شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۸۴ بهمن ۲۹, شنبه

(یک روز تعطیل کسل کننده!) بی حسی ِ منتظر نبودن

برداشت اول

برداشت دوم:

به ساعت نگاه کردم... 8 بود. گفتم: « اَه! تازه ساعت هشته...».

ناگهان همین جمله، همین جمله‌ای که هیچ ادامه‌ای پیدا نکرد و در اصل حتی هیچ ادامه‌ای در ذهنم نداشت، برایم تبدیل شد به یک پتک؛ به یک عامل وحشت...

پنجه‌هایش را در ذهنم فرو کرد، بدون آنکه رهایم کند.

به دنبال کشف حسی، حالتی و یا هر چیزی که توانسته بود آن جملهٔ ساده را برایم آن‌قدر هراس‌انگیز و سنگین کند دوباره به جمله نگاه کردم:

«اَه! تازه ساعت هشته...» معمولا این معنی را دارد که من منتظر چیزی هستم و احساس می‌کنم زمان کُند حرکت می‌کند و همین کندی باعث آزار من می‌شود. این جمله معمولا ادامه دارد. باید ادامه داشته باشد؛ حداقل در ذهن خودم. این جمله اشاره به نکتهٔ آزار‌دهنده‌ای دارد در «تازه ساعتی» بودن.

پس قاعدتا خودم باید بدانم چه چیزی من را آزار می‌دهد.

این زمان من را از زمان مطلوب و مورد انتظاری دور نگه‌داشته که آزرده‌ام کرده...

منتظر یک چیزی، یک حادثه‌ای بودن...

با این‌حال من منتظر هیچ چیزی نبودم وقتی آن جمله را گفتم. چیزی نبود که منتظرش باشم. منتظر اتفاقی، ساعتی خاص، قراری، پیغامی، کاری، فرستاده‌ای نبودم. حتی منتظر زمانی برای خوابیدن هم نبودم. تاکید می‌کنم بر این:

"چیزی نبود که منتظرش باشم" و همین جملهٔ من را ناقص و بی‌معنی می‌کرد...

دوباره و از نزدیک‌تر نگاهش کردم:

مثلا می‌شود گفت «اَه تازه ساعت هشته...» و ادامه داد « پنج ساعت مونده تا ساعت خواب» یا « دو ساعت مونده تا زمان قرار با (یا) تماس او»ئی یا « تازه سه ساعت مونده که کارم تموم شه (یا) شروع شه» یا « هنوز یک ساعت مونده تا...».

اما باز می‌گویم، من چیزی نداشتم که در ادامهٔ آن جمله بگویم.

در اصل جملهٔ من هیچ افقی نداشت. یک سرش من بودم و آن سر ِ دیگرش خلآ مطلق! سیاهی هم نه... "هیچ چیز" بود در آن سوی دیگر. مثل وقتی بود که آدم می‌خواهد در خواب فریاد بزند، اما صدائی از گلویش بیرون نمی‌آید. یا مثل وقتی که آدم در خواب می‌خواهد بدود، اما پاهایش سنگین می‌شوند و نمی‌تواند از زمین بلندشان کند.

آن سر ِ جمله‌ام چیزی بود مثل نداشتن و نتوانستن.

من چیزی نداشتم که منتظرش باشم، پس نمی‌توانستم ساعت‌ها را در انتظارش بگذرانم.

در سرخوشی ِ رسیدن هم نبودم.

بی‌شک زمان‌هائی هم هستند که ما چندان ( یا حتی اصلا؟) منتظر نیستیم. اغلب این زمان‌ها، زمان‌هائی هستند که ما رسیده‌ایم. یا مورد انتظار رسیده است. مثلا ساعت کار است یا با دوست‌مان در محل قرار نشسته‌ایم و گپ می‌زنیم.

اما من در خلآ مطلق نشسته بودم و جملهٔ ناتمامم مثل پتک می‌کوبید بر جائی از ذهنم.

انتظار طعم دارد.

حتی وقتی زیر شمشیر داموکلس نشسته باشیم، داریم طعم انتظار را می‌چشیم. بحث بر سر طعم ِ خوش یا ناخوش نیست. مسئله، وجودِ این طعم است.

انتظار (شاید نه همیشه و شاید همیشه*) همراه اضطراب است و شاید حتی مترادف اضطراب. همین اضطراب است که می‌تواند طعم بگیرد.

منتظر هستیم و مضطربیم و :

گاهی ترسانیم، گاهی شادانیم. گاهی اضطرابِ انتظار را با خنده‌های (شاید عصبی) در می‌یابیم و گاهی با گریستن. معمولا برانگیخته‌ایم. گاهی هیجان‌مان ذوق‌زدگی در خود دارد و گاهی هراس و گاهی یک اضطراب مضاعف. گاهی منفعلیم و گاهی فعال.

هر چه باشد، حسی هست که رنگین‌مان کند، حتی حس انفعال؛ حس "هیچ چیزی دلم نمی‌خواهد، جز آنچه منتظرش هستم".

اما منتظر نبودن، بی‌طعمی و بی‌حسی‌ است.

مثل غذای بی‌نمک نیست یا مثل تلخی و ترشی ِ دهان هنگام گرسنگی بیش از حد.

بی‌طعمی کامل. بی‌حسی کامل.

شاید مثل وقتی که به دندان‌پزشکی رفته‌ایم و تاثیر داروی بی‌حسی (کرختی) روی صورتمان است؛ اما نه کاملا مثل آن، چون که حس فقدان حس را داریم آن زمان... فقط کمی شبیه تصویر آن‌وقت: حتی اگر بخواهیم بخندیم هم صورتمان نمی‌تواند. با این‌حال شاید این هم تمامش نباشد.

منتظر نبودن و چیزی برای منتظرش بودن نداشتن، حس از دست‌دادگی، بی‌بهرگی و دورافتادگی نیست.

بی‌حسی ِ منتظر نبودن است.

بی‌حسی ِ منتظر نبودن! نه مثل بی‌خوشی... و نه مثل لحظهٔ بی‌نهایت سرخوشی یا ناخوشی.

مقطعی که هیچ‌کدام از اینها نیست و نیستند.

* * *

در چنین مقطعی آدمی که زنده می‌ماند چرا زنده ‌مانده؟

به زعم من، چون هنوز منتظر است.

منتظر چیزی که منتظرش کند!

پس می‌شود کل بخش پیشین را رد کرد؟

همین "منتظر چیزی برای منتظر بودن" آن‌را نقض می‌کند.

وقتی موضوعی برای انتظار نیست، آدم می‌تواند منتظر (یا در جستجوی؟) موضوعی مورد انتظار باشد و به همین‌خاطر زیستن را تحمل می‌کند.

این منتظر ِ انتظار بودن(منتظر چیزی برای انتظارش را کشیدن بودن) می‌تواند طعم داشته باشد؛ شاید گس.

می‌تواند شکل‌ هم داشته باشد. شاید شکل خلآ...

* انتظار تا بوده برای من،‌ همیشه همراه اضطراب بوده. برای دیگران هم تا دیده‌ام همراه اضطراب بوده. با این‌حال آیا می‌توانم با خیال راحت بگویم همه و همیشه در حال انتظار طعم اضطراب را هم می‌چشند؟

و باز می‌توانم بگویم، نمی‌توانم نسبت به آنچه منتظرش هستم بی‌تفاوت بمانم. چون برایش (به هر دلیلی) اهمیت قائلم، دچار اضطراب می‌شوم در انتظار فرا رسیدنش. حتی وقتی منتظر زمان خوابیدن هم هستم (که چرا چنین انتظاری برای چنین موضوع ساده‌ای در من پدید می‌آید؟ به‌طور طبیعی منتظر زمان خواب نمی‌مانم و هر وقت احساس خستگی کنم می‌خوابم. مگر آنکه در موقعیتی غیرطبیعی باشم. در اضطراب باشم از فرا رسیدن خواب مقاومت‌ناپذیر یا خوابی که نمی‌رسد یا می‌رسد وقتی دچار بی‌خوابی شده‌ام یا...). کسی را هم ندیده‌ام که نسبت به مورد انتظارش بی‌تفاوت باشد. با این‌حال (گرچه برایم تصورش دشوار است) می‌توانم بگویم هیچ‌کس نیست که نسبت به مورد انتظارش بی‌تفاوت باشد؟

برچسب‌ها: ,



  Comments:  ارسال یک نظر
<< Home

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter