1 ـ بعد از آنکه یک کیلو اسفناج را برای درست کردن یک نرگسی* مطلوب خرد کردم و لذت مبسوطی بردم از ساتوری کردن و خرد کردن اسفناجها، به یک نتیجهٔ جالب رسیدم. بالاخره فهمیدم که چرا بعضی آدمها از ساتوری کردن دیگران لذت میبرند! پیشنهادم برای این دسته از آدمها این است که از آن راه خطا برگردند و بروند اسفناج ساتوری کنند که هم از آن سبزای مدام لذت ببرند و هم با صدای خرتخرت و تقتق، ریتمهای نو بیافرینند و هم بگذارند دیگران نفسی بکشند. (توضیح اینکه واقعا هیچکس به تازگی من را ساتوری نکرده! خیلی ساده موقع اسفناج ساتوری کردن یک لحظه به لذت سبزای مدام اسفناج فکر کردم و ریتمی که پدید آمده بود و بعد وقتی نزدیک بود کف دستم ساتوری شود یاد ساتوری شدن افتادم!)
2 ـ به جرات میتوانم بگویم از وقتی کار گروه "استامپ" را دیدم زندگیام دچار تحول شد. پیش از آن هم در تمرینهای تئاتر با ریتمهای اشیاء بازی کرده بودم، اما محدود به همان تمرینها... (صحبتم از ریتم در نواختن با سازهای رسمی يا در حرکات يا کلام نیست. منظورم ريتم سازی با کاسه، قابلمه، میز، پنجره، دیوار، صندلی، دسته جارو، لنگه دمپائی و ... است!)
"استامپ" مرزها را میشکند. ریتم را فقط در سالن کنسرت یا کتابها یا سالنهای تئاتر و سینما و ... نباید جستجو کرد. موقع ظرف شستن، غذا پختن، لباس پوشیدن، قدم زدن یا هر کار دیگری میشود ریتمهای نو آفرید. تجربه به من ثابت کرده همانطور که بعضی به بخش کوبهایهای ارکستر سمفونیک میگویند آشپزخانه، آشپزخانه هم یک ارکستر کوبهای کامل است. اجاق گاز و مخلفات رویش بهترین صداها را تولید میکنند. البته یک جفت چوب باریک و محکم را نباید فراموش کرد! (موقع قدمزدن سعی کنید یک ریتم 4/3 را در حرکتتان رعایت کنید!)
پ.ن.و.ی : میخواستم در پانوشتها درباره گروه "استامپ" بیشتر بنویسم. اما فکر کردم بهتر است در خود یادداشت به آن اشارهای بکنم که توسط همین "پینوشت وسط یادداشت" به اطلاعتان میرسانم.
* * *
هفته گذشته موفق شدم دو آهنگساز بزرگ را دوباره کشف کنم. البته کشفی کاملا شخصی که بیشک هیچ سودی برای آن درگذشتگان نامدار و کس ديگری نداشت، اما برای من که بسیار سودمند از آب درآمد.
صبحتم از " گوستاو مالر" آلمانی(اتریشی) و " ژرژ بیزه " فرانسوی است.
* * *
نمیدانم کج سلیقگیست یا ضعف اعصاب که به من اجاره نمیدهد زیاد فراتر از ارکسترهای مجلسی گوشهایم را به کار بیندازم!
دوستداران مالر میدانند که اصولا مالر با کج سلیقگانی مثل من نه در دوران حیاتش و نه حالا کاری نداشته و ندارد و اصلا سمفونی هشتم او سمفونی هزار ساز نام گرفته تا همین چیزها را به دیگران بفهماند! (در سمفونی هشتم طبق روایات! علاوه بر سازهای همیشگی ِ یک ارکستر بزرگ، ناقوس و ارگ و گروه کر بزرگ کودکان و بزرگسالان و سلستا و کلی ترومپت و ... هم بودهاند!) (باید اعتراف کنم اصلا قضیه دوست نداشتن مطرح نیست. اما واقعا گاهی از جا میپرم وقتی بادی برنجیها و طبلها با هم فریاد برمیآورند. اين بسیار لذت بخش است و هیجانانگیز و گیرا؛ اما متاسفانه خیلی وقتها طاقت شنیدن صداهای بلند را ندارم! نمیدانم میشود این مشکل را انداخت گردن این شهر قشنگ پر صدای بد صدای کثیف یا نه).
مالر میگفت: « در این سمفونی کل عالم با نتهای موسیقی به صدا در میآید. اینها دیگر صداهای بشر نیستند، بلکه سیارهها و خورشیدها به حرکت درآمدهاند.» (1)
بله! حضرت مالر با هيولاها سر و کار داشته...
البته هفته گدشته سمفونی هشت من را وسوسه نکرد برای باز شنیدن مالر. راستش وسوسه سادهتر از اینحرفها بود.
