شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۸۷ اسفند ۵, دوشنبه


توی این سرمای خشک، که انگار کیف پول‌اش را جا گذاشته بوده و برگشته، یک‌دفعه دل‌ام برای تهرانِ عرق‌کرده تنگ شد. شب‌هایی که بوی عرق ِ خواب می‌گیرند کوچه‌پس‌کوچه‌ها و وقت قدم زدن احساس می‌کنی سکوت‌ات نه به اختیار، که از سر ملاحظه‌کاری‌ست.

هرچند... می‌دانم وقتی هم برسد، برگردد مثل هر سال، استقبال شایانی هم از آن نمی‌کنم، بس‌که بوی کوپه‌های درجه‌ سه‌ی قطار می‌دهد... اما خوب بی‌خواب می‌کند.

Comments


۱۳۸۷ اسفند ۳, شنبه

یک روز کاری خوب روزی است که شروع شود

بدیهی است که همیشه همه‌چیز بر وفق مراد پیش نمی‌رود. شاید حتی بتوانم بگویم همیشه هیچ‌چیز بر وفق مراد پیش نمی‌رود... فعلاً کاری ندارم به این‌که "مراد" چیست گاهی‌وقت‌ها و همیشه.

*

یک روز کاری خوب می‌تواند چند دقیقه بعد از بیدار شدن شروع شود (حتی اگر شب باشد) یا حداکثر یکی دو ساعت بعد... بستگی دارد به این‌که روز ِ ـ کاریِ ـ خوب را چطور ببینیم.

برای بعضی‌ها روز با اولین کاری که انجام می‌دهند شروع می‌شود و این بعضی‌ها معمولاً کسانی هستند که، به محض چشم باز کردن، سر جایشان می‌نشینند و برای کش و قوس رفتن وقت زیادی تلف نمی‌کنند و بلافاصله بلند می‌شوند بروند پی کارشان. این کار هرچه می‌خواهد باشد: صبحانه خوردن، ورزش کردن، دوش گرفتن، لباس عوض کردن، بیرون رفتن یا همان‌جا در خانه "کار ِ بیرون" را شروع کردن.

اما برای عده‌ای دیگر ماجرا به این سادگی‌ها پیش نمی‌رود...

وقتی از خواب بیدار می‌شوی چند دقیقه‌ای طول می‌کشد چشم‌هایت را باز کنی. با چشم بسته سعی می‌کنی آخرین خوابی که دیده‌ای را به یاد بیاوری و مطمئن شوی که هنوز خواب نیستی و این بیدار شدن ادامه‌ی کابوس یا رویای قبلی نیست (یعنی یکی از جهنمی‌ترین مجازات‌های سندمنی*). بعد (مطمئن‌شده یا نه) سرانجام چشم باز می‌کنی و به سقف یا دیوار یا زمین نگاه می‌کنی... در واقع خیره می‌مانی. سعی می‌کنی به یاد بیاوری برای امروز چه برنامه‌هایی داشتی، اما ذهن‌ات چموشی می‌کند و این‌طرف و آن‌طرف هم می‌رود و وای به حال‌ات اگر اول صبح، با آن گیجی مه‌آلودِ از خواب برخاسته، دست‌اش برسد به نخ اندوهی که دیروز داشته با آن بازی می‌کرده... به‌هرحال اگر بخت‌یار باشی دست‌اش به چیز خاصی نمی‌رسد و مثل هر روز صبح فقط خیره می‌مانی. گاهی دوباره چند دقیقه‌ای خواب‌ات می‌برد و بعضی وقت‌ها بالاخره حوصله‌ات سر می‌رود و همان‌ سر جایت می‌نشینی.

خوشحال یا ناراحت سعی می‌کنی کش و قوسی به بدن‌ات بدهی و به یاد بیاوری برای امروز قرار چه کارهایی را داشته‌ای. البته که همان بار اول، به‌رغم چموشی‌ها، همه‌چیز را به خاطر آورده‌ای، با این‌حال هنوز داری می‌گردی تا چیزی سرخوشی‌آور پیدا کنی. دنبال این هستی که توی کارت،‌ مورد علاقه‌ات باشد یا نه، یک چیزی پیدا کنی که از جا بلندت کند... معمولاً چیز خاصی هم پیدا نمی‌کنی و بالاخره بلند می‌شوی و همان‌کارهایی را می‌کنی که آدم‌های یافته؛ با این تفاوت که هنوز سعی می‌کنی به یاد بیاوری برای امروز قرار بوده چه کارهایی انجام بدهی.

این ماجراها که تمام بشوند آخر سر نشسته‌ای پشت کامپیوتر... ‌فرقی نمی‌کند بیرون از خانه باشی یا توی اتاق خودت. حالا کامپیوتر روشن است و متاسفانه دقیقاً می‌دانی چه کارهایی باید انجام بدهی و هنوز هم آن تکیه‌گاه سرخوشی‌آور را پیدا نکرده‌ای. برای همین دنبال موسیقی مناسبی می‌گردی. گاهی این جستجو نیم ساعتی طول می‌کشد و معمولاً بالاخره در برابر یکی از قطعات یا آلبوم‌ها،‌ بی‌میل، تسلیم می‌شوی. بعد به خودت می‌گویی بد نیست سری به "گودر"ت بزنی (بله! معلوم نبود درباره‌ی خودمان حرف می‌زنم؟ گودر هم نبود، روزنامه... هرچند روزنامه بیش از حد تحمل صبح بوی نفت می‌دهد. بگیریم مجازستان کلاً؛ گودر مثلاً به مثابه‌ی کنسانتره‌ی مجازستان همراه پالپ با شکر یا رژیمی).

ـ استراحت؟ به این زودی؟

ـ نه! فقط می‌خوام ذهن‌ام...

جوابی که به خودت می‌دهی را نیمه‌تمام می‌گذاری، چون دنبال چیزی دیگر هستی. چشم‌ات به مانیتور خیره مانده و صفحه را پایین می‌دهی. گاهی به سرعت از روی خبری رد می‌شوی، بعضی‌وقت‌ها مکث می‌کنی و خبری را نصفه‌نیمه یا با چشمان تنگ‌کرده می‌خوانی، تکیه می‌دهی و یادداشتی را کلمه‌به‌کلمه دنبال می‌کنی. حرص می‌خوری یا لبخندکی روی صورت‌ات می‌نشیند که می‌دانی کافی نیست، یا چشم می‌گیری از صفحه و به دیوار خیره می‌شوی یا با چهره‌ای باستر کیتونی یادداشت کوتاهی، که قرار است مطایبه‌آمیز باشد، روی یادداشت یا تصویری می‌گذاری... دست‌آخر می‌بینی چند خبر و یادداشت بیشتر باقی نمانده...

دوباره تکیه می‌دهی به صندلی‌ات. هنوز کارت را شروع نکرده‌ای. چشم‌ات می‌خورد به تلفن و خم می‌شوی طرف‌اش. فکر می‌کنی اگر با دوستی تماس بگیری بعد می‌توانی کارت را شروع کنی. موکدانه به خودت می‌گویی که معنی‌اش استراحت نیست.

گوشی را برمی‌داری و شماره می‌گیری. گاهی یادت می‌افتد دوست‌ات سر کار است و پیش از آن‌که زنگ بخورد قطع می‌کنی. گاهی او هم گوشی را بر‌می‌دارد. حال و احوال‌پرسی مختصری که اول روزی با «خسته نباشی» شروع بشود حساب‌اش معلوم است. می‌فهمی او هم مشغول یادآوری برنامه‌ی روزانه‌اش است. سرانجام قطع می‌کنی و برمی‌گردی سراغ خبرها و یادداشت‌های باقیمانده... امیدوارانه پایین می‌آیی. گاهی شماره‌ها به صفر می‌رسند و گاهی چند ده‌تایی باقی مانده که بی‌خیال می‌شوی...

به این نتیجه می‌رسی که بهتر است کارت را شروع کنی. یک لحظه به خودت می‌گویی خیلی غم‌انگیز است که باید این‌همه وقت دنبال یک چیز کوچک هیجان‌انگیز و شادی‌آور باشی که بتواند بشود نقطه‌ی شروع روزت... بعد انگشت‌ات را از بینی یا گوش یا دهان‌ات بیرون می‌آوری و به خودت می‌گویی که دیگر بزرگ شده‌ای و این لوس‌بازی‌ها به‌ت نمی‌آیند... پس کارت را شروع می‌کنی و سعی می‌کنی به یاد بیاوری امروز چه کارهایی قرار بوده انجام بدهی.



28/10/1387 و امروز

* Sandman: قهرمان مجموعه گرافیک‌نوولی به همین نام که از ذهن خلاق نیل گیمن بیرون آمده. سندمن ارباب رویاهاست. در اولین داستان از مجموعه‌ی Sandman (Preludes & Nocturnes) ارباب رویاها مردی که سال‌ها باعث اسارت‌ش شده بود را به بیدار شدن ابدی محکوم می‌کند... بیدار شدن ابدی از کابوسی در کابوس دیگر.

Comments


۱۳۸۷ بهمن ۳۰, چهارشنبه


زیورآلات اران ابراهیمی

در گالری بنفشه

1 و 2 اسفند ماه

ساعت 10 صبح الی 9 شب

خیابان ملاصدرا، ابتدای شیراز جنوبی، کوی بهار، پلاک 50

فقط همین را بگویم که گمان نمی‌کنم دل‌تان بخواهد از دست‌شان بدهید...


Comments

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter