چهار سال پیش، تقریباً یک ماه و نیم مانده به انتخابات، تصمیم داشتم دیگر رٱی ندهم. تا آنوقت انتخاباتی نبود که در آن شرکت نکرده باشم و آنزمان مدتی ازینبابت شرمنده بودم، چون یادم رفته بود چرا این کار را کردهام. با اینحال هرچه به انتخابات نزدیکتر شدیم بیشتر چرایی رفتار پیشینام را بهخاطر آوردم و بالاخره، دو سه هفته مانده به روز موعود، تصمیم گرفتم بروم و دوباره رٱی بدهم؛ انتخابام مصطفی معین بود.
شناخت خاصی از معین نداشتم، اما مثل خیلی از دوستانام اعتمادم به خاتمیها و کولایی هم بود. شک هم نداشتم که رٱی من مهم است، مثل رٱی تکتک آدمهایی که میشناختم. همینطور مثل تمام آرای خاموشی که خاموش ماندند و باعث شدند آرای ما آنقدر کم و کوچک شوند که بهراحتی بسوزند و اهمیت خود را از دست بدهند. هنوز هم شک ندارم یک میلیون نفر را میشود ندیده گرفت، اما ده میلیون نفر را نه. دستکم صدای ده میلیون نفر بلندتر است.
بههرحال، آنروزها تصمیم داشتم بروم توی خیابان و تبلیغ کنم؛ اما نرفتم. یادم هست شبی که دیدم کار ممکن است به دور دوم بکشد به خودم قول دادم اگر معین به دور دوم رفت تصمیمام را حتماً عملی کنم. اما نرفت... شک داشتم که دوباره شرکت کنم ولی با خواندن جملهای که دوستی در وبلاگاش نوشته بود تصمیمام عوض شد و رفتم و باز رٱی دادم. با اینحال هنوز افسوس میخورم به خاطر تنبلی آنروزهایم. خودم را تنها نمیبینم... اگر من و صدها تنبل دیگر تنبلیمان را کنار میگذاشتیم و هر کدام ده نفر دیگر را مجاب میکردیم و رٱیشان را راهی صندوق... خب، افسوس فایده ندارد و امیدوارم من و آن صدها تنبل دیگر اینبار جبران کنیم.
اینبار هم مجموع آرای تکرقمی ممکن است ندیده گرفته شود، اما اگر بیشتر باشیم...
میخواهم یکی از میلیونها نفری باشم که به میرحسین موسوی رٱی میدهند و نگران آیندهشان هستند.
*
پیشنهاد:
یادداشتهای سپینود را از دست ندهید.
برچسبها: تا انتخابات