پیش از خواندن این یادداشت، پیشنهاد میکنم بخوانید:
مصاحبهی رامین جهانبگلو با ایسنا
*
نویسش نقطه الف در نقطه الف:
او خودش این سناریو را نوشته است
* * *
از آن گروهی که میگویند نباید منطق را با احساسات خلط کرد نیستم. اصولا چندان اهل موضع کاملا مشخص نیستم، چون اهل اینکه صد در صد مطمئن باشم نیستم (مگر در گفتگوهای روزانه که میگویم "آره! صد در صد!" که دوستانم میدانند حداکثر منظورم 98 درصد است!). پس اصولا نمیتوانم بگویم خلط مبحث بد است یا خوب! مگر من کشیشم؟
اما کشیش زیاد است. کار کشیش این است که اعترافات را گوش کند و چون به گمانش گوشش گوش ِ خداست، به بندهی مطیع بگوید "فرزندم بخشیدمت!". کشیش، مگر کشیش آمارکوردی باشد که بگوید "فرزندم، مطمئنی تو این هفته به خودت دست نزدی؟" که البته بندهی مطیع ِ روبرویش هم کسیست که در دل میگوید "بذار اونقد گریه کنه تا بمیره!"*.
البته کشیشهای اینطوری هم در مکانهای خاص زیادند، چون بندههای مطیع باهوشی هستند که اصولا نه بندهاند و نه مطیع. به هر حال، کار کشیش اعتراف گرفتن است و بعضی آدمها هم به اقتضای زمان مجبور میشوند نقش بندهی مطیع را بازی کنند؛ البته، آگاهانه و زیرکانه.
* * *
یک بازیگر نقشهای متنوع و متفاوتی بازی میکند و یک نقش هم ممکن است توسط بازیگران مختلفی اجرا شود. هزاران نفر تا به حال هملت بودهاند و خیلیشان واقعا هملت بودهاند.
بعضیوقتها بازیگری که نقشی را بازی کرده معتقد است بازیگر دیگری که همان نقش یا نقش مشابه را بازی کرده به خوبی نتوانسته از پس نقش بربیاید؛ این به نظر منتقدان و بازیگرها و خیلی دیگر، گاهی به حق است و گاهی نه. مثلا زندهیاد براندو اگر هنوز زندهباد هم بود! حق داشت کماکان فکر کند کمتر کسی توانسته به خوبی خودش، نقش یک پدرخواندهی مافیائی را اجرا کند.
﷼
همه آدمها به نوعی بازیگرند و هر کس نمایشنامهی خودش را دارد (پیشنهاد میکنم در اینباره «نمایشنامههای انسانی، بسبسیار انسانی» نقطه الف را هم بخوانید).
هرکسی هم ممکن است از بازی دیگری انتقاد کند یا نه.
گاهی پیش میآید که بعضی نقشی را بازی نکردهاند یا بازی کردهاند و مُقر نمیآیند؛ به هرحال اینش مهم نیست و حق هر کسیست. مهم این است که بعضی وقتها بعضی از همین گروه تصمیم میگیرند به کسانی که آن نقشها را بازی کردهاند خرده بگیرند. در واقع، چوب در آستینشان بکنند، چون ظاهرا معتقدند هیچکس نباید برخلاف میل آنها آب بخورد.
چیزی شبیه یک دیکتاتوری پنهانِ کاملا مستقل از دیکتاتوریهای آشکار و البته در نوع خود، بسیار خطرناکتر از آن!
* * *
به زعم من خواندن «شهریار» ماکیاولی، تقریبا از نان شب واجبتر است، برای کسانی که درگیر فکر کردن به سیاستاند یا درگیر دیکتاتوریاند یا از دموکراسی خوششان میآید و فکر میکنند بالاخره یکجائی از این دنیای خرابشده دموکراسی وجود دارد (گاهی هم دچار توهم میشوند که دموکراسی چون از نان شب واجبتر است، حتما باید نانوای همسایه آن را بپزد! تازه از این جالبتر اینکه، فکر میکنند هزینهاش را هم باید یکی دیگر بپردازد، آنها فقط نوش جان کنند!) یا فکر میکنند اصولا میتواند حکومت عالیای وجود داشته باشد یا اصلا در دنیای متمدن زندگی میکنند. به گمانم هر غیرآنارشیستی باید یکبار هم که شده شهریار را بخواند؛ آنارشیستها هم باید بخوانند، چون لابد اگر آنارشیستاند، خودشان میدانند که هیچکجای دنیا سیستم کامل آنارشیستی نیست و اصولا حکومت آنارشیستی هم چیز مسخرهای است (اعتراف میکنم که خواندهام، البته راجع به فهمش بحث بسیار میتواند باشد!).
