شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۸۴ خرداد ۳۰, دوشنبه

به اين زودی حلوای آزادی را نپزيم

خیلی با خودم کلنجار رفتم تا این نوشته را در این شرایط در وبلاگ بگذارم. مدتهاست روند زندگی‌ام دچار اختلال شده, اما این دو روز اختلال زندگی‌ام نیز مختل شده و نتیجه این که هیچ علاقه‌ی ندارم در هوارهایی که همه دارند سر هم می‌کشند شریک بشوم. به هر حال... بگذریم.

آنچه پس از این مقدمه (احتمالا!) می‌خوانید نظر ثابت من نیست!

آن‌چیزی هست که دوست دارم بیندیشم، اما غلبه گاه و بیگاه هیجانات بر ذهنم، مانع از آن می‌شود که بتوانم با اطمینان بگویم آنچه نوشته‌ام اصل نظر من است.

لحظه‌ای دلم می‌خواهد به تحریمیان خرده بگیرم، دمی بعد نوک نیزه را به سوی خودمان می‌گیرم که چرا درست نگاه نکردیم، دمی بعد به آنچه در انتظارمان است فکر می‌کنم، لحظه‌ای تمام وجودم را نگرانی حضور احمدی نژاد و از دست دادن تمام آنچه به دست آورده‌ایم فرا می‌گیرد و لحظه‌ای دیگر هم به سیاست احتمالی هاشمی فکر می‌کنم که ما را در انتخاب بین خودش و احمدی نژاد گیر انداخته، یک لحظه بعد هم می‌گویم، هر چه پیش آمد، آمد... مهم این است که ما از پا ننشینیم.

کنار تمام اینها بگذارید حملات حضوری و غیر حضوری(یعنی تو روی خودم و یا از پای تلفن و یا از طریق دیگران... به هر حال غیر از یک مورد، بقیه هیچ‌کدام یادداشتی نبوده‌اند.) که به خاطراین نوشته‌های اخیرم (که در آنها از قبح و ناکارآمدی خشونت و لزوم رفتن مسیرهای جدی ولی مسالمت‌آمیز را بیان کرده‌ام) دارند خدمتم می‌رسند و باید عرض کنم لطفا نرسند، چون رسیدن و نرسیدنشان هیچ تفاوتی در این عقیده من ایجاد نخواهد کرد و فقط زمانم را خواهند گرفت برای پاسخ دادن به نظری که از اصل رای من رد شده است، یعنی خشونت‌گرایی. من با خشونت مخالفم، حوصله این برچسبها را هم ندارم...چون دیگر جای برچسب ندارم و شده‌ام مثل ماشینهایی که تبلیغ می‌کردند... از یک‌سو من یک تندروی افراطی هستم و از سوی دیگر یک محافظه کار تمام عیار ( هیچ‌کدام را به هیچ وجه نمی‌توانم درک کنم...) و خوشحالم که دوستانی بعد از سالها کشف کردند که من هم محافظه‌کارم. این را خودم نمی‌دانستم. و در ضمن فهمیدم مقابل محافظه‌کاری، ندانم‌کاری و هیجانی عمل کردن قرار می‌گیرد.

به هرحال... با تمام وجود تلاش می‌کنم از این فضاها دور بمانم. آنچه هم در این هفته جاری انجام بدهم علی‌الحساب کاملا مربوط به خودم است. سعی هم می کنم به نوابغ سیاسی که درست از دیروز دنیای سیاست را به اشغال خود در آورده‌اند چندان توجه نکنم، گر چه عقایدشان اگر عقایدشان باشد، برای من کاملا محترم است.

اما کلا با اتفاقاتی که افتاد و برخوردی که از دکتر معین دیدم، بیشتر به او امیدوار شدم. درست است که علی‌الحساب کار از کار گذشته و اگر زودتر هم به این نتیجه رسیده بودم تفاوتی ایجاد نمی‌کرد. یک رای من همان یک رای باقی می‌ماند و بیشتر از آنچه شد هم نمی‌توانستم رای برای دکتر معین جمع‌آوری بکنم. تحلیل تعدادی از دوستان را درباره اشتباهاتمان قبول دارم و تحلیلهای هنوز بیان نشده( شاید هم من ندیده‌ام) درباره کارهای درستی که انجام شد را هم قبول خواهم داشت. ( به نظر من ما در این انتخابات کاملا نباختیم. فرصتی به دست آوردیم برا ی شناختن یکدیگر و برای برطرف شدن کلی از شبهاتمان...البته در این میان به دوستانی که مصرانه می‌خواهند ثابت کنند اصلاحات فایده‌ای ندارد اشاره‌ای ندارم. دلایلشان مدتهاست که برایم غیرقابل قبول شده و دلیل جدید هم که ارائه نداده‌اند. من کاملا با وضع موجود مخالفم، اما با خشونت پیشنهادی دوستان نیز مخالفم. به نظر من گره‌ای نیست که با دست باز نشود، مگر اینکه قصد داشته باشیم با دندان بازش کنیم! این را قبل از اعلام نتیجه مرحله بعد می‌گویم که مطمئن باشید به حرفم اعتقاد دارم و هر که بالا بیاید، باز هم خشونت را راه حل نمی‌دانم.)

خلاصه اینکه، این توضیحات را نمی‌دانم برای چه دادم! شاید برای اینکه دارم تصمیم می گیرم دوباره همان عاصی سابق باشم و زیاد نگران نظرسنجی‌ها! نباشم. به قولی به خیلی‌ها بگویم آن یک دانه هم توئی و من هیچ نیستم. اصولا قرارم در زندگی نبود که اسیر نظرات دیگران بشوم. خوشبختانه هنوز هم نشده‌ام ولی خطرش می‌رود که بشوم. پس تا دیر نشده پیشگیری می‌کنم.(کسی شک دارد، امتحان کند... اساسا در نظر من انسان هیچ چیزی برای از دست دادن ندارد، مگر انسانیت و عشق و آزادی. الباقی یا اصلا مهم نیستند و یا چندان مهم نیستند. هیچ کدام از این سه هم بر دیگری ارجحیت ندارند. وآنچه در مقابل این سه، حال من را به هم می‌زند، قدرت‌طلبی است، که تا دلتان بخواهد این روزها در هر گوشه و کناری مشاهده می‌شود.) خب! باز کار از خرک در رفت... گفتم که، اختلال زندگی‌ام نیز مختل شده... در ادامه نظر من درباره شرایط حاضر نوشته شده، که خواندن و نخواندنش در زندگی هیچ کس تاثیر خاصی نخواهد گذاشت و شاید هم بگذارد. به همین سادگی! خیلی خوب است که بفهمیم مرکز دنیا نیستیم، زباله‌ای در حاشیه‌اش هم نیستیم. همینیم که هستیم. همین‌جا و همین‌طور... با قابلیت تغییر گسترده... تا هر وقت که آماده یادگیری باشیم. تا هر وقت که بتوانیم جلوی آینه بایستیم و برای خودمان شکلک هم در بیاوریم... خلاصه اینکه تا هروقت رگ و پی‌مان پر نشود از تصویری که دیگران می‌خواهند از ما بسازند... که لعنت بر این از خود بیگانگی... یا به قول رفقا، لعنت براین جوگیری مفرط... با تمام وجود از دوستان عزیزم که همیشه خودشان بوده‌اند و هستند تشکر می‌کنم. برا ی من افتخار بزرگی است آشنایی و دوستی با شما...

خب! مقدمه را تمام کنم! بروم سر اصل مطلب (فقط یک نکته: به خاطر آنکه چندان حوصله دقت در بازخوانی متن و ویرایش آن نداشتم، اگر در این متن اشتباهات تایپی و دستوری خاصی می‌بینید، لطفا ببخشید و ممنون خواهم شد اگر تذکر هم بدهید.) :

دلم نمی‌خواهد حرف خاصی درباره نتیجه تلخ انتخابات برای خودمان بگویم. چون نگرانم مبادا به خاطر ناراحتی که دچار آنم ناعادلانه بیش از حد به رفقای طرفدار تحریممان خرده بگیرم.تردید ندارم که خیلی از این دوستان، اگر همراه می‌شدند برد در انتظار ما بود، اما بارها هم تاکید کرده‌ام ما نباید همانند کسانی عمل کنیم که مخالف رفتار و سیاستشان هستیم. دوستان تحریمی از حق مسلم خود استفاده کردند. از نظر من و شاید خیلی از ما٬ چشم‌اندازشان (از تحریم) مه‌آلود بود و حالا هم که تقریبا گامی به آن بحران دلخواه (یعنی افتادن قدرت در دست محافظه‌کاران و یا بنیادگرایان) نزدیک شده‌اند هم، بعید می‌دانم به برنامه خاصی اندیشیده باشند. این را از سر ناراحتی نمی‌گویم، بلکه نتیجه بحثهایم با دوستان طرفدار تحریم است. جواب اغلب این دوستان ساده‌تر از آن بود که نتوان با یک تحلیل خیلی ساده، آن را چشم اندازی مه‌آلود نخواند.

تعداد زیادی از رفقای تحریمی، در پاسخ این سوال که: تحریم قدم اولتان است در سلب مشروعیت از نظامی که مقبولیتی هم نزد اکثریت جامعه ندارد. نتیجه این سلب مشروعیت، یک دستی حکومت و پایان یافتن دوران حضور مشخص اصلاح‌طلبان در ساختار قدرت، و رفتن نظام به سوی بحرانی است که در نتیجه این یکدستی برایش پدید می‌آید. یعنی عمیق‌تر شدن دره بین مردم و حکومت... بنیادگرایان چنانکه از نامشان بر می‌آید، میلی و اصراری بر قبول خواست مردم مبنی بر آزادی و رسیدن به جامعه‌ای حتی با حداقل‌های یک کشور آزاد ندارند. می‌خواهند اندیشه‌های سنتی خود را به جامعه تزریق کنند و اکثریت جامعه هم میلی به پذیرش این شرایط نخواهند داشت و نتیجه بریدن بیشتر مردم از حکومت است و بی‌اعتبار شدن سودبرندگان از وضع موجود.

این به طور تقریبی قدم اول اغلب دوستان تحریمی بوده که البته مدتهاست پدید آمده... سوال من این بود که برای قدم دومتان چه پیش بینی کرده‌اید؟ چه روشی برای مدیریت این بحران به سود مردم به کار خواهید بست... بیشترین پاسخ، نگاهی گنگ بود و شنیدن اینکه حالا قدم اول را برداریم، به قدم دوم هم خواهیم رسید. این را می‌گویم چشم انداز مه‌آلود... کاری که سالهاست برای ما نتیجه‌ای جز شکست نداشته ... گروه دیگر دوستان تحریمی برای قدم دوم خشونت را پیشنهاد می‌کردند. قبلا هم نظرم را راجع به قبح خشونت گفته‌ام. متاسفانه این دوستان هنوز باور نکرده‌اند که آزادی‌خواهان جهان در تلاشند برای خشونت‌زدایی از مبارزات اجتماعی... و هنوز باور نکرده‌اند که مدیریت بحرانی که در پی رفتارهای قهری مورد نیاز است بسیار پیچیده است. ساده اینکه برای مقابله با یک قدرت، نیاز به قدرتی همسنگ خودش است. و این قدرت خود به سادگی پس از پیروزی احتمالی می‌تواند سرکش شده و تبدیل شود به استبدادی دیگر. نمی‌توان به قدرت مردمی نیز دل بست. چرا که مردم همه در یک سطح آگاهی قرار ندارند، مردم همه حاضر به پرداخت هزینه‌های سنگین نیستند، مردم وقتی در پی یک بحران سر به آشوب بگذارند، سرکشی کرده و کنترلشان غیرممکن می‌شود و نتیجه چیزی جز تخریب کشور نخواهد بود. آنچه گروهی از آزادی‌خواهان ایرانی در پی‌آنند، رسیدن به راهکاری عاری از خشونت است برای رهایی از چنگال استبداد اقتدارگرایان... اصلاح‌طلبی یکی از همین راهکارها بود.

