شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۸۵ شهریور ۱۶, پنجشنبه

پائیز که آمد... زانو بزن و نفسی عمیق بکش!*

از آن اولِ اول هم پائیز برای من سلطان فصل‌ها نبود. اصلا من از سلطه بیزارم. فقط چیزی شبیه نوستالژی فصلی دارم. ترکیب‌بندی طبیعت و سرخوشی‌های فصل‌ها را دوست دارم... و پائیز و زمستان از همه‌ی فصل‌ها فصل‌ترند (وُ با این‌حال، حتی این هم دلیل نمی‌شود که اواخر اسفند هوای بهار به سرم نزند و هوس تابستان نکنم!).

پائیز، سلطان نیست. شاه هم اگر هست، مثل شاه پریان... پائیز شاه عادل است؛ تنها فصلی که شب و روزش عادلانه‌ترند و برای منی که شب‌پرستم، این عدالت خوش‌آیند...!

* * *

فصل‌ها مستقل‌اند از خاطرات درون‌شان.

فصل فقط فصل است. مثل کوه و کویر و دریا و دشت که همین‌اند که هستند؛‌ زمین‌اند.

میلیون‌ها سال است که ما حافظه و خاطره‌ی زمین‌ایم. زمین دور خودش می‌چرخد و مائیم که سرگیجه می‌گیریم و از تنش به دلش می‌رویم و از دلی به تنش. جای خاطره‌ای می‌آئیم، پاک می‌شویم و جای خاطره‌ی دیگری را باز می‌کنیم.

با این‌حال، خاطرات فصل‌ها را دوست دارم. نسبت خاطره و ذهن به گمانم... شاید، مثل نسبت موم و پارچه باشد در چاپ باتیک. سال و فصل‌هاش، ذهن را می‌شویند و موم‌ها را؛ تلخش می‌رود و جای خالی‌اش می‌ماند و شیرینش.

شاید هم ذهن، شیرینی‌پزی‌ست گاهی. بادام تلخ را به زور آرد سپید و شکر و آسیاب و شیر، حریره می‌کند؛ حریره‌ی تلخ، که هرچه باشد به‌ هرحال حریره‌‌ی بادام است! گاهی فکر می‌کنم اگر این طور نبود، زندگی سخت‌تر از این بود. شاید آدمیزاد استعفا می‌داد از حافظه‌‌ی زمین بودن.

اگر این‌طور نبود، شاید، دنیا جای قشنگ‌تری هم بود. هنوز قصه‌ی حسین کرد و سمک عیار و ریچارد شیردل تنها قصه‌های خون‌داری بودند که برای بچه‌ها تعریف می‌کردیم. اگر سیاهی خاطره، مومی نبود، شاید جنگی نبود. شاید امروز ما اینجا نبودیم. شاید تاریخ هم از چرخیدن زمین سرگیجه نمی‌گرفت و دم خودش را گاز نمی‌گرفت و نیشش به تن ما نمی‌رفت.

اما تعادل عجیبی‌ست. معامله‌ی عجیبی... زمین با ما معامله می‌کند: خاطره‌‌ها در هم‌اند!

و من هم خاطرات را دوست دارم.

گرچه خاطره‌ی تلخ موم است، اما خاطره‌، خاطره است و خاطره‌ی خوب خاطره‌ی خوب؛ خوبی‌ش شاید همین است.

شاید همین دور و برهاست که فصل‌ها مرزشان را با خاطره‌ها از دست می‌دهند.

زمستان را دوست دارم چون خاطره‌ی خوب دارد، یا خاطره‌های زمستانی‌ام را دوست دارم یا زمستان را؟

به هرحال، زمستان هم شاه عادلی‌ست!

* * *

مدرسه جای خوبی می‌شد، اگر جلوی زندگی کردن‌مان را نمی‌گرفت!** اما حیف که ما دیرتر از مدرسه به دنیا آمده بودیم و از همان اول قرار بود خانه‌ی دوم‌مان، خانه‌ی اول شستشوی مغزمان باشد. اولین پله‌ی یادگیری رسم بردگی و توهم وجود زندگی مار و پله‌ای! (این‌قدر کینه‌ای نباش!)

به هر حال، پائیز بی‌تقصیر است در اینکه در آستانه‌اش باید گردن به چنان رسمی می‌نهادیم؛ مدرسه هم بی‌تقصیر است... مثل هرچیز دیگری که ممکن است مورد سوءاستفاده قرار بگیرد!

انگار از همان روز اول مدرسه‌ می‌دانستم چه 12 سال جهنمی‌ای پیش رو دارم که بغض کردم اما گریه نکردم و داد نکشیدم و تا آخرش هم سر حرفم ماندم، غیر از یک‌بار که بیش از حد بچه نبودم تا حرف‌هایم را آشوب تشخیص ندهند! (این‌قدر کینه‌ای نباش!)