وقتی شهریار را بخوانیم بعد از اینکه به شدت اخلاقیات لطیفمان درد گرفت و ناسور شد، میفهمیم که دیکتاتور اگر باهوش نباشد دیکتاتور نمیشود. طرفهای مقابل دیکتاتور هم اگر باهوش نباشند، دیکتاتور دهانشان را مسواک میزند. اصولا اگر کسی توانست یک دیکتاتور خنگ که بیشتر از یکسال زنده مانده به جهانیان نشان بدهد، من پولی که ندارم، اما حداقل به نوبهی خودم یک دستخوش حسابی به او میگویم (حیف که ارزشی ندارد!).
اگر دیکتاتوری بیشتر از یکی دو سال عمر کرد، یعنی دیکتاتور باهوشی است و کار بلد. بیطرفانه که نگاه کنیم، میبینیم همیشه کسی که کار بلد است، موفق هم هست.
پس نمیشود سر آدم باهوش و کار بلد را شیره مالید و باید با احتیاط در مقابلش ایستاد. دیکتاتور اگر با بازیهای ساده فریب میخورد، کدخدا هم نمیشد.
من از دیکتاتوری دفاع نمیکنم و نمیگویم چیز خوبیست و در بدیاش شک ندارم؛ کشیش هم نیستم. اما از دیکتاتوری بیزارم (کشیشها یکبار نشان دادند که عاشق دیکتاتوری هستند) و البته معتقدم برای آزادی بیشتر از هر چیزی فکر کردن مورد نیاز است و واقعبینی. به گمانم هیچکس از غرق شدن خوشش نمیآید؛ و شک ندارم، هیچکس نمیتواند با خیال خودفریبانهی "دریا من را غرق نمیکند، چون آدمکشی بد است!" بیآنکه شنا بلد باشد، دست خالی تن به آب بزند و غرق نشود.
﷼
به هر حال هوش شوخیبردار نیست. خیلی بخواهیم اخلاقی برخورد کنیم باید بگوئیم «چو دزدی با چراغ آید، گزیدهتر برد کالا» و چو دیکتاتوری هم باهوش** باشد، کسی که در مقابلش نقنق کند و فکر کند میتواند با فوتی سوتش کند کارش زار است. این واقعیت است! پس در مقابل دیکتاتور باید باهوش بود و خوب باحواس تا سوت نشد! (اگر چهگوارا امروز اسطورهی مقابله با دیکتاتوری است، فقط به خاطر خوشتیپی یا کلاهش نبوده؛ باهوش و شجاع هم بوده. شجاعتش هم میدانیم به اسلحه دست گرفتن یا کوهنورد بودنش وابسته نبوده. گاندی هم باهوش و شجاع بوده و اسطورهی مقابله با دیکتاتوری و امپراطوری است او هم... بدیهیست که باید باهوش بود برای مقابله با باهوش!).
﷼
اصولا هیچ آدم باهوش و شجاعی در باتلاق (یا هر خطر مرگبار دیگری) که گرفتار آمد لنگ و پاچه پرت نمیکند. چه دیکتاتور باشد چه آزاداندیش.
حالا فرض کنید یک آدم باهوش در باتلاقی گرفتار آمده باشد و بخواهد بیرون بیاید. بعد کسی به عنوان یک انساندوست نهچندان باهوش تصمیم بگیرد نجاتش بدهد.
آدم باهوش بیآنکه از ترس خودش را ببازد، صاف ایستاده و آرام نفس میکشد و به دور و برش نگاه میکند تا چوبی چیزی گیر بیاورد و بیرون بیاید؛ شجاعانه فکر میکند و چارهاندیشی. انساندوست میبیند که باهوش جم نمیخورد و به این نتیجه میرسد که "ای بابا! باهوش الآن است که غرق شود!" و به خیال خودش درمییابد که "باهوش ترسیده که تکان نمیخورد"!!! پس لباسهایش را میکند و میرود توی باتلاق و کمر آدم باهوش را میگیرد و سعی میکند او را بیرون بکشد و در نتیجه خودش و باهوش را اگر غرق نکند، حسابی به دردسر میاندازد.
اما اگر انساندوست هم کمی باهوش باشد، چوبی گیر میآورد و خودش یک جای سفت پیدا میکند و میرود روی آن و چوب را به طرفِ باهوش میگیرد.
و البته اگر باهوشتر باشد و شجاع هم، و به انسانها احترام بگذارد، از طرف مقابل میپرسد که اصلا به کمک نیاز دارد یا نه. (چیزی که فکر کنم برای اذهان قیممآب به هیچوجه قابل قبول نباشد. میشنوم که کسی میگوید: «تو دیوانهای! یعنی بایستیم و از کسی که به دردسر افتاده بپرسیم کمک میخواهی یا نه!؟ ما بهتر از هر کسی میفهمیم که چه کسی کمک میخواهد. ما از نسل همان قهرمانان گمنام افسانهای هستیم که..."» دلم میخواهد بگویم شما واقعا مطمئنید که میدانید دقیقا چه کسی به دردسر افتاده؟ و واقعا مطمئنید گمنامید و دلتان نمیخواهد پای هر برگهای امضائی داشته باشید؟ اما میگویم، ببخشید! ببخشید! قبول دارم! انسان جایزالخطاست و من و شما هم!)
* * *
حالا که چی؟
خب... امکان دارد اینقدر باریکبین نباشیم!؟
یکی رفته بود نمایش سایهبازی ببیند، داد میزد "اون چراغ پشت پرده رو خاموش کنین تو چشممونه!"
حالا این اگر بیربط بود، این یکی: یکی رفته بود تئاتر، رفیقش را دید در نقش هملت و داد زد "اصغر، خودتو لوس نکن برو بیرون بذار هملت بیاد".
خیلی بیمزه بود، نه؟
از این بیمزهتر هم هست!
* * *
رک و روراست، مشخصا از همهی ما بهتر، خود رامین جهانبگلو میدانسته و میداند دارد چه کار میکند.
در نتیجه بد نیست اگر تلاش بیخود انساندوستانهی قیممآبانه و مداخلهگرانه نکنیم و به آزادی بیان و اندیشهی ایشان ( و همه) کاملا احترام بگذاریم (نه فقط به آزادیای که خودمان تعریف میکنیم!).
(البته بیشک ایشان حسابشدهتر و هوشمندانهتر از آن عمل کرده که این تلاشها(ی...!) بتوانند برنامهاش را بههم بریزند.)
اگر به رامین جهانبگلو (و اندیشهاش) و آزادیاش علاقمندیم و احترام میگذاریم، به گمانم بهتر است همانطور که از اول خواسته ماجرا شلوغ نشود، ما هم از این به بعدش را بیخود شلوغ نکنیم. درواقع بهتر است مداخلهگر ِ بیدعوت نباشیم و به اندیشهای که بسیار از آن آموختهایم، احترامی شایسته بگذاریم و اعتماد کنیم.
(شخصا قبلا چند بار پرسیده بودم... حالا که میدانیم. ماهی را هر وقت از آب بگیریم...).
خلاصه، چیزی که عیان است را حاجت به بیان نیست؛ پس اینقدر سر و صدا نکنیم و نگوئیم "وای! ما فهمیدیم این کسی که نقش هملت را بازی میکند هملت نیست"!!!؛ چون کسی که از بد روزگار به این صحنه کشیده شده، خوشبختانه استادی هوشمند و اندیشمند است و به کاری که میکند آگاه؛ و اگر تفسیر به رٱی نکنیم و خوب بخوانیم و ببینیم، میفهمیم که زیرکانهترین کار انجام شده.
اگر هم کسی به رامین جهانبگلو و آزادیاش علاقمند نیست...
