شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۸۵ آبان ۲۳, سه‌شنبه

«نيم‌روی شبانه» بخش چهارم:

موها به هم ریخته و خیس ِ عرق و نیش تا بناگوش باز و پاتیله‌پاتیل!*

حتی وقتی فقط بخواهی چند کلمه حرف بزنی هم، ممکن است چیزی برای گفتن به ذهن‌ات نرسد.

آدم‌هایی که این‌جور وقت‌ها می‌توانند باز هم حرف بزنند را به عنوان آدم‌های موفق می‌شناسیم.

* * *

از بچگی یکی از بزرگ‌ترین آرزوهایم در گروه آرزوهای مربوط به آشپزخانه، این بود که بتوانم تخم‌مرغ را مثل آشپزهای حرفه‌ای فیلم‌ها با یک دست بشکنم.

بالاخره بعد از کلی تمرین، چند ماه پیش موفق شدم این کار را انجام بدهم. فکر کنم به همین دلیل است که نیمروهایم خوشمزه شده‌اند؛ حتی یاد گرفته‌ام نیمروهایی درست کنم با طعم کباب سلطانی... و از آن خوشمزه‌تر، نیمروهای آنارشیستی.

* * *

وقتی وارد خانه‌ای می‌شوی که در آن حتی یک تار مو هم آشفته نیست و همه چیز سرجای خودش است، سریع می‌روی و می‌نشینی روی صندلی و منتظر می‌شوی تا میزبان سر صحبت را باز کند.

اما وقتی وارد خانه‌ای می‌شوی و می‌بینی چند کتاب روی میز آشپزخانه هنوز باز مانده و روی میز عسلی کنار یکی از صندلی‌ها یک فنجان نیمه‌پر قهوه است، به میزبان لبخند می‌زنی و از روی میز یک سیب سبز برمی‌داری و گپ زدن را شروع می‌کنی.

با این‌حال، این یک قاعده نیست و بیشتر یک اتفاق به نظر می‌رسد و کاملا بستگی دارد به این‌که میزبان دوست صمیمی‌ات باشد یا نه؛ سیب سبز دوست داشته باشد یا نه؛ منظم باشد یا نه؛...

نتیجه‌گیری: همه‌جا مواظب رفتارمان باشیم که گم نشود.

* * *

بعضی چیزها آشفته‌شان خوب است.

قبول ندارید؟

بروید از حضرت حافظ بپرسید.

* * *

(داستان این نیم‌رو گم شد، این داستان را جایگزین کردم)

قورباغه را گذاشت لای نان باگت‌ و سوسیس را روی میز تشریح...

دستیارش پرسید: «پرفسور، فکر نمی‌کنین اشتباهی پیش اومده؟»

عینک را روی بینی‌اش عقب داد، با وسواس نگاهی به ساندویچ و میز انداخت و گفت: «ممم... نه! مشکلی هست؟»

22/7/1385

* * *

یک احتمالا عادتِ گهگاهی ِ نسبتا عمومی (که ممکن است در اشکال تقریبا مختلف، اما با کیفیتی حدوداً مشابه، پیش بیاید): با نزدیک‌ترین دوست‌مان جر و بحث شدیدی کرده‌ایم در حالی‌که می‌دانستیم حق با او بوده و خلاصه حسابی او را دلخور کرده‌ایم و حالا خودمان به شدت ناراحتیم. کیف پول‌مان را درست بعد از دریافت حقوق، در تاکسی جا گذاشته‌ایم. موقع شستن ظرف‌ها چهار تا بشقاب دوست‌داشتنی را شکسته‌ایم و تازه بعد از جمع‌کردن‌شان، متوجه شده‌ایم که اتوی روشن را از روی پیراهن نویمان برنداشته‌ایم. کار عقب‌مانده‌ای را سرهم‌بندی کرده و به صاحب‌کار تحویل داده‌ایم و او با زبان بی‌زبانی گفته دیگر به ما هیچ سفارشی نمی‌دهد... خلاصه هر جور خرابی که دلمان خواسته و نخواسته به بار آورده‌ایم؛ خسته و عصبی و آشفته و نگران در اتاق نشسته‌ایم و به راهی برای حل این همه مشکل و مقابله با این بی‌نظمی فکر می‌کنیم. تصمیم می‌گیریم دیگر خیلی جدی به زندگی‌مان سر و سامانی بدهیم و برنامه‌ی مرتب و دقیقی بچینیم... و آخر سر بلند می‌شویم اتاق را جمع و جور می‌کنیم و بعد یادمان می‌افتد که...

