شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۹۳ بهمن ۲۲, چهارشنبه


«یکی از مراحل مهم تحولِ زبانِ فارسی تشکیلِ «فرهنگستانِ ایران» است در سال 1314 شمسیِ هجری. با همه نمک‌نشناسی‌هایی که در حقّ فرهنگستان قدیم کرده‌اند، این دستگاه حقی بزرگ به گردن زبان فارسی دارد و در جهتِ نشان دادن راه درست بهره‌گیری از مایه‌های زبان فارسی و پیرایش آن از آمیختگی‌های بیهوده با عربی گامی بزرگ برداشته است. اگر دفتر واژه‌هایِ نوِ فرهنگستان را، که در سالِ 1319 چاپ شده است، ورق بزنیم، می‌بینیم که نود درصد واژه‌هایی که آنان آن روز پیشنهاد کردند، امروز جزءِ زبان هرروزه یا زبان علمی ماست و از برکت کار اعضای آن راه برای ساختن صدها واژه‌ی بسیط یا مرکب دیگر در زبان فارسی گشوده شده است. اگر زمین‌شناسی جای معرفة‌آلارض و فشارسنج جای میزان‌الضغطه و گذرنامه جای پاسپورت و کارآگاه جای مٱمور خفیه و قانون‌گذاری جای تقنینیّه و کتابخانه جای بیبلیوتک و سنگواره جای فسیل و زمان‌سنج جای کرونومتر و زندان جای محبس و رونوشت جای کپی و رگ‌شناسی جای معرفة‌العروق و دادستان جای مدعی‌العموم و دستمزد جای حق‌الزحمه و دم ِ اسبیان جای ذَنَب‌الفَرَس و روده‌ی کور جای معاءِ اعور و روده‌بند جای ماساری‌قا و رنگین‌کمان جای قوس و قزح و... را گرفته است، از برکت کار همان فرهنگستان است.»
...
«سیاست فرهنگستان زبان ایران در زمینه‌ی بهره‌گیری از مایه‌های زبان فارسی و حتّی زبان‌های ایرانی برای گسترش زبان علمی و فنی سیاستی است درست و ناگزیر، ولی اگر این سیاست مطلق و بی هیچ استثنا بخواهد اجرا شود، گرفتاری‌ها و تنگناهای خاص خود را پیش می‌آورد. اگر فرهنگستان نخواهد هیچگونه نفوذی از زبان‌های دیگر را در فارسی بپذیرد، ناگزیر است که مقدار زیادی جعل و اختیار خودسرانه کند که سرانجام خوبی در پی ندارد. اگر، مثلاً، فرهنگستان نخواهد واژه‌ای مانند «کتاب» را که چندین ترکیب با آن داریم، مانند کتاب‌فروشی، کتاب‌داری، کتاب‌خوانی، و جز آن، و یا کلمه‌یی مانند فیلم را که از آن ترکیب‌های فیلم‌برداری، فیلم‌سازی، فیلم‌خانه، و جز آن را داریم، بپذیرد، آیا دستِ خود را در مورد امکانات گسترش زبان فارسی در زمینه‌ی کتاب‌داری و فیلم‌سازی نبسته است؟ سیاستِ فرهنگستان قدیم در این مورد می‌تواند الگوی خوبی باشد، آن فرهنگستان، با پذیرفتن «بُمب» ترکیب بسیار خوب «بمباران» را ساخت و هم‌چنین «کتاب‌شناس» و «کتاب‌خانه» را، و حتی واژه‌هایی مانند «مدال» و «مفاصا» را پذیرفت، اما در برابر توانست آمار را جانشین احصائیّه و «دستگاه گوارش» را جانشین «جهاز هاضمه» کند و با این کار، چنانکه گذشت، در بهکرد و گسترش میدان زبان فارسی سهمی به‌سزا داشته باشد.»

بازاندیشی زبان فارسی؛ داریوش آشوری. نشر مرکز، چاپ اول، 1372. صفحات 45 و 50
Comments


۱۳۹۳ بهمن ۱۹, یکشنبه

یادداشتک 8

معمولاً راحت نیستم بگم کتابی ارزش وقت گذاشتن و پول خرج کردن نداره. فوق‌ش همین‌که به دوستان‌م بگم فلان داستان یا کتاب بد بود و پیشنهادش نمی‌کنم و... برام کافیه و دل‌ام رو خنک می‌کنه. اما یه مجموعه هست که داغ به دل‌م گذاشته و حتی احساس می‌کنم وظیفه دارم درباره‌ش هشدار بدم. درباره‌ی «نایتساید»ی حرف می‌زنم که «نشر ویدا» منتشرش کرده. حیف وقت و پول که بالای این مجموعه گذاشته بشه. نمی‌تونم بگم داستان واقعاً بده، هرچند حرفی هم برای گفتن نداره. از همون اول می‌شه فهمید نویسنده سعی کرده با جمع کردن کلی عجایب و غرایب کنار هم جذابیت ایجاد کنه، و کتاب اول تموم نشده هم می‌شه دید که چندان موفق نشده. با این‌حال شاید می‌تونست برای وقت‌گذرانی جالب باشه... اگر ترجمه‌های بهتری داشت، که نداره. اصلاً نداره. حتی اگه کاری به این نداشته باشم که گاهی مقایسه‌ی نسخه‌ی فارسی و انگلیسی باعث خنده می‌شه، نمی‌تونم از آزاردهنده بودن متن فارسی‌ش بگذرم. فارسی یکی از داستان‌ها به‌حدی بد و ناشیانه‌س که شک دارم حتی متن اولیه ویرایش شده باشه. نکته‌ی آزاردهنده‌ی دیگه اینه که به‌نظر می‌رسه مترجم‌ها حتی نگاهی به داستان‌های قبلی نیانداختن و عملاً تو هر جلد برای بعضی واژه‌های مشترک تو کل داستان معادل‌های جدید گذاشته‌ند. بعضی‌جاها حتی اشیاء یا مکان‌ها یا موجودات معروف درست به فارسی برگردانده نشده‌ن و مثلاً یه جا «شاهین مالتی» «فالکون مالتی» نوشته شده... و راست‌ش رو بخواین، من یکی که بیش از مترجم‌ها نشر ویدا رو مسئول این‌همه بی‌سلیقه‌گی و بی‌نظمی می‌دونم.
این دومین‌باریه که از نشر ویدا مجموعه‌یی می‌خرم و رغبت نمی‌کنم تا آخر مجموعه رو بخونم... و اعتراف می‌کنم این‌بار بیش از حد احساس می‌کنم نقره‌داغ شده‌م؛ چون کمی کنجکاو بودم که بدونم ماجراهای کسل‌کننده و کم‌مایه‌ی جان تیلور بالٱخره به کجا ختم می‌شه. بابت همین مطمئن‌م دیگه هیچ کتابی از نشر ویدا نمی‌خرم. به دوستان اهل فانتزی هم توصیه می‌کنم که دست‌کم وقت و پول صرف مجموعه‌ی نایتساید نکنن. به‌نظر من که نسخه‌های فارسی‌ش بی‌ارزش‌ن. حتی می‌تونم پا فراتر بگذارم و بگم اصلاً وقت براش نگذارین. کلی کتاب فانتزی خوب دیگه هست.

پ.ن.: از این مجموعه یه ترجمه‌ی اینترنتی هم موجوده. پیشنهاد می‌کنم سراغ اون‌ها هم نرین. بعضی‌جاها از نسخه‌ی چاپی خیلی کم بهترن، اما در کل... باز هم می‌گم. کلی داستان و کتاب خوب فانتزی دیگه هست.

