شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۸۷ تیر ۱۰, دوشنبه

در قطبِ دم

در سکوتِ مخملین سنگینی نشسته‌ام و چشم‌هایم پروانه شده‌اند. شیفته‌ی یکی از دو سو می‌شوم مدام. چشمی در طرفِ شب فرو می‌رود و چشمی شیدای روز پروای سوختن می‌گیرد. شعله‌ی رقصانِ مواج ِ سَروْگونِ زردرو، مادر ِ شب‌ترین نقاط اتاق می‌شود.

دربه‌در چیزی می‌شوم که بنویسد. نور چراغ هر گوشه که می‌افتد مه از مه بیرون می‌زند. طرف شب روی دیوار سایه‌ی کاکتوس‌ام سرش را روی شانه‌ی گلدان گذاشته و خوابیده. بیگانه‌ی فلزی که مخلوق خودم است در طرف شب مهربان‌تر به نظر می‌رسد. چهار پای مضرس‌اش کنار سایه‌ی کاکتوس خفته است و یکی‌شان نشسته در پایه‌اش. گردن باریک و بلندش که سر گردِ زنگوله‌دارش را به خود گرفته متمایل شده به گیاه. در طرفِ شب سایه‌ی بیگانه‌ی فلزی عاشق کاکتوس ِ خفته شده.

طرف روز من نشسته‌ام و روزی که می‌سوزد و بوی نفت و سکوت.

این سکوتْ غنیمتی‌ست. این سکوتی که زمانی آشفته‌ام می‌کرد غنیمتی‌ست. حالا در طرفِ تمدن هیولای نور خیز خیزان پیش می‌آید و ناگاه مثل موجی ناپاشیدنی خواهد انداخت هیکل سنگین‌اش را روی تن رنجور این سکوت. ناغافل خواهد پیچید توی چشم و گوش‌هام. بی‌گاه شب و روز را به هم خواهد پیچاند...

این سکوت، این خاموشی... مثل چشم‌ها که پروانه‌ی شمع می‌شوند و آن‌قدر خیره می‌مانند که به فکر نباشی می‌سوزانی‌شان، تنْ پروانه‌ی این ژرف‌چاه سکوت و شب می‌شود. ذهن عادتی ِ این سکوت می‌شود. مثل نفس که بیافتد در کاجستانی خنک و مستِ عطر و هوا، آدم هواخواهِ این حق‌اش، این سکوت‌اش، این جنون ِ به حق‌اش می‌شود.

هیولای هیاهو که سر برسد، شب و روز بی‌طرف می‌شوند. همان‌جا که هر چاه و راهی آفتابی شده، سر بجنبانی غلتیده‌ای به مغاکی که ندانی چیست.

این‌جا که شب طرف دارد و روز، هر کدام زایای آن دیگری، آدم به احترام سکوتْ آرام است. ذهن می‌خرامد وقت اندیشه، چشم نوازش می‌کند با نگاه. لابه‌لای این مه در مرز این شب و روز ِ مرزدار دنیا برهنه می‌شود انگار. آنجا سایه‌ها عمیق‌اند و در آن عمق خیال خفته و اینجا نور یعنی مٱمن ِ یک جا نشستن. ماندن و رفتن معنی می‌گیرد. باید تصمیم داشت برای هر کدام، وقتی شب سوی خودش را دارد و روز طرف خودش را. اما هیولای هیاهو که سر برسد... خیل ِ مردمانی‌ست که نه می‌شنوندت و نه می‌بینندت، اما انگشتان‌شان روی پوست غلفتی کنده‌شده و ناسورت می‌سُرَند.

این سکوت، این خاموشی، موهبتی‌ست. مثل شبی که خیال در آن خفته و روزی که مٱمن بی‌خیالی‌ست.

بهمن 1386

بازنگری: 10/4/1387

Comments


۱۳۸۷ خرداد ۲۹, چهارشنبه

چشمانده‌ای که من!*

می‌چشمم‌ات شاهروی ماهرو

وقتی‌که می‌رویم

برای هواخوری

وقتی که حرف‌هات رقص می‌کنند توی هوامان

می‌بلعم می‌بلعم تک به تک...

همچون برآمده سر از غبار عمر

مانند یک خفه

نفس می‌کشم تو را

می‌چشمم‌ات

هر جا نشسته باشی

دست‌هات را که زیر چانه گذاشتی

فکرهات را که می‌بلعیدم،

می‌چشمم‌ات

این روزها

من با تو زنده‌ام

در موج‌های مغزم برات خانه ساختم

می‌فکرمت وقتی که می‌چشمم‌ات

می‌چشمانی‌ام وقتی که می‌مانی

می‌مانمت

می‌خندانمت

که صدات را نوش کنم

مثل چشمه که می‌خندی

که مات‌ام کنی ببَری‌م

می‌خواهمت

و نیستی،

نیستی‌م و می‌خواهمت

نخواهی بودم و می‌خواهمت

این خواستن‌ات را می‌خواهم‌ت

چشماندن‌ات را...

چشمانده‌ی توام

جا مانده می‌شوم

یک روز جا مانده می‌شوم

آن روز

می‌خوانم‌ات می‌خوانم‌ات

چه باک که جا بمانم

حالا که ایینجام

چشمانده‌ی توام

کجا روم

فرمان نمی‌دهم به رفتن‌ام

حالا که خوانده‌ی توام

این روزها

من با تو زنده‌ام

این روز ِ زنده را...

می‌زیم

تا مرگ نیست، نیست!

تا زنده‌ام چشمانده‌ام

حالا که زنده‌ام

چشم ِتو مانده‌ام

با چشم‌هام می‌چشمانمت

این روزهای زنده را می‌زیم

روزی که نیست، نیست...

هر روز می‌زیم

امروز را

می‌زیم...

باز می‌چشمانم‌ات شاهرو

در حرف‌هات دَم می‌زنم

که چشمانده‌ی توام

چشمانده کردی‌ام...

3/10/1386

بازنگری و ویرایش: 29/3/1387

* چشماندن

برچسب‌ها:

Comments


۱۳۸۷ خرداد ۲۱, سه‌شنبه


اران ابراهیمی یکی از بهترین دوستان صمیمی و قدیمی‌ام است؛ با این‌حال برای تحسین ِ هنر و خلاقیت‌اش هیچ نیازی به کمک گرفتن از حس رفاقت ندارم. در برابر توانایی‌ها و پشتکارش (حتی اگر رفاقتی هم در کار نبود) کاری جز ایستادن و به افتخار و احترام‌اش کلاه از سر برداشتن نمی‌توانستم بکنم.

بیشتر از این چیزی نمی‌گویم و پیشنهاد می‌کنم خودتان بیایید با مخلوقات جذاب و کوچک‌اش روبرو شوید و قضاوت کنید.

پ.ن.: نشانی دقیق‌تر: چهار راه پاسداران، میدان حسین آباد، خیابان وفامنش، نرسیده به میدان هروی، کوچه‌ی مظفریان، برج صدف، سالن اجتماعات

Comments


۱۳۸۷ خرداد ۱۸, شنبه

شعر منثور ِ بارانِ در تابستانِ حیاتْ دور

بارانِ بهار ماننده‌ی تو
آنی می‌آید
و آنی رفته
با غوغای تندر از صندلی بلندم می‌کند. پنجره را باز می‌کنم در پی عطر تلخ‌ش با خاک با پنجه‌های تخت و پرّانِ زیر قطره‌ها... پرده‌ها را بیرون می‌کشد و هوار می‌کند... بینی‌ام را می‌کشم میان دریچه‌هایش، مثل وقتی که روی هر تکه پارچه‌ای می‌سُرانم نفس‌ام را پی هر چه از عطرت مانده... تلخای آسمان توی دهان‌ام می‌پیچد، توی بینی‌ام... تب از یادم می‌رود. پنجره را باز می‌گذارم که مومیایی این عطر غریب شوم... پرده پیچ می‌خورد توی دست بادِ نالان... سرخوشان سرخوش ِ سرور و مسرت... معاشقه روی مرز باریک‌اش با شکنجه راه می‌رود... درد و ناله و پیچش... رقص ِ تنها. دو تایی اگر از میان برداشته شود، سقوط می‌کند معاشقه... پرده توی دست باد پیچ می‌خورد... تلخای بهار توی دهان‌ام...
بارانِ بهار به تو می‌ماند؛ آنی می‌آید و تسخیرم می‌کند... با رفتن‌اش هم...
فروردین 1387

برچسب‌ها: ,

Comments

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter