با یکی از دوستانم مشغول صحبت راجع به انتخابات بودم. دوست گرامیام میگفت حالا که ملت ما این قدر بیتدبیر هستند که اینجور دودستی نتیجه سالها زحمت را به باد میدهند، حقشان است که احمدینژاد به قدرت برسد تا بفهمند یک من ماست چقدر کره میدهد. بفهمند فرق دکتر معین با احمدینژاد در چیست و شاید چهار سال دیگر کمی خردمندانهتر عمل کنند. چندلحظه بعد گفت البته اگر چهار سال دیگر اصلا انتخاباتی را باقی گذاشته باشند. صحبتمان پیشتر که رفت گفت در این میان دلم برای کسانی میسوزد که در این چند سال زحمت کشیدند برای آزادی و جانشان ممکن است به خطر بیفتد.
حرفهای این دوست عزیزم را نقل کردم که خودم نیز به نکاتی اشاره کنم. این روزها حرف درباره دوستان تحریمی زیاد است. من هم تردیدی ندارم که این دوستان اگر ما را تنها نگذاشته بودند چنین سرنوشتی نصیبمان نمیشد. اما انصاف هم نیست که مثل آن دستهای که ما را خائن خطاب کردند، ما نیز همه دوستان تحریمی را زیر سوال ببریم. عدهای از این دوستان انصافا نه از سر لجبازی که تنها به خاطر انتخاب شخصیشان تصمیم گرفتند که رای ندهند. نه قصد داشتند حرکتی انقلابی رقم بزنند و نه قصد داشتند کسی راتنها بگذارند. پس منصفانه نیست که رفتار این دوستانمان را زیر سوال ببریم.(گرچه تعداد این دوستان زیاد هم نیست. اما قطعا نظرشان محترم است.)
اما در سوی دیگر، همه کسانی که نشستند و فریاد سر دادند رای ندهیم تا بحران ایجاد شود، تا سلب مشروعیت شود حقشان است تنها بمانند و خودشان بااین بحران دست و پنجه نرم جکنند.
راستش را بخواهید وقتی عصبانی میشوم، بدم نمیآید احمدینژاد رئیس دولت شود تا ببینم این دوستان انقلابی میخواهند چه کار کنند... لابد قصد دارند زمین و زمان را به خاک و خون بکشند... عقل عاجل مسئلت!
به هرحال...دوباره تاکید کنم بر اینکه روی سخنم با تمام دوستانی که رای ندادند نیست و تنها با آن گروهی سخن میگویم که نشستند و تکیه دادندتا سلب مشروعیت کنند و بیانیه صادر کردنددر باب خیانت ما...
حالا کجایند تا درو کنند این مزرعه سوخته را؟
گرچه اصلا حوصله خنده ندارم، اما دلم میخواهد از خنده رودهبر شوم وقتی میبینم کسانی که تا همین هفته پیش ما را به خاطر رای دادن به معین خائن خطاب میکردند و حالا دارند تلاش میکنند که به نفع هاشمی رای جمع کنند. واقعا چه در مورد ما خیال کردند؟
برایم منطقی است که بعضی دوستانی که به دکتر معین رای دادند، حالا میگویند باید به هاشمی رای داد تا مملکت دست بنیادگراها نیفتد...
راستش را بخواهید من هم نمیتوانم به این تئوری که هاشمی این بازی را راه انداخته تا مقتدرانه رئیس دولت شود و چه رای بدهیم و چه ندهیم، رئیس دولت خواهد شد اعتماد کنم. به هرحال، راستها بالاخره به یک کاندیدای مشترک دست پیدا کردند و در این دور، اغلب آرا لاریجانی و قالیباف نیز به سود احمدینژاد به صندوق ریخته خواهد شد، و بعید نیست که پیروز شود... پیروزی او هم یعنی سقوط به قعر قرون وسطی... یعنی حتی از دست دادن همین آزادیهای نیمبند..
با اینحال یک حرفی دارم از این دوستانی که تا هفته پیش میگفتند تحریم انتخابات تنها ره رهایی! بله دوستان... رها شدیم... بالاخره از آزادیخواهی و آزادی رها شدیم! حالا میتوان با خیال راحت در بند اندیشههای قرون وسطایی باقی ماند...
حالا به من بگویید خودتان بلانسبت هستید یا ما را یک چیز دیگر تصور کردهاید؟ خجالت هم خوب چیزی است... میخواستید یک همچین آشی بپزید، حالا هم بنشینید و دست پختتان را نوش جان کنید.
هنوز عصبانی هستم و نمیخواهم چیزی بگویم که کسی برنجد... حتی کسانی که ما را رنجاندند... اما هنوز لبخند آن عده از دوستان تحریمی را به خاطر دارم که میگفتند تحریم میکنیم تا سلب مشروعیت کنیم... بفرمایند سر سفره... از امروز به بعد از خودمان سلب مشروعیت میشود... دور نیست روزی که حتی به خاطر کتاب خواندن مجازات شویم... دور نیست بازگشت به دهه شصت...
عصبانی هستم... مطلبی نوشته بودم در پاسخ به کسی که هر چه از دهانش درآمد نثارم کرد به خاطر خیانتی که مرتکب شدم و به دکتر معین رای دادم! و در پاسخ به کسانی که هنوز خامخیالی را دور نریختهاند و نشستهاند یک گوشه و بیانیه صادر می کنند که بیایید انقلاب کنیم. آن نوشته بیش از حد تند بود و تصمیم گرفتم فعلا آن را در وبلاگم نگذارم... اما اگر حتی یک کلمه دیگر ازاین مزخرفات بشنوم بیتردید صد برابر بدترش را خواهم گفت...
هوای وین خوب است؟ هوای لندن چطور است؟ ببینم، پلیسهای لندن باتوم را دقیقا در کجای بدن فرود میآورند؟
حیا هم خوب چیزی است... کجا نشستهاید؟ لطف کنید و کمتر ماهواره نگاه کنید... جو "هخا" گرفته شما را... به قول پدرم یک عده گشنگی نکشیدن عاشقی یادشون بره... نه رفقا! من یکی به خاطر توهمات خام شما هیچ کاری نمیکنم.
میدانید اگر احمدینژاد رئیس دولت شود چه کار خواهم کرد؟ کور خواندهاید اگر فکر کردید در کنارتان خواهم ماند... من برای کسانی حاضرم تلاش کنم که حداقل اندک خردی در سنجش موقعیت داشته باشند... خیال کردید ابلهم که برای کسانی تلاش کنم که حتی نمیفهمند چه چیزی بد است و چه چیزی بدتر...
از این به بعد تنها کارهایی را انجام میدهم که بدانم در آنها همراهان عاقلی خواهم داشت.گرچه میدانم در صورت به قدرت رسیدن احمدینژاد، جنبش زنان نیز به خطر خواهد افتاد... اما اگر رئیس دولت شود، دور هرگونه فعالیت سیاسی را خط میکشم و فقط همراه جنبش زنان خواهم بود و بیشتر زمانم را هم اختصاص خواهم داد به ادبیات...گرچه احتمالا در دوران او کتابی برای خواندن پیدا نخواهم کرد... اما کتاب نخوانده زیاد دارم... به اندازه چهار سال دسترسی به کتابهای خوب خواهم داشت.
کدام سیاست؟ اگر سیاست معنایی داشت در این مملکت که وضعمان این نبود. شعور سیاسی فاتحهاش خوانده شده رفقا...
دست از سر من یکی بردارید لطفا... خیالتان بود دارید به چه کسانی کمک میکنید؟ از امروز به بعد شما مسئول جان گنجیها و زرافشانها و سمیعینژادها و بنیطرفها هستید... ما به کسی رای دادیم که گفت آنها را آزاد میکند.
دوستانی که نشستند و ابرو بالا انداختند که چرا دکتر معین گفت عفو عمومی، حالا بیایند و حرف احمدینژاد را قورت بدهند.
از او پرسیدند نظرتان در رابطه با آزادی زندانیان سیاسی چیست؟ جواب داده زندانیان سیاسی؟ زندانیان سیاسی آمریکا منظورتان است؟ ما که زندانی سیاسی نداریم.
میدانید یعنی چه؟ یعنی خداحافظ...
هر چه بیشتر مینویسم میبینم باز هم عصبانیتر میشوم... به معین رای ندادید که حالا همه به هاشمی پناه ببریم؟ وای به حال ما که نجات بخشمان هاشمی شده... تقصیر کیست؟تقصیر ما؟
کلا از نوشته دیروزم پشیمان شدم... فکر میکردم آنقدر درک داشته باشند بعضیها که دیگر شرم کنند و حرف اضافه نزدند... گفتم آبی بود که ریخته شد و نباید سر اینکه چه کسی ریخته به جان هم بیفتیم... اما مثل اینکه بعضیها نمیخواهند شرم کنند و کوتاه بیایند و هنوز نمیدانم با کدام عقل به ما میگویند خائن و به مسخره میگویند دیدید شکست خوردید. بله ما از خود شما شکست خوردیم. این وقاحت دیگر نپذیرفتنی است. حداقل وقتی میبینید ما چیزی نمی گوییم، شما هم سکوت کنید دیگر... به چه چیزی افتخار میکنید؟ به رای ندادنتان به دکتر معین؟ آفرین بر شما....حالا هم بنشینید و نتیجه را دریافت کنید. دست شما دردنکند. خسته نباشید.
بیشتر خشمم از آنهاییست که نشستهاند بیاینیه صادر میکنند باید دست به خشونت زد. آخر عقل کلها، اگر میخواستیم به خشونت متوسل شویم که به دکتر معین رای نمیدادیم. این همه تلاش کردیم که خشونت نباشد.
خلاصه اینکه به احتمال زیاد قیدخیلی چیزها را خواهم زد، چون به نظرم بااین وضعی که ما داریم، هرکاری اب درهاون کوبیدن است. این سفره را من پهن نکردم، هیچ تلاشی هم در جمع کردنش نخواهم کرد. این چغندر بزرگی که بعضیها کاشتند، دیگش فقط به دست خودشان ساخته میشود.
از خودم خجالت میکشم که وقتم را برای یک سری کارهای بیهوده تلف کردم.
به هرحال... من به دکتر معین رای دادم و پشیمان هم نیستم، فقط ناراحتم از اینکه پیروز نشدیم... کسانی هم که به ما میگویند خائن، بروند یک لقبی هم برای خودشان پیدا کنند. در مقابل این افراد اگر توهین کنند پاسخی جز توهین متقابل نخواهم داشت. دیگر حوصلهام سر رفته از بلاهتشان... حقا که ملت ماستخواهیم... نشستهایم تا بلا سرمان بیاید... هیچ وقت هم عاقل نخواهیم شد تا از بلا پیشگیری کنیم.
این داستان را از ابوالقاسم حالت تقدیم این عده میکنم( متاسفانه اصل بحرطویل را گم کردهام و آنچه به خاطرم مانده را خواهم گفت):
کسی به خاطر سرما خوردگی به پزشک مراجعه کرد. پزشک بعد از معاینه کامل به او گفت: شما سرما خوردین... راستشو بخواین من یه پیشنهادی برای درمان شما دارم. بنده چندان تخصصی در درمان سرماخوردگی ندارم... اما ذاتالریه را بلدم درمان کنم. پس تجویزم اینه که شما الان برین خونه و یه دوش آب سرد بگیرین، بعد هم برین پنجره رو باز کنین و توی هوای سرد بخوابین... هر وقت ذاتالریه گرفتین، بیاین پیشم تا درمانتون کنم.
البته این افراد احتمالا ذاتالریه را هم بلند نیستند درمان کنند. وای بر ما که چه خام خیالیم...
نه! دیگر نباید چیزی بگویم... خشمم بیش ازحد دارد بالا میگیرد...
دوستان دیگر به خوبی حرف دل خیلی از ما را زدهاند... پیشنهاد میکنم شما هم نوشتههای این دوستان را بخوانید. اگر این دوستان اجازه بدهند، باید بگویم حرف دل من را هم زدهاند.
امشاسپندان:
خدمتگزاران صدیق مام میهن
مریم گلی:
نمي دانم اگر به اين هوا نشسته اند که با اين حرفها يک روزي از همين روزها تحريک شويم و بريزيم توي خيابان و انقلاب کنيم يا بايستيم تا يکي بيايد نجاتمان دهد به گور پدرشان خنديده اند !
امید معماریان:
انتخابات: وقتی وزن هر چیزی مشخص میشود.
پ.ن: اگر این سوال را نپرسم خفه میشوم... یکی به من بگوید برای چه باید سیلی بخورم، باتوم بخورم، لگد بخورم، فحش بشنوم، تحقیر بشوم؛ به خاطر مردمی که خودشان نمیدانند چه چیز صلاحشان هست و چه چیز نیست. وقتی دانشجوی این مملکت روز پنجشنبه نمیدانست چه کسانی کاندیدای ریاست جمهوری شدند، وقتی یک دانشجوی دیگر یکشنبه صبح نمیدانست که نتیجه انتخابات چه شده، یکی به من بگوید کدام عقل سلیم میگوید باید تلاش کنم؟ گر چه اعتقاد دارم این همه تلاش اول به خاطر خودم بوده، گرچه معتقدم تا همه خوشبخت و آزاد نباشند، من هم خوشبخت و آزاد نخواهم بود، گرچه دوستانی دارم که یک تار مویشان را به تمام ثروت دنیا نمیدهم و حاضرم به خاطرشان جانم را نیز بدهم... اما... اما منی که تا دیروز میگفتم باید در این مملکت ماند و تلاش کرد برای آزادی، از امروز به دوستان عزیزم پیشنهاد خواهم کرد از ایران بروند... بروند یک مملکت دیگر...حتی بروند و مثل خیلی از آنها که رفتهاند برای ما بیانیههای انقلابی صادر کنند.... ای کاش دوستانم بروند و زندگی شریفشان را نجات بدهند.
یک نفر به من بگوید چرا اول جوانیام باید مثل پیرمردهای نود ساله همیشه نگران و اندوهگین باشم... یکی به من بگوید چرا باید هزینه بیخردی دیگران را بپردازم؟
امروز دلم میخواهد تمام آن خوشبینی را که در نوشته قبل من بود زیر سوال ببرم و نقض کنم... خوشبینی به چه چیز؟ اینجا شبکه تارعنکبوتی رنگین هم نیست... شبکه تارعنکبوتی ننگین است... ما در میان همان مردم هفتادرنگی زندگی میکنیم که قرنها آزادیشان را به تاخیر انداختند به خاطر خامخیالیشان... ما همان ملت ماستخواهی هستیم که نشستهایم تا آزادیمان را بیاورند دو دستی تقدیممان کنند...همان ملتی که راه مستقیم راول میکنیم و به بیراهه میزنیم... برنده نشدن دکتر معین در انتخابات، باخت ما بود.
به ما گفتید خائن و ترسو؟ چون به دکترمعین رای دادیم؟چون میخواستیم راه ازادی را قدم به قدم پیش برویم و با سر شیرجه نزنیم توی یک چاه دیگر؟ چون اعتقاد داشتیم که آزادیای که یکشبه به دست بیاید ماندگار هم نخواهد بود و برای آزادی باید عاقلانه و منطقی قدم برداشت... باشد، از امروز به بعد ترسوتر و خائنتر میشویم...
من آزادی را با کسانی نمیخواهم که هنوز فکر میکنند خون با خون پاک میشود... من آزادی را با آن احمقی که فریاد زد و پنهان شد تا کس دیگری به جایش زیر مشت و لگد بیفتد نمیخواهم... من آزادی را با کسانی که آزادیخواهانشان را تنها میگذارند تا زیر تیغ بروند نمیخواهم... آزادی یعنی چه؟ یکی به من بگوید اینها آزادی را چطور معنی میکنند؟
بله... من خائن هستم. من خیانت میکنم به کسانی که آزادیخواهی را تنها میگذارند. من فقط خائن هم نیستم. ترسو هم هستم. من میترسم از سایههایی که تنها بلدند حرف قرقره کنند. من میترسم از بادکنکهایی که پر از بادتوهم هستند. من ار بادکنکهای بیتدبیر و کینهای میترسم. من از این چریکهای هیجان زده میترسم.
میدانید اینها برای من نقل چه کسانی هستند؟
از سربازی پرسیدند چه زمانی باید به جلوحرکت کرد و پیشروی کرد و چه زمانی باید عقبنشینی کرد؟
سرباز گفت: وقتی دشمن از پشتسر حمله میکند باید پیشروی کرد و وقتی از روبرو حمله میکند باید عقبنشینی کرد.
این چریکهای متوهم برای من عین همینهایند... این کسانی که هنوز خیال میکنند برای آزادی باید اسلحه کشید... میدانم که آنها هم به ما همین را میگویند... اما سخت در اشتباهند اگر فکر میکنند ما به حرفهای صدمن یک غازشان گوش میدهیم و از چاه در میاییم که بیفتیم در چاله... من خشونت و آشوب نمیخواهم. من آزادی را آگاهانه و عاقلانه و عاری از خشونت میخواهم. راهش هم هست.
یکی به من بگوید برای چه باید نگران آینده باشم؟ من که دیگر آیندهای ندارم. آینده من همان بود که با توهمات دیگران ویران شد. از زمانی که به دنیا آمدم بارها چوب اشتباهات دیگران را خوردم. این بار هم روی همه قبلیها... باز هم اشتباه کنید... باز هم درخواب خوش آرش کمانگیر باشید. اما من را همراه خود ندانید.
من همراه کسانی خواهم بود که عقل را به هیجان نمیفروشند. من همراه کسانی خواهم بود که حاضر نیستند برای آنکه خود را قهرمان نشان بدهند، یکی دیگر را هل بدهند زیر تریلی... من از امروز فقط همراه دوستان عاقلم خواهم بود که راه را از بیراه تشخیص میدهند و توهمات خود را مقدس نمیپندارند و خود را مرکز عالم نمیپندارند.
پ.پ.ن: باز هم از دوستان عزیزم عذر میخواهم اگر این چند روزه نوشتههایم آشفته شدهاند. خودتان بهتر میدانید که اوضاع از چه قرار است.