شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه


بعضی روزها، که تمام شب بیدارم و دم‌دمای صبح آماده می‌شوم برای خوابیدن، مسواک‌زنان توی خانه دور خودم می‌چرخم و آخرسر می‌بینم سر درآورده‌ام جلوی پنجره‌ی رو به خیابان. آفتاب تازه‌طلایی پاشیده توی خیابان و راستِ درخت‌ها و ماشین‌ها و دیوار پیش‌آمده بین ساختمان‌ها و بعضی را جور چشم‌درآر و دل‌چسبی روشن کرده. به همین آفتاب نگاه می‌کنم و فکر می‌کنم کاش مجبور نبودم بخوابم. هر بار فکر می‌کنم این آفتاب قدم‌زدن دارد... بعد پرده را می‌زنم کنار، گوشه‌ی پرده را... معمولاً کسی توی خیابان نیست. فکر می‌کنم اگر کسی ببیندم که این‌وقت صبح مسواک‌به‌دهان ایستاده‌ام کنار پنجره، کاملاً بیدار و لباس‌پوشیده، حتماً فکر می‌کند یکی از آن سحرخیزهای حسابی هستم... تندی دور و برم را نگاه می‌کنم ببینم کسی می‌بیندم یا نه... همان‌طور که گفتم معمولاً کسی نیست... انگشت‌هایم، گاهی تمام کف دست آزادم را می‌چسبانم به پنجره؛ بیرون خنک است، ‌سرد است اما ظهر داغی پیش‌روست... انگشت‌های من، سازمان هواشناسی معتبر خواب‌زده‌ی من روی پنجره‌ی همیشه در سایه... به باغچه‌ی پیزُری جلوی خانه‌مان نگاه می‌کنم... درختک‌های کچل و بنفشه‌های مردنی و هر چیزی که لازم باشد برای حسرت باغچه‌ی خانه‌ی روبرویی را خوردن، اقاقیاها و کاج‌ها و شکوفه‌های خودنمای شاید آلوش...
همیشه توی پیاده‌رو، پیاده‌روی جلوی خانه‌مان، ته‌سیگار افتاده، نزدیکِ هم. باید مال یکی از همسایه‌های بالایی باشند. گاهی می‌شمرم‌شان. فکر می‌کنم شرلاک هولمزم و سعی می‌کنم از همان فاصله چیزهایی را بفهمم... آن‌قدری می‌فهمم که انگار همه را یک نفر کشیده، یک نفر که آمده لب یا نزدیک پنجره ایستاده پس، احتمالاً، یک‌چشم‌ش هم به در بوده که کسی سرزده وارد نشود، دست‌کم تا نیمه‌های شب بیدار بوده و سیگارهای فیلتر نارنجی‌اش را دود کرده... بین پنج تا ده نخ، احتمالاً بسته به حال و هوای روزهای مختلف... امروز صبح امّا فقط سه‌ نخ سیگار فیلتر سفید دیدم... در واقع یک‌جور واتسون مسواک‌به‌دهان‌ام که سعی می‌کند این‌طوری چند دقیقه‌ای خوابیدن‌اش را عقب بیاندازد و دست‌کم قبل از شروع شدن تصاویر غیرقابل کنترلِ خواب و کابوس‌های خودمختار کمی رویای هولمز بودن ببافد.

2/2/1389
Comments


۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه

واژه‌ها ـ 3

به زبان فکر می‌کردم، زبان‌مان. به گستره‌ی چشم و ذهن‌نواز واژه‌هاش، به انعطاف‌پذیری محکم‌اش وقت نوشتن و گفتن و شاید عموماً مظلوم و مهجورمانده‌گی همین نرمی نیرومند، به انبوه شیوه‌های نگارش‌ا‌ش و به... به این سرزمین بیکران و رنگارنگ و مهمان‌نوازی که زبان هست و این‌همه تلاشی که شده و می‌شود برای خط‌کشی‌‌ها و تحدیدها، برای تقسیم‌اش به خودی و غیرخودی... قلوه‌کن کردن متعصبانه یا اصلاً گیریم مثلن‌مهربانانه‌ی پاره‌های تن‌اش و به‌جاش زورچپان کردن چیز نامفهومی در لباس اصالت...
یاد «ایثار»‌ افتادم و باغ خانه‌ی مادر الکساندر. الکساندر این‌طور تعریف می‌کند:
«مدت‌ها پیش از ازدواج، پیش از خریدنِ خانه، گاهی به دیدنِ مادرم به بیرون شهر می‌رفتم. آن‌روزها هنوز زنده بود. خانه‌اش ـ که بسیار کوچک بود ـ توی یک باغ بود. باغی که بزرگ نبود، و حسابی از علف پوشیده شده بود، با گیاهانی وحشی که دانه بسته بودند. سال‌ها بود هیچ‌کسی مداوم به آن باغ نرسیده بود. حتی شک دارم که داخل‌اش قدم گذاشته بود. بعد مادر سخت مریض شد و کم‌تر از خانه‌اش بیرون می‌آمد. اما این باغ ِ متروک زیبایی ِ خاص خودش را داشت! حالا می‌فهمم چرا. وقتی هوا خوب بود، مادرم عادت داشت کنار پنجره بنشیند و به باغ نگاه کند. کنار پنجره صندلی مخصوصی داشت. و یک‌بار به سرم زد که به همه‌چیز ِ آن‌جا سر و سامانی بدهم ـ‌ منظورم باغ است. چمن‌ها را زدم، علف‌های هرز را کندم، درخت‌ها را هرس کردم و در کل چیزی ساختم به سلیقه‌ی خودم، با دست‌های خودم، تا مادرم را خوشحال کنم... دو هفته‌ی تمام بریدم، زدم، هرس کردم، کندم، هیمه کردم، اره کردم، از نو ساختم... واقعاً بدون وقفه‌ای برای استراحت. تلاش کردم تا در کم‌ترین زمان به همه‌چیز شکلی ببخشم. حال مادر وخیم‌تر می‌شد. زمین‌گیر شده بود، و من دل‌ام می‌خواست بتواند روی صندلی‌اش بنشیند و باغ جدیدش را ببیند. خلاصه کنم، سرآخر وقتی همه کار را انجام دادم، کارم تمام شد، رفتم داخل، حمام کردم، زیرجامه‌هایی تمیز پوشیدم، کت نو ـ حتی کراوات. نشستم روی صندلی‌اش تا همه‌چیز را همان‌جور ببینم که او می‌توانست ببیند. از پنجره بیرون را نگاه کردم، آماده برای لذت بردن و دیدم ـ چه منظره‌ای! حتی نمی‌توانم آن را توصیف کنم، که همه‌چیز چطور شده بود؟ آن‌همه زیبایی، طبیعت... همه نابود شده بود... همه‌جا ردپای خشونت بود...»*

*ایثار: پنج فیلم‌نامه؛ آندری تارکوفسکی، ترجمه‌ی نغمه ثمینی؛ نشر نی 1382. ص. 381
21/8/1388

برچسب‌ها:

Comments

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter