام این‌ها هم، در بستر قصه‌ای که تصمیم دارد بنویسد.

*

اما دلیل اصلی هیجان من شاید چیز دیگری‌ست. آن‌چه حسابی به وجدم آورد شباهت اسم مورداک بود به مردوک خدای بابلی (Murdoch / Marduk) و همین‌طور شباهت شخصیت این‌دو. نمی‌دانم کارگردان آگاهانه دست به این کار زده یا نه، اما برایم چندان مهم نیست. برای من مورداکی که در پایان فیلم آب‌ها را به اطراف دنیای کوچک‌اش برمی‌گرداند، ساحل و نور و دنیایی نو می‌سازد بر خرابه‌های دنیای بیگانگانِ نورستیز و آب‌گریز، بسیار شبیه مردوک،‌ خدای نور، خدای زندگی بخش و خالق جهان و موجودات است که از جسد تیامات جهان را خلق می‌کند. این‌جاست که در پایان فیلم دل‌ام می‌خواهد و می‌گویم سلام آقای خدا!

*

به‌هرحال باز هم توصیه می‌کنم اگر دل‌تان هوای یک فیلم علمی‌تخیلی جان‌دار و پر از ارجاعات جذاب، یک فیلم کارآگاهی نسبتاً قابل اعتنا با کمی معما، اندکی دلهره و هیجان کرده، اگر دوست دارید فانتزی خون‌تان بالا بیاید و همین‌طور اگر فیلمی می‌خواهید که سعی دارد درباره‌ی گذشته و ذهنیات کمی به شک بیاندازدتان ـ و پیش همتاهایش رو سیاه هم نشود، هر چند "برهوت واقعیت" پیش پایتان پهن نکند ـ Dark City را ببینید. بسیار بعید می‌دانم پشیمان بشوید.

پ.ن.: خطر جدی لو رفتن:

البته پیشنهاد می‌کنم شعارهای پایانی و تلاش‌ کارگردان، و احتمالاً نویسنده، را برای زیادی روشن و خوش تمام شدن ندیده بگیرید تا بیشتر به‌تان خوش بگذرد. شاید اگر فیلم این نقطه‌ضعف بزرگ را نداشت می‌شد جایگاه بالاتری در پانتئون به‌یادماندنی‌ها برایش در نظر گرفت.



*من شیفته‌ی این بخش ِ کتاب هستم. اگر فقط همین یک تکه را هم از ساراماگو خوانده بودم باز هم تحسین‌اش می‌کردم. تکان‌تان نمی‌دهد؟

اگر «همه‌ی نام‌ها» را نخوانده‌اید پیشنهاد می‌کنم این را هم از دست ندهید و با ساراماگو جایی دور از سایه‌ی سنگین و تبلیغاتی «کوری» آشنا شوید. پیرمرد وقتی در داستان‌هایش با مرگ دست و پنجه نرم می‌کند بیشتر شبیه نوبلیست‌های شایسته می‌شود و کمتر دل آدم را موقع فکر کردن به غول‌های ادبی نوبل نگرفته می‌سوزاند.

نقل‌ها از:

انده، میشائل: مومو؛ ترجمه‌ی محمد زرین‌بال؛ چاپ اول (1363)؛ سازمان انتشاراتی و فرهنگی ابتکار

(این کتاب سال‌ها نایاب بود و گمان‌ام سال گذشته چاپ تازه‌ای از آن منتظر شد. متاسفانه مشخصات چاپ جدید را نمی‌دانم، اما فکر کنم هنوز بتوانید در کتاب‌فروشی‌ها پیداش کنید.)

ساراماگو، ژوزه: همه‌ی نام‌ها؛ ترجمه‌ی عباس پژمان؛ چاپ دوم (1378)؛ تهران: انتشارات هاشمی

برچسب‌ها:

Comments

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter