چهار سال پیش و قبلترش خیلی از ما ناامیدانه ناامید شده بودیم از محمد خاتمی. میگفتیم خاتمی به ما قولهایی داده و به آنها عمل نکرده... اما هیچ از خودمان هم پرسیدیم ما چه کردیم؟ همان یک رٱی که در صندوق انداختیم کافی بود؟ اصلاً وقتی به خاتمی رٱی میدادیم به چه فکر میکردیم و چه میخواستیم؟ هیچ به حرفهایش گوش دادیم و سعی کردیم به جای تنها گشتن دنبال مطلوب خودمان، منظور او را هم بفهمیم؟ اگر رٱی دادنمان به معنی اعتماد و پشتیبانی است، آیا به محمد خاتمی اعتماد کردیم و پشتیباناش بودیم؟ ما شاکیها هیچ فکر همراهی بودیم؟ هیچ نمیتوانم بپذیرم که ما دوستانه همراهی کردیم و او فقط پشت خالی کرد...
تغییر ناگهانی حتی در داستانهای پریان هم کم پیش میآید و غول چراغ هم بالاخره محدودیتهایی دارد. ما آن زمان که باید راه میرفتیم دویدیم و بعدها هم به جای پذیرفتن اشتباهاتمان فقط ناله کردیم و به خاتمی ایراد گرفتیم که چرا از دویدنمان پشتیبانی نمیکند با اینکه او به ما، که بهدشواری حق صاف نشستن داشتیم، قول راه رفتن داده بود.
میدانستیم و میدانیم این مملکت را فقط رییسجمهور و گروهاش اداره نمیکنند. میدانستیم و میدانیم «مردم» و «ملت» معنیاش چند هزار نفر فعال سیاسی و اجتماعی و روشنفکر و کتابخوان و روزنامهی سیاسی خوان و وبلاگخوان و... نیست. برای خیلی از هموطنها و اطرافیان ما بازگشت گوگوش مهمتر از توقیف روزنامهها بود و ما به جای آنکه توقیف روزنامهها را برای اطرافیانمان مهم کنیم نشستیم و غر زدیم، تحریم کردیم و با آینه حرف زدیم.
صادق باشیم؛ اگر بخواهیم بگوییم خاتمی پشت ما را خالی کرد، باید پیشتر و بیشتر قبول کنیم ما هم پشتاش را خالی کردیم و اشتباه ما بزرگتر بود چون میدانستیم دستمان به جایی بند نیست.
چهار سال پیش ما هنوز انجیاوهای فعال داشتیم و وحشت و خستگی و نگرانی را به این شکل تجربه نکرده بودیم... در تمام آن هشت سالی که گذشت اگر کمکاریای بوده فقط از طرف خاتمی و دولتاش نبود، که از طرف ما هم بود.
اگر از این حرفهایم خوشتان نمیآید لطفاً قبل از عصبانی شدن و زیر سوال بردن و خودفروخته دانستن من (قبلاً هر نوع سودبری را انکار کرده بودم!) یا هرکسی که مثل من فکر میکند، یک لحظه از خودتان بپرسید چه میتوانستیم بکنیم و چه نکردیم؟ فکر کنید خاتمی آیا واقعاً توانست به بیست میلیون رٱیاش تکیه کند؟ فکر کنید واقعاً همهی آن بیست میلیون نفر یک چیز میخواستند؟ فکر کنید به اینکه چند نفر را روزنامهخوان و کتابخوان کردیم تا بعد صدای بلندتری داشته باشیم در اعتراض به توقیف و سانسور؟
نه! همهچیز تقصیر خاتمی نبود. چهار پنج سال پیش مدتی طور دیگری فکر میکردم، اما حالا چند سال است که حرفهای اشتباهام را پس گرفتهام و کاش جبران هم بتوانم بکنم؛ چرا که من هنوز به خاتمی و کسانی که شبیه او فکر میکنند امید دارم، چون سالهاست مطمئنام هیچوقت گاندی گوارا کاندیدای ریاستجمهوری نمیشود در ایران؛ و به این دلیل که میدانم ما ایرانی هستیم (بیتعارف، روحیات خاص خودمان و هموطنانمان را کم و بیش میشناسیم) و اینکه میدانم بین همه آدمهایی که میشناسم تعداد کمیشان روزنامهی سیاسی و مجلهی فرهنگی را به روزنامهی ورزشی ترجیح میدهند.
به ما از بچگی یاد دادهاند سیاست پر فریب و بیربط به ما است و اغلب ما هم مثل بچههای چشم و گوش بسته و خوب این حرف را باور کردهایم و برای همین چهار سال یک بار باید التماسمان کنند تا رٱی بدهیم و بعد هم غیبمان میزند تا چهار سال بعد، و نه همراهی و نه پیگیری...
چند نفرمان میتوانیم اسم تمام وزرای کابینههای خاتمی را بگوییم؟ چند نفرمان اسم تمام روزنامههای توقیف شده را به خاطر داریم؟ چند نفرمان میتوانیم ادعا کنیم در دوران محمد خاتمی تلاشهای اجتماعی و سیاسی داشتیم برای بهتر کردن وضع زندگی خودمان و اوضاع سرزمینمان و برای ساختن و بهتر شدن.
برای همینهاست که میخواهم به میرحسین موسوی رٱی بدهم. جدای از اینکه حمایت محمد خاتمی و بعضی احزاب و افراد اصلاحطلب از موسوی برایم تعیینکننده است، باید بگویم خود موسوی هم در من این اعتماد و اطمینان را پدید میآورد. میخواهم اعتماد و پشتیبانیام را به موسوی بدهم؛ و با در نظر گرفتن آن تغییر آرام اما ریشهای که انتظارش را دارم خودم را خوشباور هم نمیبینم. تا حدودی خوشبین چرا، اما خوشباور نه. تغییر از همینجاها میتواند شروع بشود.
بیایید اعتماد کنیم، بیاید که باشیم.
پیشنهاد:
تفکر و عمل حزبی آقای لاغر
*
پ.ن.: به این جملات و حرفهای دیگر میرحسین موسوی فکر میکنم و به او بیشتر و بیشتر اعتماد میکنم: «من با برنامه پا به عرصه انتخابات گذاشتم و سعی میکنم شعاری که برای تحقق آن برنامه ندارم، ندهم» «قانونگرایی به اصلاحات حقوقی نیاز دارد و اصلاحات حقوقی را نمیتوان یک شبه انجام داد.»
اینجا بخوانیدش:
ادب مرد به ز دولت اوست
برچسبها: تا انتخابات