برچسب‌ها:

Comments


۱۳۹۳ بهمن ۱۳, دوشنبه

تُفی از غریبه‌یی

کم‌کم دارم عادت می‌کنم به این‌که منتظر باشم. منتظر اتفاقی، خبری یا... هرچیزی. یادم نمی‌آید همیشه این‌طور بوده‌ام یا چند سالی‌ست به این حال افتاده‌ام. با این‌حال این عادت‌کردن را حس می‌کنم، یا دست‌کم حس می‌کنم شاید زمانی به این انتظار عادت نداشته‌ام. این را هم نمی‌دانم که چیز خوبی است یا بد. خیلی از آدم‌هایی که می‌شناسم انتظار کشیدن را چیز بدی می‌دانند؛ شاید بیخود و بی‌جهت. انتظار را می‌گذارند روبه‌روی کاری کردن، تکانی خوردن. نمی‌فهم روی چه حسابی.
رفیق‌م تعریف می‌کرد توی خانه نشسته بوده که حس کرده باید بزند بیرون، پی اتفاقی، چیز شگفت‌انگیزی. بیرون رفته. اتفاقاً با دوستی قدیمی هم دیدار تازه کرده، اما برگشتنی دیده دل‌اش آرام نگرفته، حس کرده آن اتفاقِ به‌احساسْ موعود پیش نیامده.
خودم هم زمانی عادت داشتم پی اتفاق بگردم. در خیابانی راه می‌رفتم و حس می‌کردم اگر مسیرم را عوض کنم شاید اتفاقی برام بیافتد. مسیر عوض می‌کردم. گاهی به‌خودم می‌آمدم و می‌دیدم آن‌قدر به کوچه‌پس‌کوچه زده‌ام که کلی از راه اصلی‌م دور شده‌ام... هیچ اتفاقی هم نصیب‌م نشده. شاید حرص و حسرت همین ماجراجویی‌ها بود که کشید به نوشتن داستان «حادثه در شب تاریک».
اما، گفتم، آدم‌ها و رفقای زیادی را می‌شناسم که اصرار دارند اتفاق «آن بیرون» می‌افتد و «هیچ اتفاقی نمی‌افتد، نه این‌جا و نه بیرون» را نشانه‌ی افسرده‌گی می‌دانند. منظور از «این‌جا» مثلاً اتاق‌م است. جایی که در آن هیچ اتفاقی نمی‌افتد غیر از خواندن یا تماشا کردن یا گه‌گاه نوشتن چیزی یا تلفنی یا به هر واسطه‌ی دیگری گپ زدن با دوستان. بله، توی اتاق هیچ اتفاق خاصی نمی‌افتد... حالا خاص چیست؟ چه‌می‌دانم.
اما آن بیرون چه‌خبر است؟
چندی پیش بعد از مدت‌ها از خانه زدم بیرون، پی انجام چند کار بانکی و بعد دیداری با رفقا. معمولاً عادت دارم کارهای بانکی سر ماه را که انجام می‌دهم برگردم خانه، اما آن‌روز هوایی شده بودم. با چند دوست تماس گرفتم و یا نبودند یا وقت نداشتند؛ با این حال سرانجام ظهر را با رفیقی قدیمی گذراندم و ناهار را با او خوردم. عصر هم رفتم پیش دو رفیق دیگر. در کل خوش گذشت. اما این‌ها اتفاق نبودند. اتفاقِ آن‌روز شاید این بود که زنی طرف‌م تف انداخت. زنی غریبه که کنار خیابان ایستاده بود، سرتاپا سیاه‌پوش، این‌طور یادم مانده که عینکی تیره هم زده بود. دقیق هم یادم مانده که از بالای عینک نگاهی به صورت‌م انداخت، خم شد و طوری طرف‌م تف کرد که اگر پس نمی‌جهیدم می‌خورد به پاهام، دوباره به صورت‌م نگاه انداخت و بعدش من به‌عجله دور شده بودم. صبر نکردم بپرسم چرا آن کار را کرد. راست‌ش کمی هول برم داشته بود و از حالت غریبه‌ی جنون‌آمیز نگاه‌اش حس کرده بودم حتماً جواب درستی هم نخواهم گرفت. با این‌حال کل قضیه بیش از هرچیز دیگری حال و هوای یک اتفاق جلب نظر کننده را داشت. چیزی که از آن روز بارها برای رفقای مختلف تعریف کرده‌ام... اما اتفاق جالب حقیری بود...
حقیر... یادم افتاد به این جمله که از «ابله» یادداشت کرده‌ام: «قدرت که زیاد نیست، سرکشی نیز حقیر است.»
اتفاق‌ها چطور حقیر می‌شوند؟ مثلاً با ماجراجویی نکردن؟ اما، انصافاً، دنیای امروز دنیای ماجراجویی هست؟ کوه رفتن و قدم‌زنی و سفر رفتن ماجراجویی به‌حساب می‌آید؟ این‌طوری ماجراجویی را هم حقیر نکرده‌ایم؟ اگر این‌ها ماجراجویی‌اند پس سفرهای بیلبو یا فرودو بگینز چه نامی باید بگیرند؟ لابد این‌ها که همه خیالات‌اند... اما همین خیالات ماجراجویی‌های غنی‌تری نیستند؟ حالا نگویم اصیل‌تر که نپرسم اصیل چیست... ولی حق ندارم بگویم تخیل که غنی نیست ماجراجویی هم حقیر می‌شود؟
دوست دارم حتی کمی خشم‌گرفته بپرسم آن بیرون چه خبر است؟ من عادت کرده‌ام بنشینم توی خانه و با این‌حال منتظر اتفاقی خاص باشم، و عادت کرده‌ام این رفتارم مورد سوال قرار بگیرد. عادت کرده‌ام بشنوم توی خانه خبری نیست... اما آن بیرون، در شهر، چه خبر است؟ نمی‌گویم توی خانه خبر خاصی هست... اما آن بیرون دیگر حتی فصل‌ها هم سرجاشان نیستند.
زمانی بود که دم بهار دیدن جوانه‌یی نوک‌زده به وجدم می‌آورد. زمانی حتی بوئیدن عطری خوش در خیابان... اما امروز حتی کیفیت و اصالت این‌ها هم برام زیر سوال رفته... چیزی که به وجدم می‌آورْد، به آن‌ها جلوه‌یی خاص می‌داد، فقط میل نوشتن‌شان نبود؟
شک ندارم که از خانه‌نشینی دفاع نمی‌کنم. چاردیواری جای دل‌انگیزی نیست، اما دست‌کم آدم با کتاب‌هاش و فیلم‌هاش و موسیقی‌هاش یک بازو و یک انگشت فاصله دارد. اصلاً مگر هزاران سال جان نکندیم که خانه را پناه‌گاه کنیم؟ گاهی می‌بینم تنها دفاع دیگران از بیرون این است که یادمان می‌آورد خانه امن است... هه... شاید هم دارم چرند می‌گویم.
اما، هرچه هم چرند باشد، نمی‌فهمم داریم برای چه تلاش می‌کنیم. این‌همه تلاش شوخی‌یی از جورج کارلین را به‌خاطرم می‌آورد، که می‌گفت (نقل از حافظه می‌کنم) آدم‌ها سردشان بود و چاردیواری‌های گرمی ساختند: خانه. همه‌چیز خوب بود تا فهمیدند در محیط گرم گوشت فاسد می‌شود، بنابراین یخچال را ساختند تا حصاری سرد باشد میان چاردیواری گرم. بعد باز همه‌چیز روبه‌راه بود تا فهمیدند کره‌ی سرد را سخت می‌شود روی نان مالید. پس یک ظرف گرم کوچک‌تر ساختند تا کره را گرم نگه دارد. ظرفی گرم داخل حصاری سرد که توی چاردیواری‌یی گرم بود...
به‌هرحال... دل‌ام نمی‌خواهد، هیچ دل‌ام نمی‌خواد همه‌چیز را ختم کنم به این تکه‌ی محبوبم از اشعار اخوان ثالث که می‌گوید «چرا بر خویشتن هموار باید کرد رنج آب‌یاری کردن باغی کز آن گلْ کاغذین روید». نه، در این مورد خاص این‌طور فکر نمی‌کنم، هرچه هم قلقلکم بدهد... اما دل‌ام می‌خواهد فکر کنم زیادی بزرگ‌اش کرده‌ایم. همه‌مان زیادی مطمئن‌ایم که راه درست را می‌رویم و هیچ حواس‌مان نیست که از این کوچه به آن کوچه راه کج می‌کنیم، تشنه‌ی هر اتفاقی که کمی زندگی‌مان را جلا بدهد، چیزی برای حرف زدن به‌مان بدهد... گیرم حتی تفی باشد از غریبه‌یی.
Comments

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter