پیشنوشت همینجوری: خیلی مسخره است که بعضی از "قدیمترانه"های! خیلی معروف، هیچجای دنیای مجاز موجود نیستند. یعنی اینکه بعد از کلی جستجو دنبال ترانههای Sympathy و Susanna و پیدا نکردن هیچ ردی از این دو ترانه (ی شدیدا زیبا! واقعا زیباها!)، نوشتن بخش چهارم این تاریخ موسیقی منتفی شد، متاسفانه ("ه" بدید لطفا! / نویسندهی مربوط مثل اینکه فیوز پرانده!). روی همین حساب من هم اساسا جوش آوردم و گفتم حالا که اینطور شد، بخش دوم و سومش را یکجا میآورم (چون اصولا قرار بود با هم بشنویم و وقتی لینک شنیداری یافت مینشود، در نتیجه کل قضیه زیر سوال میرود./تاریخنویسی هم کار سختی استها! فکر کنید، مثلا موقع نوشتن تاریخ، یکدفعه اسکندر آدم گم بشود. یا مثلا یکی از لوئیها کم بیاید. یا لینک یکی از خلیفهها پیدا نشود! خب کُمیت تاریخ لنگ میشود دیگر. حالا کمیتی لنگ، لنگ(تر) بشود، چه جور قاطری از آب در میآید، من خبر ندارم!). در آن بخش چهارم قرار بود Bohemian Rhapsody و Shape Of My Heart هم بیایند، که اینجا میآورمشان خیلی دلم نسوزد! این هم باقی تاریخ اتاقی...
* * *
The Doors
فکر کنم تقریبا همان حسی را که عشاق پینک فلوید نسبت به واترز و گیلمور و برت دارند، به موریسون دارم (البته باید بگویم کلا نسبت به اعضای گروه The Doors حس خوبی دارم، به خصوص منزرک). حتی بعد از تماشای «The Doors» استون، مانده بودم موریسون را بیشتر دوست داشته باشم یا کمتر. سکانسی را که در آن وال کیلمر (در نقش موریسون) صحنههائی از جنگ ویتنام (اگر درست به خاطرم مانده باشد) را میبیند و بیصدا اشک میریزد، هیچ وقت فراموش نمیکنم.
صدای جناب جیمز داگلاس موریسون سرخوشم میکند و اصولا نمیتوانم The Doors گوش کنم و آرام یکجا بنشینم. شعرهای موریسون را هم خیلی دوست دارم و تا جائی که اطلاعات لنگ و لوکم از زبان انگلیسی اجازه میدهند، سعی میکنم از شاعرانگیهای جذاب موریسون لذت ببرم.
اولین قطعاتی که از The Doors شنیدم، Alabama song بود و Break on through... مدتهای زیادی هر دوی اینها مثل کلید انفجار من بودند و هنوز هم شنیدنشان برایم سرشار از سرخوشی است.
کمی بعد از آن قطعات، Light my fire را که شنیدم واقعا معنی انفجار را فهمیدم. اما تا مدتها قطعهی محبوبم از The Doors، I looked at you بود و بعد از دیدن فیلم استون، Love street بود که در ذهنم میچرخید.
البته نباید فراموش کنم که Spanish Caravan همیشه برایم لذتبخش بوده و هست، با آن اجرای جذاب از آستوریاس.
﷼
حسهائی در موسیقی The Doors برایم همیشه جذاب بوده و هست و شاید همینها باعث شدهاند اینقدر شیفتهی این گروه بشوم. نمیدانم درست چطور توضیح بدهم... خب! حسهای سرخپوستانهشان (مثلا در My wild love) یا آرامش وهمانگیز The End و خشونت تلخی که دارد. نمونهی دیگرش حس توصیفناپذیر Riders On The Storm که حسی شبیه خلسه به آدم میدهد. The Doors عجیب است و دوستداشتنی! در واقع برایم یک گروه معمولی نیست. شنیدنش برایم آئین پیدا کرده... واقعا میشود موقع گوش کردن به قطعات The Doors، مثل خود موریسون، سرخپوستی رقصید و دور آتش موسیقیشان چرخید و چرخید، در تابستانهای سرخپوستی...
﷼
امسال تابستان بیشتر از هر قطعهی دیگری Break on through، People are strange و Love Street را شنیدم. شعر و موسیقی بینظیر People are strange و موسیقی شورانگیز و سرخوشـعصبانیBreak on through و سرخوشی شیطنتباری که در love Street هست (و به زعم من استون، خیلی خوب آن را به تصویر کشیده در The Doors.)
People are strange
(Lyric)
Love Street
(Lyric)
Break on through
(Lyric)
* * *
Leonard Cohen
کوهن را با Dance me to the End of Love شناختم (فکر کنم این یک تجربهی مشترک همگانی باشد!). به زعم من، کوهن مصداق همان آدمهائی است که میگویند "دست به خاک میزند طلا میشود"! شعرهایش به اندازهی موسیقیاش جذابند و مسئله این است که آهنگسازی و شاعری و خوانندگی تنها کارهائی نیستند که کوهن به خوبی از پسشان برآمده و هنوز برمیآید (و فکر کنم از معدود خوانندههائیست که در زندگیاش با دو صدای کاملا متفاوت! خوانده و طرفدارانش را هم کاملا حفظ کرده و حتی پر و پا قرصتر!).
﷼
حتما "هایکوی تابستانی" زیبا و معروفش را شنیدهاید:
Silence
And a deeper silence
When the crickets
Hesitate
سکوت
سکوتی عمیقتر
وقتی جیرجیرکها
تردید میکنند
(من گم شده بودم! (گزیده اشعار لئونارد کوهن)؛
برگردان: پیام بهتاش ـ نشر کارنگ 1378)
﷼
بعد از "با من برقص..." قطعهی محبوبم از کوهن، Future بوده و هست. اما امسال تابستان را بیش از همه، مهمان این دو قطعهی بینظیر از کوهن بودم (اشعار این دو قطعه، به غایت زیبا و تاملبرانگیزند. به زعم من جدای از موسیقیشان هم میشود بارها خواندشان... و فکر کنم اغلب ترانههای کوهن همینطورند.):
Closing Time
(Lyric)
Everybody Knows
(Lyric)
* مثلا معادل فارسی Old Song! به امید تولید محتوا! :)) ؛) آن هم فرهنگستانیاش! باشد که شاید کمی از بیمحتوائی نجات پیدا کنم.
ی.ر.پ.ا.پ.ن. (یکروز پس از پُستنوشت)!: آقای موریسون قبلی آنقدر روی این وبلاگنفتی سنگینی میکردند که به سختی میتوانستم صفحه را باز کنم. به همین دلیل یک آقای موریسون سبکتر جای آقای موریسون قبلی را گرفت!!! (البته شرمندهی جناب موریسون عزیز)