خب! پس چه هیاهوی عجیبی! باز هم به گمانم خیلی بهتر است مداخلهگر ِ بیدعوت نباشیم. موضوع برای نگرانی و حرف زیاد است و مشکلات ما همین دیروز پیدایشان نشده. همین پریروز نفهمیدهایم که NGOها در خطرند و مدتها قبل میدانستیم که روشنفکران محبوب امرا نیستند. برویم سر دیگر گیریم و برای وجیهنمائی خودمان، بیخود ارزش دیگران را زیر سوال نبریم.
رامین جهانبگلو از زندان بیرون آمد و فکر کنم علاوه بر خودش همهی ما هم دوست داریم آنجا برنگردد.
من حرفهای ایشان را قبول دارم، چون از دهان رامین جهانبگلو بیرون آمدهاند، اندیشمندانه و هوشمندانه؛ و باز از او میآموزم.
بیشک رامین جهانبگلو خودش بهتر از هرکسی میدانسته و میداند چه حرفی را صلاح است بزند و چه حرفی را نه، و شجاعانه هم این کار را کرده.
وقتی جهانبگلو خواسته که بازیاش سیاسی نشود، به گمانم کار مضحک و اهانتآمیزیست که برای قهرمانسازیها از شخصیت ایشان سوءاستفاده کنیم.
همه میدانیم... رامین جهانبگلو، اندیشمند و روشنفکر است؛ بسیار باهوش و شجاع.
﷼
میدانم و به زعم من هم به حق است که نگران آزادیهامان باشیم؛ نقد هم بدیهیست که آزاد است. اما بهتر است ما هم جرٱت از خودمان مایه گذاشتن پیدا کنیم؛ و شاید بد نباشد تکراریها را تکرار نکنیم. خیلی چیزها را همه میدانیم و هر روز هم در گوش هم نجوا میکنیم...
برای آزادی، بیش از هرچیز به فکر نیاز است و واقعبینی و آزاداندیشی.
و آن کسی که واقعبین نیست و زیرک، به دلسوزی و تحلیل نیاز دارد، نه کسی که شجاع است و باهوش و خودآگاه.
* آمارکورد، فدریکو فلینی / نقل به مضمون کردم و کاملا مطمئن نیستم، چون مدتها پیش دیدم و به سختی هم دیالوگ را گرفتم! تا جائی که به خاطر دارم کشیش سوال اول را از پسر میپرسد و بعد پسر پاسخ منفی میدهد و کشیش میگوید اگر دروغ بگوئی مجسمهی سنت فلان! گریه میکند و پسر زیرلب آن پاسخ را میدهد و... (یا میگوید اگر کسی اینکار را بکند مجسمه گریه میکند و پسرک در دل میگوید پس باید از گریه مرده باشه!) به هر حال، اگر دقیقا آمارکورد هم نیست، منظور را که میرساند!!! ماکیاولی را نباید فراموش کرد!
** خیلی وقتها پیش میآید که خود دیکتاتورها هم رٱساً باهوش نیستند. اما آدمهای باهوش دور و برشان است. مثلا کیسینجر کسی نیست که یکی مثل من بتواند سرش را شیره بمالد! شنیدم یکی کیسینجر را ماکیاول قرن خطاب میکرد. حالا این یکی را ما هم میشناسیم. اما بیشک ناشناختهها بسیارند. (در ضمن، اصولا هوش دیکتاتور دو سال بیشتر، نسبت عکس دارد با هوش دیکتهشوندگان!).
پ.ن.: تاکیدها و تکرارها کاملا عمدی است!
پ.پ.ن.: البته باید بگویم (و تاکید میکنم) من پارسال دستهایم را شسته بودم. همین الآن هم دستهایم را شستهام و حوصلهی مسواک زدن ندارم. اصولا علاقهای ندارم درگیر بحثهای بیخود و بیپایان بشوم و ترجیح میدهم به نوشتن همانچیزهائی که همیشه مینویسم ادامه بدهم. نه دیگر از سیاست دل خوشی دارم و خوشم میآید و نه از خشونت چه کلامی و چه غیرکلامی. مخلص کلام برای دیکتاتورهای پنهان و آشکار.
پس از نوشت: پیشنهاد میکنم در ادامهی این یادداشت، یادداشت و نقد نکتهسنجانه و دقیق نقطه الف را در کامنتهای همین پست بخوانید.