مدرسه سیبری بود و دانشگاه... محکومین تبعید شده به سیبری، بعد از اتمام دوره‌ی محکومیت آزاد بودند؛ اما نه برای برگشتن به جامعه؛ آزاد بودند که در همان سیبری زندگی کنند. دانشگاه مدرسه‌ای بود که می‌توانست کنار افسرها، استادهای خوب هم داشته باشد و می‌شد به دلخواه از درش بیرون آمد. اما آن‌هم قوانین خودش را داشت... البته هم‌بندها خیلی فرق می‌کردند. زندگی به نوعی بهتر بود و اعمال شاقه تقریبا کمتر. به هرحال اگر اتفاق بدی هم می‌افتاد، تقصیر هیچ فصلی نبود. دانشگاه نسبتا جای بهتری بود (هرچند آنجا به هیچ‌وجه بچه به نظر نمی‌آمدم تا آشوب‌هایم بزرگ به نظر نرسند!)

درست سه ماه بعد از آخرین روز دبیرستان (هیچ یادم نمی‌رود) اولین نم باران که به صورتم خورد، انگار یک آشنای قدیمی را تازه، دوباره پیدا کردم.

افسرهای بیمار مدرسه (که می‌گفتند چه باید گفت و پوشید و کرد و خواند. مثلا همان معلمی که می‌گفت در زمستان باید دوش آب سرد گرفت تا پرهیزکار شد! یا به جوراب آدم هم کار داشتند!) کابوس‌های بدی‌اند که به شکل عجیبی بیشتر تابستان‌ها خواب‌شان را می‌بینم. انگار از اول هم تابستان فصل کابوس بود. تعطیلی نبود. مرخصی زندانی محکوم به اعمال شاقه بود برای سه ماه... یا صبر برای اعدام دوباره! (این‌قدر کینه‌ای نباش!)

تاسف‌آور است که در سرزمینی زندگی می‌کنیم که... خیلی خاطره‌های سیاهش مومی نیستند، اما شوینده‌هائی در هوایش هست انگار، که می‌توانند دوخت را هم از پارچه پاک کنند.

معامله‌ی دوسر سوخت است؛ هم حافظه‌ی این زمینیم، و هم پاک می‌شویم و هم گزیده!

خودمانی‌اش شاید اینکه: پس بی‌خیال دنیا! بگیر وسوسه‌ی صفحات سپید را... حافظه‌ها را...

* * *

پائیز دلایل بیشتری برای زیبائی دارد و به همین دلیل شاید، زیباترست. زیبائی دلایلش هم در نامعلوم و ناگهان بودن‌شان است! مثلا... مثل عطر همیشه و هر سال عجیب و گس نم برگ‌ها و خیلی چیزهای دیگرش.

خیلی وقت پیش، فکر می‌کردم پائیزدوستی بیشتر موضع است تا حالت. اما کمی که گذشت فهمیدم اشتباه می‌کردم. پائیز را واقعا می‌شود دوست داشت. آدم یک‌دفعه می‌بیند منتظر پائیز نشسته و از اینکه نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود به وجد می‌آید. پائیز عجیب شبیه یک وعده‌ی سرخوشانه است.

* * *

نوستالژی فصل‌ها را نباید ندیده گرفت. مثل اواخر زمستان که آدم شوق اول بهار دارد و اواخر تابستان که شوق پائیز و زمستان.

گفتم که... انگار ما حافظه‌ی زمینیم. شاید... باید به خاطر بیاوریم فصل دیگری هم هست و دلمان برایش غنج بزند، تا زمین یادش بیاید. مثل هر حافظه و خاطره‌ی به‌هنگامی.

* کماکان سر همین حرف!

** از جمله‌ای با این مضمون گرفته‌ام، به گمانم از مارک تواین که، "دانشگاه جای خوبی است، اگر جلوی تحصیلات آدم را نگیرد!". متاسفانه هر چه گشتم نتوانستم منبع دقیقی برایش پیدا کنم، هرچه هم فکر کردم، یادم نیامد کجا شنیده یا خوانده‌امش! خوشبختانه مرحوم مارک تواین بیش از حد مرحوم شده که اگر این حرف را نزده باشد، ناراحت شود! امیدوارم جمله‌ی کس دیگری هم نباشد (خب! آلن کبیر هم احساسات خاصی نسبت به مدرسه و دانشگاه دارد و بعید نیست این هم از جملات قصار خاص حضرت استاد باشد. از طرفی بعید نیست برنارد شاو گفته باشد، چون به گمانم جناب شاو نیمی از زندگی پرفتوح‌شان مشغول گفتن جملات قصار محشر بوده‌اند! خلاصه حافظه هم خوب چیزی است! حافظه‌ی تاریخی هم همین‌طور، گرچه ربطی به موضوع ندارد! قاعدتا من هم بخشی از حافظه‌ی زمین به حساب می‌آیم و... عجب!!! بگذریم!)

پیشنهاد می‌کنم: خواندن سفرنامه‌ی چین میرزا پیکوفسکی را از دست ندهید. عالی است.

برچسب‌ها:



  Comments:  ارسال یک نظر
<< Home

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter