از ققنوس امّید...
از غصب نه، که از قصابی شادی
از ربودنِ شبانهی صبح
از به صُلابه کشیدن لبخند
از گوری بزرگ به عمق صدها سال و حکّ نام امید بر سنگ
از امیدِ در اغماء
از امیدواران سوخته
از مشتی که به دهان گذاشتیم، سدِّ اشکی
از مشتی که به دهان کوبیدند، سدِّ فریاد
از شبی هنوز بیصبح
از سوسوی هزاران هزار ستاره برای شکستن شبی
از راه شیریشان
از تنلرز ِ غمبار نگرانان
از کاروان بغضی طعمهی راهزنان
از سقوطِ میان صفحاتی که خوانده بودیم
از شکستن زورق...
روزی خواهیم گفت
صبحی در ساحلی.
اسناد معتبری هست: زمین همیشه میچرخد!
خرداد 1388
برچسبها: شعر