برای بسیاری از آهنگسازان معروف القابی توسط مردم و منتقدان و دیگر موزیسینها در نظر گرفته شده که بسیاری از این القاب همراه صاحبانشان مشهور شدهاند. مثلا خیلی به "شوپن" میگویند "شاعر پیانو"، "چایکوفسکی" را "پرچمدار عصر رمانتیک" مینامند یا بعضی به "پاگانینی" ابلیس میگویند و به "لیست" دون ژوان مقدس! (شوخی بامزهای با این خداوندگار پیانو است که تقریبا دو سوم عمرش از زمین و زمان دلبری کرد و بعد کشیش شد! میگویند پاگانینی هم برای اینکه ثابت کند پدر و مادر دارد یکی از نامههای مادرش را منتشر کرد!).
خب! راستش نمیدانستم مالر هم لقب آخرین رمانتیک آلمانی را دارد...
واقعا نمیشد از کنار این آخرین رمانتیک آلمانی ساده گذشت...
نتیجه اینکه یک بعد از ظهر هفته گذشته با اتفاق ِ شنیدن سمفونی اول مالر که Der Titan نام گرفته و سیکل آوازی** "آوازهای یک رهرو" رنگ دیگری به خود گرفت.
پیشنهاد میکنم موومان سوم سمفونی اول مالر را که یک مارش عزاست حتما بشنوید. ملودیهای طلائیاش سحرانگیزند و شوخیهای موزیکالش آدم را به وجد میآورند؛ بهتر است بگویم نباید چندان منتظر شنیدن یک مارش عزای اشکدار باشید! وسط مارش عزا یک کَمَکی کمر جنباندن چطور است؟(2)
در مورد " آوازهای یک رهرو " هم فقط میتوانم بگویم آواز اولش جادوئی است (میدانم که تعریف خیلی دقیقی شد!).
این مجموعه برای صدای انسان است (باریتون ـ طیف میانی صدای مردانه، بمتر از تنور، زیرتر از باس) همراه ارکستر. در قطعه اول زهیها همراه آواز در حرکتند و ملودی زیبای ِ در پاسخ ِ آواز را بادیها (برنجیها به احتمال زیاد) مینوازند و تیمپانی همراهیشان میکند. بعد زهیها، بادیهای چوبی و مثلث کوچک و خوشصدا همنوا میشوند و همراه آواز و گاه در پاسخ آواز نوای تقریبا شادمانهای را سر میدهند و پیش میروند. در پایان، باز بادیبرنجیها وتیمپانی همان ملودی زیبای آغازین را در پاسخ آواز تکرار میکنند و قطعه تمام میشود.
راستش، روشی ندارم برای توصیف این "ملودی زیبا" با کلمات! اما فکر کنم با شنیدن این قطعه میشود به نوعی درک کرد ارکسترهای بزرگ مالر را. ( شوبرت مجموعه لید عظیم و بینظیری مثل "سفر زمستانی" را فقط برای یک پیانو تصنیف کرده بود!)
پ.ن: برای اینکه خیلی یادداشت طولانی نشود بخش مربوط به بیزه و گروه استامپ را در پستی جداگانه میآورم.
* نرگسی : غذائی محلی (راستش من از اهالی شهرهای مختلف پرسیدم و اغلب معتقد بودند نرگسی غذای بومی شهر خودشان است!) که با تخممرغ و اسفناج درست میشود. سادهاش این که اسفناج را خرد میکنید و با روغن ِ کم تفت میدهید بدون آنکه رنگش برگردد. کمی پیاز داغ به آن اضافه میکنید. بعد تخم مرغ را یا جداگانه نیمرو میکنید و با اسفناج مخلوط میکنید و یا در همان اسفناج داغ تخممرغ را میشکنید تا با حرارت آن بپزد. پودر موسیر چاشنی مطلوبیست برای این غذا. شخصا سس گوجهفرنگی را هم پیشنهاد میکنم! وجه تسمیه این غذا هم رنگ سفید و زرد تخممرغ است و سبزای زیبای اسفناج و گل نرگس.
** سیکل آوازی: سیکل گروهی از چند آواز (لید) است که در موضوعی اشتراک دارند (یک داستان، یک شاعر و ...). لید هم واژهای آلمانی است به معنای آواز، که بر اساس یک شعر ساخته میشود.
1) منبع یادم نمانده! جمله را روی یک کاغذ نوشته بودم...
2) اطلاعات دقیق راجع به این قطعه را میتوانید در کتاب "درک و دریافت موسیقی" نوشته "راجر کیمیین" با ترجمه "حسین یاسینی" که نشر چشمه آن را چاپ کرده بیابید. و البته با شنیدن خود قطعه!