میچشممات شاهروی ماهرو
وقتیکه میرویم
برای هواخوری
وقتی که حرفهات رقص میکنند توی هوامان
میبلعم میبلعم تک به تک...
همچون برآمده سر از غبار عمر
مانند یک خفه
نفس میکشم تو را
میچشممات
هر جا نشسته باشی
دستهات را که زیر چانه گذاشتی
فکرهات را که میبلعیدم،
میچشممات
این روزها
من با تو زندهام
در موجهای مغزم برات خانه ساختم
میفکرمت وقتی که میچشممات
میچشمانیام وقتی که میمانی
میمانمت
میخندانمت
که صدات را نوش کنم
مثل چشمه که میخندی
که ماتام کنی ببَریم
میخواهمت
و نیستی،
نیستیم و میخواهمت
نخواهی بودم و میخواهمت
این خواستنات را میخواهمت
چشماندنات را...
چشماندهی توام
جا مانده میشوم
یک روز جا مانده میشوم
آن روز
میخوانمات میخوانمات
چه باک که جا بمانم
حالا که ایینجام
چشماندهی توام
کجا روم
فرمان نمیدهم به رفتنام
حالا که خواندهی توام
این روزها
من با تو زندهام
این روز ِ زنده را...
میزیم
تا مرگ نیست، نیست!
تا زندهام چشماندهام
حالا که زندهام
چشم ِتو ماندهام
با چشمهام میچشمانمت
این روزهای زنده را میزیم
روزی که نیست، نیست...
هر روز میزیم
امروز را
میزیم...
باز میچشمانمات شاهرو
در حرفهات دَم میزنم
که چشماندهی توام
چشمانده کردیام...
3/10/1386
بازنگری و ویرایش: 29/3/1387
* چشماندن
برچسبها: شعر