نوازندگان یکی یکی از پشت صحنه وارد میشوند. دسته جارونواز، بشکه نواز، قالپاقیست، سطلنواز، در ِ سطل زبالهنوازا و لولهنواز... البته گروه کوچکیست و رهبر مشخصی ندارد و هر نوازنده چندین ساز را طی اجرا مینوازد. شاید بتوان گفت آهنگساز "لوک کراسول" است... خب!
خانمها آقایان
این شما و این سمفونی
"آت و آشغالا"
اپوس یک تا هر چند تا دلتان بخواهد
با اجرای ارکستر مجلسی
!STOMP
و جادوی موسیقائی تمام لوازم به درد نخور و به درد بخور! شروع میشود. بشکهها و نشانههای بزرگ فلزی اتوبانها و لولههای فاضلاب و بشقابهای چینی و توپ بسکتبال و سیب و قاشق و دستهجارو و... اصواتی تولید میکنند به زیبائی اصوات بهترین ارکسترهای کوبهای و ریتمهائی را زنده میکنند که شاید فقط در افسانههای آفریقائی وصفشان را شنیده باشیم.
هر چیزی که تولید صدا کند، بیشک در ارکستر گروه استامپ جای مناسبی پیدا خواهد کرد برای خواندن بهترین آوازش.
میشود دید که استامپ در کارش روی چند نکته اصرار دارد. اول اینکه حتما برای زندگی کردن با موسیقی نباید یک موزیسن حرفهای بود و سازهای گرانقیمت داشت. از هر وسیلهای میشود برای تولید صدا استفاده کرد و کمی سلیقه و کمی خوب گوش کردن و خلاقیت میتواند ما را وارد دنیای حیرتانگیز و زیبای خلق موسیقی کند (به زعم من ساختن یک جمله کوتاه موسیقائی، با لنگ و لوکترین سواد حتی، لذت ساختن یک دنیا دارد. آدم را مست میکند). نکته دیگری که در کار استامپ به چشم میخورد، موسیقی جاری در تمام زندگی و تمام کارهاست. در فیلم ((STOMP OUT LOUD)) میبینید که اعضای گروه درآشپزخانهٔ یک رستوران، در یک اتاقک کوچک و در حال ورق بازی، کنار خیابان و توی مجرای فاضلاب و با توپ بسکتبال و دسته کلید و ساتور و هر چیزی مربوط و نامربوط به هر کاری ریتمها و اصوات بدیع و جذاب میآفرینند.
استامپ نمیگذارد شما یک لحظه هم آرام بنشینید.
نمیتوانم استامپ را با کلمات توصیف کنم. فقط پیشنهاد میکنم حتما ببینید...
احتمالا بعد از آن شما هم یکی از نوازندههای ارکستر آت و آشغالا خواهید شد.
هیچ کار سختی نیست. اصلا همین حالا هم میتوانید امتحان کنید. پیشنهاد میکنم چند دقیقه خواندن را رها کنید و بروید یک دست فنجان چینی یا بلور و دو تا مداد بردارید و مشغول شوید. اول با صداهای ظریف شروع کنید که همراه سازهای ارکسترتان صدای اطرافیان را هم در نیاورید! بعد آرام آرام بروید سراغ کاسه و قابلمه... ریتمها را می توانید خیلی ساده با شمردن نظم دهید تا توی ذهنتان جا بیفتند (یک روش قدیمی آموزش تنبک این بوده (و هنوز هم احتمال زیاد هست) که ریتمها را با اعداد به هنرجویان آموزش می دادند. مثلا این را بخوانید "صد، صد و بیس و پنج/یکصد و بیس و پنج" حالا به ازای هر هجا* یک ضرب روی میز بزنید. یا این یکی که خیلی سادهتر است: "یک و دو و سه، یک و دو و سه"! اگر تند بنوازید یک ششهشت قردار از تویش در میآید. میتوانید ضربها را با ضربهای ریز مکمل هم تزئین کنید!) کم کم دیگر حتی سازها را انتخاب هم نکنید. با دست یا با چوب یا هر چیز دیگری راه بیافتید و صدای خانه را در بیاورید. بعد میتوانید ریتم را وارد بدنتان کنید. با موسیقی خودتان برقصید. آواز بخوانید.
میتوانید به تایپکردن تان هم ریتم بدهید.
تلفن هم یک ساز جالب است. دقت کنید ببینید شماره تلفنهای دوستانتان چه ملودیئی دارند؛ یا اصلا وقتی با دوستی صحبت میکنید با هم شمارههای مختلف را ترکیب کنید و برای خودتان جملات موسیقائی ساده بسازید.
خلاصه اینکه موسیقی همه جا جریان دارد و در هر چیزی پنهان شده. باید بلند شوید و بایستید، تعظیم مختصر و باوقاری رو به تماشاچیان بکنید و درنقش رهبر ارکستر دنیای خودتان حاضر شوید!
( فقط...! شاید همیشه هم لذتبخش نباشد! یعنی گاهی بعضیها هیچ علاقهای ندارد به ارکستر پر سر و صدای آت و آشغالا گوش بدهند.) البته یک پیشنهاد دیگر هم دارم. سعی کنید مثل گروه استامپ اعضای گروهتان را زیاد کنید.
بههرحال پیشنهاد میکنم حتما یک بار هم که شده یکی از اجراهای گروه استامپ را ببینید. دیویدی (((استامپ ات لود»»» تقریبا راحت پیدا میشود**.
همانطور که اشاره کردم، یکی از جذابیتهای این اجرا در تنوع مکانهای اجراست. با دیدنش آدم باور میکند میشود در هر کاری خلاقیت و موسیقی را وارد کرد.
این هم سایت گروه
STOMP
* * *
کارمن از آن نامهائیست که احتمالا همه ما یک بار شنیدهام. کارمن بیشتر شهرتش را مدیون اپرای بسیار زیبای "ژرژ بیزه" آهنگساز فرانسوی است. ملودیهای کارمن بیزه هم به قدری معروفند که احتمالا همه ما حداقل یک بار در کارتونهای والت دیسنی یا روی جعبههای شکلات! و احتمالا خیلی جاهای دیگر شنیدهایم.
بیزه هم مثل خیلی از رمانتیکها جوان مرگ شد و متاسفانه نتوانست شهرت عالمگیر خودش را به چشم ببیند. اما کارمن رسما جای بیزه را خالی کرد...
کارمن داستانی اسپانیائی است که یک فرانسوی به نام "پروسپه مریمه" آن را نوشته، فرانسوی دیگری که نام برده شد هم اپرای معروفی را بر اساس آن ساخته و چندفرانسوی اشرافزاده هم که از اقوام همسر فرانسوی آهنگساز بودهاند اشعار این اپرا که درباره سربازان و کولیها و کارگران است را بر اساس داستان مریمه سرودهاند!
خلاصهٔداستان تقریبا چنین است:
« دسته سربازان کنار یک کارخانه هستند که دختری به نام میکائلا میآید و سراغ سربازی به نام دُنخوزه را میگیرد. دنخوزه در گروه بعدی نگهبانی است و دختر میرود تا بعدا باز برگردد. آمدن دُنخوزه همزمان میشود با سر کار رفتن زنان کارگر که کارمن دختر کولی هم جزو آنهاست. کارمن که از دنخوزه خوشش میآید گلی به سوی او پرتاب میکند و میرود داخل کارخانه. میکائلا میآید و دنخوزه را میبیند و نامهای از مادر دنخوزه (که مادر خوانده خودش هم هست) به او میدهد. مادر در آن نامه خواسته آن دو با هم ازدواج کنند. دن خوزه و میکائلا هم هر دو حسابی خوشحال!
بعد از رفتن میکائلا، کارمن در کارخانه شر بازی در میآورد و میزند صورت یکی دیگر از دخترها را ناکار میکند! خوزه مامور دستگیری او میشود، اما کارمن با آواز زیبائی که هر بشری را افسون میکند (من هم دیوانه این آوازم!) به دنخوزه میفهماند که دوستش دارد و بهتر است بگذارد فرار کند تا بعدا در میخانهای که پاتوق قاچاقچیان است به هم بپیوندند. چنین میشود و کارمن فرار میکند و دنخوزه به زندان میافتد. بعد از دوماه که آزاد میشود، میکائلا را فراموش میکند و به میخانه دنبال کارمن میرود.
در پرده دوم و در میخانه کارمن به ابراز عشق اسکامیلو ماتادور معروف جواب رد داده، چون منتظر دنخوزه بوده. دنخوزه سر میرسد و کارمن برایش میرقصد و آواز میخواند و دست و سوت و تشکر و بعد به دنخوزه پیشنهاد میدهد به گروه قاچاقچیان بپیوندد. اما دن تصمیم میگیرد آنجا را ترک کند و با سربازان برود. کارمن ناراحت میشود و سرزنشش میکند، ولی دن سر تصمیمش راگرفته... اما...! درست زمانی که دن داشته بیرون میرفته فرماندهاش داخل میشود و دن را که آنجا میبیند دست پیش میگیرد که پس نیفتد و میگوید تو این جور جاها چه کار میکنی؟ دن هم شاکی میشود و میگوید گور پدرش و حالا که آش نخورده دهن سوخته، پس کارمن جان میمانم پیشت.
در پرده سوم اوضاع بیخ پیدا میکند و خر تو خر میشود. دنخوزه همراه کارمن و قاچاقچیها در حرکت است که روستای خودشان رامیبیند و یاد مادرش و زندگی قبلیاش میافتد و میرود تو لک! میکائلا محل قاچاقچیها را کشف کرده و تصمیم میگیرد خوزه را نجات دهد تا مادرش را که دارد دق میکند ببیند. کارمن فهمیده که دنخوزه دیگر دوستش ندارد و در فالی هم فهمیده که قرار است هر دو (مخصوصا خودش!) به زودی بمیرند. میکائلا به محل اختفای قاچاقچیان میآید تا سراغ دنخوزه که در حال نگهبانی است برود. خوزه او را میبیند، اما یک سایه دیگر هم میبیند و به سوی سایه تیری شلیک میکند. سایه اسکامیلو از آب در میآید. اسکامیلو هم که یک بار دماغش به خاطر دنخوزه سوخته بود، جوش میآورد و میپرد به دنخوزه. دعوا میشود بدریخت! کارمن میآید میانجی میشود و بقیه میآیند من بمیرم تو بمیری جدا میکنند. اما آن دو باز به هم میپرند و اسکامیلو بالاخره میرود و موقع رفتن هم همه را دعوت میکند به مراسم گاوبازی که فردا در پیش دارد! یک سری اتفاقات دیگر هم میافتد...
پرده آخر در میدان گاوبازی است. همه خوشحال، اسکامیلو هم سرحال... خبر میرسد که دنخوزه هم آن اطراف دیده شده. دنخوزه کلا اوضاعش خیط است، چون هم به خاطر فرار از ارتش تحت تعقیب است و هم به خون اسکامیلو تشنه است و تهدیدش کرده. خلاصه گاوبازی شروع میشود. دنخوزه از شلوغی استفاده میکند و میرود پیش کارمن و دوباره به او اظهار عشق میکند. اما کارمن که حسابی حالش از دنخوزه گرفته شده قبول نمیکند و میگوید زر اومدی قرمهسبزی! (اداره ارشاد فرانسه این قسمت را از اپرا حذف کرد بعدا!). درست در همین زمان اسکامیلو میزند آن گاو بیچاره را پشت و رو میکند و مردم هورا میکشند و کارمن راه میافتد که برود هورا بکشد اما دنخوزه جلویش را میگیرد؛ کارمن هم میگوید عمرا! باید بروم، مگر اینکه نعشم بیافتد و در صحنهای کلیشهای حلقهاش را به سوی او پرت میکند. مردک خر! دنخوزه هم روانی میشود و با خنجر کارمن را می کشد. و عربده میکشد که محبوبش را کشته!»
از بد آموزیهای این داستان که بگذریم، اپرای بینظیری است. به هرحال ظاهرا تاریخ ثابت کرده اگر در یک نمایشنامه اسپانیائی یک چاقو وجود داشته باشد، حتما باید توی تن یکی برود که احتمالا بیربط به همان قضیه تفنگ برشت نیست! (فقط دریغا کارمن... جدای از این حرفها، باید بگویم این داستان و بسیاری از داستانهای مشابه منابع تلخ اما دقیقی هستند برای تحقیق روی نمود خشونتهای ضد زن در ادبیات. در بازگوئی این داستان کمی تغییر در ماجرا ایجاد کردم، اما اگر اصل ماجرا را بخوانید میبینید که رسما همه چیز طوری نشان داده میشود که انگار مسبب تمام بلایا کارمن است! با این حال کافیست کمی از فریبکاریهای مردانه نویسنده (که شاید با اغماض بشود گفت عمدی هم نبوده، اما در مورد عادتی بودنش شکی نیست) دور شویم تا ببینیم داستان در یک روایت سادهتر هیچ آدم منفیئی ندارد و هر کس چوب اشتباهات خودش را میخورد و کارمن در آخر چوب خودخواهی دنخوزه را که میخواهد برای شکستهایش یک مقصر دیگر غیر از خودش پیدا کند! به نمونه دیگری از این موارد، قبلا در یادداشت "خرمالوها" اشاره کردم. قهرمان اصلی آن داستان میتوانست لیلی باشد اگر تحلیلگرها و کمی هم خود نویسنده (نظامی مغرض به نظر نمیرسد، گرچه اگر دست بدهد انگار بدش هم نمیآید امتیازی مردانه برای خودش بگیرید. جالب اینجاست که بیشتر مفسران اصرار دارند مجنون را مقدس کنند! نکته هم اینجاست که مفسران اغلبشان مرد بودهاند. تا آنجا که میدانم بانو "فروغ" هم اشاره کردهاند به بیمارگون بودن رفتار مجنون و حتی سادیست بودن او؛ اما متاسفانه منبعش را نمیدانم). خلاصه اینکه نمونهها فراوانند. گاهی کاملا خصمانه و گاهی ناآگاهانه. البته کل هنر ِ مثلا کسی مثل عبید زاکانی با این مسئله زیر سوال نمیرود، اما بیشک نگاه انسانیاش در این بخش زیر سوال میرود وقتی آدم رسالهٔ دلگشا را مثلا میخواند. از طرفی شاید بشود ادبیات قدیم را گذاشت به حساب اندیشههای قدیم، اما در ادبیات امروز هم وقتی نشانههای آزار دهندهٔ عقاید ضد زن و تصورات کلینگر و مردسالار دیده میشود، قضیه خیلی جدیتر میشود. خلاصه موضوع خوبی برای تحقیق به نظر میرسد. حداقل سودش این است که از مرزبندیها و موضعگیریهای منفی جنسیتی در ادبیات بیشتر آگاه میشویم و میتوانیم تلاش کنیم برای رفع آنها در آثار بعدی و بیشک مزایای دیگر.)
یادداشت سر به 3 صفحه زد. خلاصهترش کنم. بیزه فرانسوی بوده و کارمن اسپانیائی و مریمه هم فرانسوی، اما اپرای کارمن تحتتاثیر اپرای ایتالیائی نوشته شده! شهرت کارمن هم به خاطر ملودیهای درخشان و ارکستراسیون فوقالعادهاش است.
در تفسیر موسیقی سعدی حسنی راجع به کارمن چنین نوشته شده:
« بیزه تحت تاثیر اپرای ایتالیائی ملودیهای جذاب در کارمن به کار برده و نیز به شیوه واگنر در ارکستراسیون اپرا دقت کافی کرده، به طوریکه در همه جا ارکستر با دکلاماسیون و آواز بستگی کامل دارد. تناوب صداهای مرد و زن در این اپرا قابل توجه است، ولی با وجود زیبائی آواز به نکات فنی آوازی که در اپراهای ایتالیائی خیلی مهم است توجه نشده و منظور بیزه بیشتر طرز بیان آوازهای احساساتی اسپانیولی بود که احتیاجی به هنرنمائیهای فنی ندارد.» (صفحه 323 پاراگراف چهارم)
خلاصه اگر دنبال ملودیهای جذاب و یک اپرای عالی هستید و میخواهید چندین و چند بار از شعف موزیکال از جایتان برخیزید، حتما اپرای کارمن را گوش کنید.
پابلو ساراساته ویلنیست شهیر هم یک فانتزی ساخته روی ملودیهای کارمن به همین نام، که در آن میتوانید برخی از زیباترین ملودیهای کارمن را بشنوید.
Sarasate: Carmen Fantasy, Op.25
:Violin
Anne Sophie Mutter / Itzhak Perlman
لینکها از دو نفر
* * *
پیشنهاد میکنم حتما
به تنهائی پرهیاهو بروید و همینطور که یادداشتهای زیبا و صمیمی آنجا را میخوانید صبر کنید تا صدای موسیقی بسيار زیبایی به گوش برسد...
و در نامههائی به خودم شعر بسیار زیبای جشن خانم آموزگار را بخوانید.
* هجا مجموعه یک مصوت و یک یا دو یا سه صامت است. پس مثلا "صد" میشود یک هجا و یک ضرب دارد. "صَد وُ " دو هجا و دو ضرب میشود. (1)
** مثلا در تهران این فیلم را میشود از مرکز موسيقی بتهوون در میدان محسنی تهیه کرد.
پ.ن برای استامپ: به شدت از نوازندگان فعالی که مایل به همکاری باشند استقبال خواهم کرد. یک آشپزخانه در ارکستر من هست که همه صدائی میشود در آن پیدا کرد و به شدت نیاز به چند نوازندهٔ همراه دارد!
(1) امشب باز دلشدگان را دیدم. نمیتوانم بنویسم حسم را. فقط یادم افتاد که آن روش تدریس تنبک را در این فیلم نشان داده استاد. کاش بشود یک بار درباره دلشدگان بنویسم و درباره آن دلشدهٔ رفته و خیلی دیگر از فیلمهای عزیزش. هزاردستان، مادر، حسن کچل، سوتهدلان...
دیدن داستان آقا فرج (اکبر عبدی در نقش تنبکنواز) چه خاطرات و حسهائی را برایم زنده کرد. راستش من هم از وقتی به یاد دارم جلوی ضرب و نغمه بیخود شدهام. به قول یکی از دوستانم همیشه روی ویبره هستم! تا یک حجم صدادار گیرم میافتد انگشتانم رقصشان میگیرد! یکی از آرزوهایم هم این است که یک بار بتوانم با دل سیر روی تنبک زورخانه ضربِ بیزور و مکتب ندیده و بیسوادم را بزنم. یک بار البته زدهام اما دل سیر نبود. شاید من هم راسترودهام!