
تقریبا همین الآن خوندن فیلمنامهی «آپارتمان» "وایلدر/دایموند" رو تموم کردم. خب... در حالیکه صورتم داشت از یه لبخند لذتبخش میترکید و نمیدونم چرا سعی میکردم لبخندهرو کنترل کنم، از جام بلند شدم و یه سیگار گیروندم و مثل همه وقتائی که هیجانزده میشم روی همون وتری که براتون تعریف کردهم چند قدم راه رفتم و بعد به فکرم زد بیام اینجا بنویسم که عجب فیلمنامهی فوقالعادهای بود... خب! خیلیه که فیلمنامهی یه فیلم اینطوری آدمو میخکوب کنه، و مشخصا این فیلمنامه طوری نوشته شده که اگه آدم فیلمو دیده باشه هم با خوندنش کلی چیز تازه به دست میآره... منظورم اینه که خوندنش لطف خاص خودشو داره؛ البته من هنوز فیلمو ندیدم.
به هر حال، تازه میفهمم چرا باید وایلدر یه استاد باشه و چطوره که «آپارتمان» اینقدر محبوبه (تازه اینو ندید میفهمم!)، چون مثلا فقط از لحاظ! خنده هم که حساب کنیم آسون نیست آدم بدون گفتن یه جملهی خندهدار، دیگرانو بخندونه در حالیکه داره از یه موضوع کاملا جدی حرف میزنه، اونم بدون اینکه جدیت موضوع بیافته تو سایه؛ و من که واقعا بارها خندیدم، اونم موقع خوندن فیلمنامه، بدون اینکه جوکی در کار باشه... آه ای طنز با اصالت دلنشین!
و ازون مهمتر و دشوارتر اینکه وسط این همه غافلگیری و خنده، آدم بتونه اینطوری نیش و کنایه بزنه به خیلی چیزا، حالا از روابط خانوادگی گرفته تا نظام اداری! (اگه قرار بود نقد بنویسم، بیشک به صحنهای که باد با بالادستیاش تو شرکت تماس میگیره برای تغییر برنامه و به شکل هیجانانگیزی آدم از بیخدار بودن قضیه مطلع میشه، اشاره میکردم) و تازه اینکه وسط این همه کار، یادش نره کاشتهای محشر (که رسما آدمو آچمز میکنه قرار گرفتنای استادانه و بهجاشون) بذاره برای غافلگیریای نفسگیر بعدی! (البته، نباید فراموش کنم که آقای دایموند هم در نوشتن فیلمنامه دست داشتن. اینکه کدومشون دست بیشتری داشته البته با خودشون دیگه... رسما کار بینقصه).
خب... میدونم که یه همچین یادداشتی اونم نصفهشب شاید غیر معمول به نظر بیاد (از لحاظ افق انتظار!) ولی، خب اصولا نمیتونستم یه جائی این حس لذتبخش خوندن این فیلمنامهی محشرو ثبت نکنم. پیشنهاد میکنم حتما بخونینش، اگه خوشتون نیومد صحیح و سالم بیارین بدینش به من، ازتون میخرم به قیمت خرید ؛)
علیالحساب این چند تیکهشو بخونین اگه خواستین:
صدای باد (جک لمون)ـ من تو شونزدهم غربی زندگی میکنم ـ فقط نیم ایستگاه با سنترالپارک فاصله داره ـ اجاره خونهم 84 دلار در ماهه. تا ماه جولای گذشته که خانم لیبرمن ِ صاحبخونه، هنوز یه دستگاه تهویه مطبوع دستدوم کار نذاشته بود، 80 دلار بود. اینجا آپارتمان قشنگیه. خیلی رویائی نیس، اما جای راحتیه ـالبته فقط واسه آدم مجرد. تنها مشکلش اینه که ـ هر وقت بخوام نمیتونم برم توش. (8)﷼
کرکبیـ (او (سیلویا) را به سمت راهپله میبرد) مادرت امروز بعدازظهر چیکار میکنه؟
سیلویاـ خونهس، بوقلمون میپزه.
کرکبیـ چرا نفرستیمش سینما، فیلم ِ «بنهور»؟
سیلویاـ خیلی خوبه، ولی مادربزرگ و عمو هرمن و عمه سوفی و دو تا خواهرزادههامو چیکار کنیم؟ (109)
﷼
باد ـ تا کفِ خیابون فقط یه طبقه فاصلهس ـ فوقش یکی از پاهاتونو میشکنین.
فرن (شرلی مکلین)ـ پس با تیر خلاصم میکنن ـ مث اسب.
باد ـ [به تخت نزدیک میشود] خواهش میکنم، خانم کیوبلِیک، به من قول بدین هیچ کار احمقانهای نمیکنین.
فرن ـ کی اهمیت میده؟
باد ـ من.
فرن ـ [خوابآلود] چرا من نمیتونم عاشق مرد نازنینی مث شما بشم؟
باد ـ [با حسرت] بله، خب؛ گندیدن همینجوریه دیگه ـ یعنی از لحاظ کیک! (109 و 110)
﷼
باد ـ به هر حال ـ ماشینو پارک کردم و اسلحه رو ورداشتم ـ خب آدم هر روز تو روزنامهها میخونه که یه نفر خودشو با گلوله کشت، اما باور کنین، کار سادهای نیس ـ یعنی کجا باید بزنین؟ اینجا؟ اینجا؟ یا اینجا ـ؟ [با دو انگشت به شقیقه و دهان و قلبش اشاره میکند] میدونین آخر سر کجا زدم؟
فرن ـ کجا؟
باد [زانویش را نشان میدهد] اینجا.
فرن ـ به زانوتون؟
باد ـ آها ـ همونطور که اونجا نشسته بودم و داشتم فکر میکردم کجا بزنم، یه پلیس سرشو آورد تو ماشین ـ پارک ممنوع گذاشته بودم! منم میخواستم اسلحه رو قایم کنم که در رفت و ـپوه! (119)
آپارتمان
بیلی وایلدر و آی. ای. ال. دایموند
ترجمهی کتایون حسینزاده
انتشارات نیلا
چاپ یکم 1382
پ.ن.: دیدم دو تا پست آخرم مربوط به کتابای نشر نیلا شدن. فکر کنم باید یه سری به دفتر نشر نیلا بزنم... از لحاظ قرارداد! ؛)