به همین خاطر است که می‌گویم دوستان تحریمی، حتی در پی بحران هم به احتمال زیاد از مدیریت آن ناکام بیرون خواهند آمد... و از همین راه است که محل کوچکی برای اعتراض به این دوستان می‌بینم. اما نه آن اعتراضی که این روزها باب شده است.

البته نگذریم از اینکه برخی از این دوستان تحریمی دست پیش گرفته‌اند که پس نیفتند و حالا با چوب مشروعیت بخشی به نظام به جان ما افتاده‌اند.کاش صبر می‌کردند و می‌اندیشیدند که اگر کل آرای دکتر معین هم از نتیجه حذف کنیم، نزدیک به بیست و شش میلیون رای باقی خواهد ماند، که این هم محل بزرگی است برای تبلیغات نظام... این توهم مشروعیت و عدم مشروعیت به ضررمان تمام شد. در تاریکی به دنبال سایه‌ای افتاده بودیم. به فرض که ما هم مشروعیت بخشی کرده باشیم... آزادی خواهی که در ایران نمرده است! هنوز هم صدایی برای اعلام به جهانیان هست... و هنوز هم هیچ کدام از سازمانهای حقوق بشری، به عنوان مثال به خانم عبادی نگفته‌اند که از وضعیت خطزناکی که برای گنجی و زرافشان پیش آمده شکایت نکنید، چون حکومتتان مشروع است.

نکته دیگر اینکه، گیریم حکومتی که در آن اندیشیدن مخالف وضع موجود جرم تلقی می‌شود، در میان مردم هم مقبولیت داشته باشد. قبح رفتار حکومت که زیر سوال نمی‌رود. مردمی که با این بی‌عدالتیها موافق هستند زیر سوال می‌روند.

و رای ما به دکتر معین، رای به کسی بود که حداقل در کلام( بی‌انصاف نباشید. مگر فرصتی هم برای عمل پیش آمد که عهد زیر پا بگذارد؟) مخالف محدودیت و بی‌عدالتی بود. یعنی ما با رایمان به دکتر معین نه تنها وضع موجود را تایید نکردیم، بلکه آن را زیر سوال هم بردیم.

بیایید و این بحث ها را و این انگ خائن زدن‌ها را کنار بگذاریم. نگذاریم، دعوا سر لحاف ملا بشود و ما به جان هم بیفتیم و دیگران به رقص برخیزند از شادی اختلاف ما...

حتی اگر نقد خود من بر رفتار دوستان تحریمی را هم نمی‌پسندید، گرچه نقد را وارد می‌دانم و آن را توهین تلقی نمی‌کنم، اما باز شخصا عذرخواهی می‌کنم.

متاسفانه بازی در اصل خود به ضرر ماتمام شد. هنوز هم بویی از تغییر به مشام نمی‌رسد. تخلفاتی صورت گرفته، اما یا دلایل کم است و یا کسی می‌خواهد اثبات نشوند. راهش هم این نیست که دست به خشونت بزنیم.

فرصت تلخیست... اما خوب است برای آنکه بنشینیم و فکر کنیم به آنچه کردیم.

سوال خود من این است که چند نفر در ایران یک بار اعلامیه جهانی حقوق بشر را خوانده‌اند که بیایند و به همین خاطر مثلا، به کاندیدای جبهه دموکراسی‌خواهی و حقوق بشر رای بدهند؟

زیاد حول این موضوع نمی‌گردم، چرا که دوستان به خوبی در این چند روز به این موضوعات پرداخته‌اند و لازم نیست من هم یک بار دیگر شکاف موجود میان قشر متوسط به بالا و قشر به قولی تحصیلکرده و اقشار دیگر جامعه را بررسی کنم. به هرحال شکاف همیشه و همه جا موجود است. رفتار دکتر معین هم صادقانه بود و از نظر من راهکارهایی را پیشنهاد می‌کردند(او و گروه همراهش) که اگر عملی می‌شدند، ریشه‌ای درمان می‌کردند و نه سطحی. به هر حال، فراموش نکنیم که او می‌توانست با یک پوستر تبلیغاتی که در آن مشغول نماز خواندن است و یا دارد دست رهبر حکومت را می‌بوسد مقدار زیادی رای جمع کند و به قدرت برسد،‌ اما این کار را نکرد. آمده بود رای قشر خاصی را جذب کند،‌ و حمایتشان را داشته باشد، برای آغاز راهی دیگر، و به نظر من تقریبا موفق هم شد. مسئله اینجا بود که رقبا اغلب از موافقین وضع موجود بودند و رای دادن وظیفه شرعی‌شان محسوب می‌شد، ما هم اغلب از مخالفین وضع موجود هستیم‌ و رای دادن را یک دخالت دموکراتیک برای تعیین سرنوشت می‌دانیم. پس طبیعی بود که عده‌ای از ما نخواهند دخالت بکنند. دلایلشان هم برای ما محترم...

مهم این است که این با هم شدن را از دست ندهیم.

انتخابات فرصت خوبی شد که خیلی از ما تجربه‌ای در تحلیل‌های سیاسی به دست بیاوریم.خب! این هم کوله‌باری تجربه...

طرف مقابلمان آن قدر منطقی نخواهد بود که احترامی به ما بگذارد.

اگر بنیادگرایان به قدرت برسند، که شاید کار به جایی بکشد که مجبور شویم حتی همین وضعیت را هم حفظ کنیم. بی‌تردید یک عقب‌گرد وحشتناک در انتظارمان خواهم بود. امیدوارم، وضع طوری نشود که هیجان غالب شود و کار به خشونت بکشد. باید به آنها نشان بدهیم قواعد بازی برای ما بسیار متفاوت است با آنچه که می‌پندارند. و باید نشان بدهیم که نه مانند آنها هستیم و نه رفتار آنها را پیش می‌گیریم و نه به زور متوسل می‌شویم. روش ما باید متفاوت باشد تا نشان دهیم که با آنها مخالفیم.

محافظه‌کاران هم اگر پیروز شوند، چیزی از سختی کار کم نخواهد شد،‌اما اوضاع وحشتناک هم نمی‌شود. مشکل آنجا پدید می‌آید که زیر و رو با هم همخوان نخواهند بود و نمی‌شود درست به نقد کشید.

عقب‌گرد هم در انتظارمان است، اما نه در حدی که به قعر قرون وسطی سقوط کنیم. دفاعی از محافظه‌کاران نمی‌خواهم بکنم، اما در شرایط وخیم موجود، قصد بدگویی بی‌مورد هم ندارم. به هر حال به مرگ گرفته‌اند که به تب راضی شویم. دیگر بسته به خودمان است. شاید حتی به مرگ راضی شدن هم مناسب باشد. شاید هم همان تب راه حل درست باشد.

آنچه به نظر من در این مرحله برای ما مهم است، تجدید قوا، بالا بردن آگاهی خودمان، بالا بردن آگاهی جامعه، پیدا کردن زبانی برای ارتباط بهتر با توده‌ها است و نیز یافتن روشی موثر برای اعمال نفوذ که عاری از خشونت باشد.ما شکست نخورده‌ایم هنوز... اگر به جای بر سر هم کوبیدن،‌ یادمان بماند که همه یک چیز را می‌خواهیم:

آزادی

بیایید اول٬ آزادی یکدیگر را محترم بداریم.

دنیا هم که به آخر نرسیده... با دوستانی که گفته‌اند ترحيم آزادی موافقم. آنچه گفته‌اند انصافا که حق مطلب بود و خوب نشان می‌دهد که چه اتفاقی افتاد.

با اين‌حال٬ به نظر من بهتر‌ است که به این زودی حلوای آزادی را نپزیم. آزادی هنوز زنده است، چون آزادی‌خواهان زنده‌اند.



  Comments:  ارسال یک نظر
<< Home

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter