«اضطراب* همان تجربه کردن خود به عنوان موجودی کاملا آزاد در روند تصمیمگیری در مورد اعمال خویش است.» ژانپل سارتر (فرهنگ اندیشهی انتقادی / ویراستهی مایکل پین، ترجمهی پیام یزدانجو/ مدخل "پدیدارشناسی" ص.181)
خواندن تعریف بینظیر سارتر از اضطراب، برایم مثل نقطهعطف/حادثهای جذاب (که در ذهن نقشی عمیق میاندازد) بود؛ آنقدر که دلم بخواهد خیلی مسائل را با استناد به آن برای خودم توجیه و تشریح کنم. مسائلی که میتوانند آدم را عمیقا مضطرب کنند.
* * *
گفتم، آنقدر این تعریف به نظرم دقیق و برایم جذاب بود که دلم میخواست (و میخواهد) مسائل زیادی را با آن توجیه کنم. اولین قربانیام، مسئلهی کهنه و پیش از این جوابدادهشدهی پرستش موجودی متافیزیکی، موجودی بیخطا و بیاشتباه بود (انتخاب یک قربانی تکراری، به نظرم مشق خوبی آمد برای فهم قضیه. چیزی شبیه شطرنج بازی کردن با حریفی که دیگر فیل و وزیر ندارد!). از این گذر، فهمیدم که شیوهی عبودیّت انسان عصر جدید، شباهت بسیاری دارد به عبّودیت انسان پیشتاریخی و انسان اسطورهپرست کهن. اولین نکته این است که نمیتوانم به عبودیّت این دو، پرستش نام بدهم. به زعم من، تاریخ پرستش و پرستیدن بین این دو بُرهه قرار دارد (شاید بتوانم غرضورزانه و غیردقیق، قرن شش و هفت هجری و همینطور میلادی را مثال بزنم!). پرستش، ستایشگرانه است؛ مستقل از مثال خاص، نوعی خلوص در خودش دارد. اما انسان اسطورهپرست کهن و انسان عصر جدید، عبودیّتشان معاملهای بوده و هست و برخاسته از اضطرابی که سارتر توصیف کرده: هر دو نتوانستهاند مسئولیت خود را بپذیرند: انسان اسطورهپرست کهن، به خاطر نادانیاش نسبت به طبیعت/زندگی خود، توان پذیرش مسئولیت خود را نداشت (طبیعتا، وقتی دو بار صاعقه به آدم بزند، مسئولیتپذیری فراموش میشود!) و انسان اسطورهپرست عصر جدید، نمیتواند هزینهی سنگین آزادی (اضطرابِ آزادی) را بپردازد، و نمیخواهد که بتواند مسئولیت خود را بپذیرد. پس هر دو سراغ پرستش معاملهوار میروند: میپرستند، تا مسئولیت خود را گردن آن موجود برتر بیاندازد؛ او برایشان تصمیمگیری کند؛ بگیرد و بدهد. (نکتهی طنزآمیز بازی این است که تمام نتایج ناخوشایند و خراب، در این سیستم، تقدیر نام میگیرند: "من مسئول نیستم، تقدیر این بود!" [انگار آنجا که دردسر گریبان خودش را نگرفته، رندانه میگوید اگر میتوانید، بروید یقهی آن "او" را بگیرید!])
در همین مسیر است که احتمالا میتوانیم ریشههائی از پیدایش اخلاق (اخلاق، در معنای آن قانون اخلاقی که قرار بوده در دل ما باشد [اما گشتیم نبود!]) را هم کشف کنیم: اخلاقی (پیشفرضها و قوانین رفتاری) که اگر در مرزهایش حرکت کنیم، ما را از زحمت تصمیمگیری خلاص کرده و اضطراب را کمرنگ میکند (فقط کمرنگ میکند، به این خاطر که اضطراب خاص خودش را همراه دارد)؛ چون: "من کاری را که اخلاق حکم میکرد، انجام دادم!".
قانون اخلاقی کهن و خللناپذیر، جانوری شبیه تقدیر.
﷼
تازهترین مسئلهای که وسوسهام میکند از تعریف سارتر از اضطراب در برابرش استفاده کنم، مربوط به مقالهی خواندنی و بسیار خوب امیرپویان شیوا در مجلهی هزارتو است، با نام "هرجا تصویری هست، اخلاق نیست".**
آقای شیوا در پایان مقالهی خود میگوید:
"وقتی به تصویر سرنگونی مردِ چینی دوچرخه سوار در چالهی آب در خیابانی در چین نگاه میکنم ـ که برای هوشیار کردن مسؤولانِ شهرداری گرفته شده بود که ببینید چه شهر پرچالهچولهای دارند ـ به خودم میگویم، اگر عکّاس اخلاق را رعایت میکرد و تا وقتی خطر مرتفع میشد، کنار چاله میایستاد و دیگران را بر حذر میداشت تا کسی در چاله نیفتد، آنوقت دیگر سوژهای برای تصویربرداری وجود نداشت. اینطور، بدبینانه با خودم تکرار میکنم: هرجا تصویری هست، اخلاق نیست... هرجا تصویری هست، اخلاق نیست."
"هر جا تصویری هست، اخلاق نیست"؛ و میخواهم بگویم: آنجا که چنین تصویری هست، اخلاق فردی و اجتماعی (امروزین) موج میزند؛ چرا که مسئولیت هست.
دلیل ادعایم در همان پاراگراف نقل شده هم آمده: عکسی "که برای هوشیار کردن [...] گرفته شده بود".
﷼
عکاس چشمهایش را نمیبندد
عکاس چنین صحنههائی میتواند در محل خطر بایستد و قربانیان را نجات بدهد. میتواند ساعتها بایستد، و برای خلاصی از عذاب وجدان، به هر کسی که از آن سو عبور میکند، راجع به خطر آگاهی بدهد. میتواند بایستد و منتظر بماند، شاید کسی بالاخره بیاید و آن چاله را پر کند... و بعد، با قلبی آرام و مطمئن به خانه برگردد و بخوابد، چون موفق شده آدمهائی را از خطری نجات دهد: البته تعداد مشخصی آدم از خطری مشخص و در دید.
در این صورت، احتمالا عکاس به این فکر نخواهد کرد که: آیا چالههای دیگری هم در شهر وجود دارند؟ آیا پر شدن امروز این چاله، کمکی به حل مشکلات مشابهی که ممکن است روزهای دیگر هم پدید بیایند میکند؟ (و اصلا بیائید فکر نکنیم به اینکه، آیا آن روز، آن چاله پر خواهد شد یا نه.)
حالا برگردیم به پاسخی که در خود متن هست: عکسی که برای آگاه کردن (مسئولین شهری) گرفته شده و عکاسی که با این کار دست به انتخاب زده: رعایت اخلاق خللناپذیر و اطمینانبخش سنتی (که حکم مستقیم دارد و تفسیرپذیر نیست) یا پایبندی به اخلاق نسبی مدرن (که در لحظه باید توسط خودش رقم زده شود).
عکاس میتوانسته با تلاش برای حل یک مشکل، وجدان خودش را آرام کند، یا اینکه تلاشی کند برای حل ریشهای مشکل، با به جان خریدن خطر در برابر این سوال قرار گرفتن: "چرا به جای عکس گرفتن، به قربانی خبر ندادی؟"
به زعم من، آنجا که چنین تصویری هست، عکاس خطر اضطراب را به جان خریده؛ خطر مسئولیت (خطر اینکه حتی خودش این سوال را از خویش بپرسد!). عکاس حتی نمیتواند مطمئن باشد که با گرفتن عکسی آگاهیدهنده مشکلی حل خواهد شد (سوالات تکنیکی مربوط به عکاسی هم در نظر داشته باشید: "نکند زیاد نور داده باشم!") و اتفاقا، حتی نمیتواند مطمئن باشد که حداقل کار خوب و درست را انجام داده (تا دستکم آرامش و آمرزش سارتری شامل حالش بشود!). اینجا، باید انتخاب کند و مسئولیت انتخابش را به عنوان انسانی آزاد بپذیرد: اضطرابِ انتخاب و انتظار ِ نتیجه و عذاب وجدانی که در هرحال دنبالش میکند.
میخواهم بگویم، عکاس با این کار، حتی ایثار کرده: به هرحال از عذاب وجدان رها نخواهد شد، چون حتی اگر مشکل چالهها حل بشود، عکاس، نمیتواند ناراحتی قربانی کردن یک نفر (تماشاگر قربانی شدن او) را فراموش کند.
به زعم من، آنجا که چنین تصویری هست، اخلاقی پویا، نسبی و در عینحال مسئولانه، و انسانیتی نو، موج میزند.
(به تصویر معروف آن ویتکنگ هم دقت کنیم. میتوانیم تصور کنیم، جایزهی پولیتزر هیچوقت موفق نشده کابوسهای عکاس عکسی که در پساش انسانی میمیرد را از بین ببرد. چون فقط شاتر است که بلافاصله بسته میشود... جایزه، شاید حداکثر توانسته قرص آرامبخشاش را جور کند.)
* تا جائی که میدانم، دکتر مصطفی رحیمی، در این مورد از واژهی "دلهره" استفاده کردهاند.
** البته اینکه وسوسه شدهام در رد قضیهی مطرح شده در پايان این مقاله چیزی بگویم، به زعم خودم در تناقض با خواندنی و بسیار خوب بودنش در نظرم نیست، و مانع اینکه همزمان قبولش داشته باشم هم نمیشود (و بالعکس). گمان میکنم، خیلیمان معتقد باشیم که لذت این خواندنها در همین بازیهاست.
پ.ن.: تاکید میکنم بر اینکه، ایدهی "هرجا تصویری هست، اخلاق نیست" برای من هم بسیار جذاب بود (و از مقالهی آقای شیوای گرامی بسیار هم آموختم) و باید بگویم (باز هم مؤکد که) آن را پذیرفتم و من هم بدبینانه با آقای شیوا همصدا میشوم که: "هرجا تصویری هست، اخلاق نیست"... چون اصلا نمیتوانم مطمئن باشم که عکاس موردنظر در لحظهی شکار وقت داشته به تمام این مسائل، فکر کند (و شاید حتی پیش از آن)... میتوانم عکاسی را هم تصور کنم که آرام و خونسرد، به انتظار قربانیاناش بوده تا تصویر آنروزش را جور کند! (و البته به این عکاس هم باید دستمریزاد بگویم، به خاطر اخلاق کاریاش و اینکه وقتِ خلق اثر، فقط به اثر فکر کرده ؛)
حتی بعد، آرامآرام زمزمه سر میدهم که: "احتمالا اخلاق نیست!"
بههرحال، اصلا نمیتوانم مطمئن باشم که اخلاقی هست؛ چون برای فکر کردن به اخلاق، اول باید به چیزی مطمئن باشم.
پ.پ.ن: پاسخ خواندنی امیرپویان شیوای گرامی به این مطلب را میتوانید اینجا بخوانید:
راز:
اخلاق عکس
باز هم ممنونم پویان عزیز :)
﷼
پیشنهاد میکنم نوشته و نقد بسیار خوب نقطه الف درباره و در ادامهی این بحث را بخوانید:
نویسش نقطه الف در نقطه الف:
انهدام تصویر بی انسان / انهدام انسان بی تصویر
خیلی ممنونم :)
﷼
ادامهی این بحث را میتوانید دنبال کنید در:
دالان دل:
کل به جزء
و پاسخ تازهی امیرپویان شیوا:
راز:
تصاویر پارادوکسیکال