توصیه‌ی پزشکی: استراحت کن!

* * *

از لذت‌بخش‌ترین لحظات زندگی این می‌تواند باشد که:

کار بسیار مهمی داری که مدت‌ها در انتظار انجامش بوده‌ای؛ کاری سرنوشت‌ساز. آماده‌ی انجام دادنش هستی که دوست‌ات تماس می‌گیرد. نگاهی به ساعت می‌اندازی... چند کلمه حرف می‌زنی و حال و احوال دوست‌ات را می‌پرسی. باز به ساعت نگاه می‌کنی...

لبخند می‌زنی و ساعت را کنار می‌گذاری و به صندلی تکیه می‌دهی و یک ساعت و نیم بعد از دوست‌ات می‌پرسی نظرش راجع به کمی قدم زدن چیست!؟

* * *

گاهی وقت‌ها، موقع تنهائی، دوست دارم اداهای بوگارتی/دلونی/ویلیامزی در بیاورم و سر خودم را گرم کنم: کبریتم را با فیگور عجیبی روشن کنم یا غذای توی ماهیتابه را با حرکات بازیگرهای سرخوش هالیوودی جابجا کنم و...

خلاصه اینکه، مضحکه‌ی عجیبی سال‌هاست این‌جور وقت‌ها سراغم می‌آید و دست از سرم برنمی‌دارد. کم‌سابقه است که بخواهم حرکت عجیب و غریبی انجام بدهم و چیزی را خراب نکنم: کبریتِ روشن می‌افتد روی پایم یا غذای داخل ماهیتابه می‌افتد زمین... یا هوس می‌کنم با یک شیرجه‌ی استادانه از روی مانعی در پیاده‌رو بپرم و سرم می‌خورد به میله‌ای که معلوم نیست درست آن لحظه از کجا سر و کله‌اش پیدا شده‌ و تمام این لحظاتم تبدیل می‌شوند به لحظات کیتونی/بروکسی/آلنی!

برای این بخش یک نتیجه‌گیری اخلاقی دارم: اینکه همه‌چیز (و حتی شاید هیچ‌چیز) هم طبق برنامه‌‌ و خواست ما پیش نرود، نه یک نتیجه‌ی اخلاقی، بلکه یک واقعیت مهم و معمولی است.

اما نتیجه‌ی اخلاقی که چندان هم تازه یا مهم نیست: برای هر کار عجیب و غریبی، تمرین لازم است.

نتیجه‌گیری: دنیا، با نظم ما پیش نمی‌رود.

* * *

خوشبختی گاهی بین کاغذهای به‌هم‌‌ریخته و در کمدی نامرتب است (خب... البته باید حواس‌مان باشد به این‌که دنبال چه چیزی می‌گردیم؛ گاهی تا پیدایش کنیم، بدبخت شده‌ایم!).

(زمستان 85 احتمالا)

(ببخشید! تصحیح می‌کنم: زمستان احتمالا 84)

*بلانسبت، دور از جان، همان: "زلف آشفته و خوی کرده و خندان‌لب و مست" (پیرهن‌چاک و غزل‌خوان و صراحی در دست)

نیم‌روهای ماسیده در خورجین پاندوپان:

بخش اول: افسانه اسم مادربزرگم نبود.

بخش دوم: در بزنگاه افسانه‌ها گرفتار آمدن

بخش سوم: مرگ در نمی‌زند،‌ چون دست ندارد

یک سوال بی‌ربط به این یادداشت ولی مهم برای خودم: می‌دانید ترانه‌ای با مطلع "ببین باز می‌بارد آرام برف / فریبا و رقصنده و رام برف" را چه کسی خوانده؟ و در اصل، در کدام آلبوم یا اصولا کجا می‌شود پیدایش کرد؟

برچسب‌ها: , ,



  Comments:  ارسال یک نظر
<< Home

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter