شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۹۶ تیر ۱, پنجشنبه



سوءظن، نوشته‌ی فردریش دورنمات، ترجمه‌ی س. محمود حسینی‌زاد:

«بعد گفت که تمامش همین قوه‌ی تخیل است. فقر قوه‌ی تخیل است که باعث می‌شود فلان بازرگان سربه‌راه و نجیب، در فاصله‌ی بین پیش‌غذا و غذای اصلی، با معامله‌ای که انجام می‌دهد مرتکب جنایتی بشود که توجه هیچ‌کس را جلب نکند؛ کم‌تر از همه  توجه خود بازرگان را، چون آن قوه‌ی تخیلی که بتواند متوجه این جنایت بشود، وجود ندارد. گفت دنیا به‌خاطر همین اهمال‌کاری‌ها خراب شده و کم مانده به درک واصل بشود، و این خطری است به‌مراتب بزرگ‌تر از استالین و تمام همپالکی‌هایش.»

ص. 31، نشر ماهی
Comments


۱۳۹۶ خرداد ۳۱, چهارشنبه


سال‌ها پیش در روزنامه‌ی شرق نقل قولی خواندم از رومن پولانسکی که شد یکی از جدی‌ترین ستون‌های کار کردن و نوشتنم. متٱسفانه دیگر دسترسی به آن مقاله ندارم و حتی منبعی ندارم که بر اساس آن مطمئن باشم این جملات را دقیقاً خود پولانسکی گفته باشد. اما خب، راست‌ش برام هیچ فرقی نمی‌کند که این جملات را پولانسکی گفته باشد یا گربه‌ی رهگذر به‌م الهام کرده باشد، به‌هرحال این جملات برام جدی و معنادارند.

«شکی نیست که همه‌چیز در جهان ما پوچ و بیهوده است. در چنین روزگاری است که باید جسورانه عمل کرد؛ باید کمی رویا به جهان‌مان اضافه کنیم.»
رومن پولانسکی
Comments


۱۳۹۶ خرداد ۳۰, سه‌شنبه



مدت‌ها بود دل‌م می‌خواست درباره‌ی فرمت‌های ویدئویی محبوبم بنویسم. هیچ دانشی هم درباره‌شان ندارم و چیزی از هویت‌شان نمی‌دانم؛ راست‌ش حتی برام کمی عجیب است که بعضی فرمت‌ها را خیلی دوست دارم و بعضی را کم. اما خب، زیاد با این‌ها برخورد دارم، شاید خیلی هم عجیب نباشد دلبسته شدن به یکی و بی‌میل بودن به یکی دیگر.

mp4 را از همه بیشتر دوست دارم. در ذهن‌م به فولاد آب‌دیده‌ی صیقل‌خورده می‌ماند. براق و نیرومند و مطمئن. mkv را هم‌خون‌ش می‌دانم، هم‌خون ظریف‌ترش. کریستالی و نازک، همان‌قدر شفاف اما با ظرافتی نگران‌کننده.
avi خویشاوند پیر و آهنی یا چوبی این‌هاست؛ قابل اعتماد اما مات و خش‌دار و رگه‌دار. عموزاده‌ی جهان‌دیده و تحصیل‌کرده‌ی vhs هم است برام و اگر vhs پیری فرتوت و چروکیده باشد، avi پیری خوش‌پوش و سرحال و سرپاست، اما پیر است.
wmv فلزی کهنه‌پاره و غریب است. معلوم نیست از کجا پیداش می‌شود و معلومم نیست به چه دردی می‌خورد. گاهی روبه‌رو می‌شویم، می‌بینم‌ش و سعی می‌کنم فراموش‌ش کنم. زنگ‌خورده و چروک نیست، اما غریبه است. بی‌مورد به‌نظرم می‌رسد.
flv بچه‌یی شلخته است برام. کارهای بانمکی می‌کند، جاهای عجیبی پیداش می‌شود، سرپا و سرحال است، اما شلخته‌پلخته. انگار صورت‌ش را خاک و شکلات پوشانده باشد.
mpeg برام به گدایی ژنده‌پوش و هول‌آور می‌ماند. دیدن‌ش معذب‌م می‌کند.

راست‌ش همین‌ها توی ذهن‌م حال‌وهوا داشتند. البته، چرا! به mov هم اعتماد ندارم.
Comments


۱۳۹۶ خرداد ۲۷, شنبه


خستگی آن‌جور تمام تنم را به‌هم پیچیده که آدمی از اغمای چندماهه بیرون‌آمده را مشت‌کوب می‌کند. تک‌تک استخوان‌هام کوفته‌اند؛ چند سال پیش هم که از اغماء در آمدم همین‌طور بودم. مدت‌ها استخوان لگن‌ام درد می‌کرد، همان سمتی که تمام شب بیهوش روی آن افتاده بودم. آن اغما نزدیک سه روز طول کشید و این یکی، اگر بخت یارم باشد و واقعاً به‌هوش بیایم، ده سالی می‌شود که من را درازبه‌دراز انداخته روی زمین.
بزرگ‌ترین مصیبت این‌جور بیهوشی ِ بیدارْ ملال است و عذاب‌آورترین شکنجه‌ی به‌هوش آمدن هم ملال.
آدم که لای پلک‌هاش را، از پس اغمایی طولانی، باز می‌کند هیچ نمی‌داند چندوقت گذشته. ذهن‌اش هیچ نمی‌داند ولی تن‌اش که تحرک را پس می‌زند بدترین خبرها را مدام تکرار می‌کند. آدم به دوروبرش نگاه می‌کند و روزگار مرده را به‌خاطر می‌آورد. روزگار مرده علی‌القاعده باید بوی نعش هم بدهد. اما اگر ده سال به اغماء گذشته باشد؟ بوی نعشی هم باقی نمانده. روزگار استخوان‌خشکِ مرده صدای ساز می‌دهد و شاید آدم را به‌وجد هم بیاورد، شاید بی‌اهمیت‌ترین و نکبت‌ترین وجد ممکن. آدمی که از اغماء بیرون آمده هرچه دیرتر دست از رقصیدن به ساز روزگار مرده بردارد دیرتر هم به روز حاضر می‌رسد. همین است که این‌جور اغماء ممکن است با به‌هوش آمدن تمام نشود.
به‌هرحال اما، من، چنان تمام تن‌م را خستگی درهم پیچیده که نه می‌توانم برقصم نه می‌توانم بدوم. درازبه‌دراز افتاده‌ام و استخوان‌هام از تکان نخوردن زق‌زق می‌کنند. شبیه یک ناله‌ی کشدار شده‌ام از دهانی نَشسته. بی‌تعارف، حالم از خودم به‌هم می‌خورد. احساس می‌کنم به‌هوش آمده‌ام، اما حرفی ندارم بزنم. اگر ببرندم بیاندازندم توی گور، انصافاً حق اعتراض ندارم. راست‌ش صدای اعتراض ندارم.

13/2/1396
Comments


۱۳۹۶ خرداد ۲۶, جمعه


منتظر نشسته‌ام از انتشارات زنگ بزنند بگویند بیا پول‌ت را بگیر، پول کتاب‌م را. دل‌دل می‌کنم که خودم دوباره زنگ بزنم بپرسم یا نه... رفیق‌م می‌گوید کاری نکن فکر کنند از آن نویسنده‌های پولکی هستی. می‌گویم خب، پولکی هستم، اصلاً مگر چه‌قدر هست؟ هر داستان تقریباً پنجاه‌هزار تومان مگر این‌حرف‌ها را هم دارد؟ بعد بقیه مگر پولکی نیستند؟ حالا چقدر مگر هست؟
یک هفته است سگ‌‌اخلاق‌م. ربطی هم به این قضیه ندارد، ربطی به هیچ چیز ندارد. رفیق‌م که می‌خواهد تلفن را قطع کند و برود می‌گویم صبر کن یک سیگار دیگر هم بکشم بعد برو، هیچ حوصله ندارم تنها بنشینم. قطع که کرد می‌روم توی خانه می‌چرخم، بیخود. یک استکان نوشابه، کوکای شب‌مانده و بی‌گاز، هم می‌ریزم و می‌خورم. برمی‌گردم توی اتاق و پی موسیقی‌یی می‌گردم که کمی سرحال‌م بیاورد. کمی مزخرف گوش می‌کنم... باز سیگار روشن می‌کنم و منتظر می‌نشینم از انتشارات زنگ بزنند... می‌نشینم به نوشتن همین‌ها. بی‌پدر دود سیگار می‌رود توی چشم‌م...
فکر می‌کنم اگر جاش بود و راه‌ش بود الآن وقت‌ش بود الکلی بشوم. همین الآن یک لیوان را پر می‌کردم ویسکی، بله ویسکی، دارم خیال می‌بافم خبر مرگ‌م، یک لیوان پر ویسکی می‌گذاشتم بغل دست‌م و همین سرظهری چندقلپه می‌فرستادم‌ش بالا و یک لیوان دیگر پر می‌کردم شاید مست شوم، بعد برام مهم نباشد که نشسته‌ام منتظر تماسی که یکی بگوید بیا هفتصد هشتصد هزار تومان بگیر کارت راه بیافتد. جداً شیشکی می‌طلبد. مست می‌کردم فکر نکنم کتابی که آن‌همه وقت براش گذاشتم هنوز حتی یک نقد روزنامه‌یی نگرفته، مست می‌کردم که از این فکرها خجالت نکشم، مست می‌کردم که اصلاً به تخم‌م نباشد، لیوان پر سوم را که می‌رفتم بالا می‌افتادم روی تخت و به سقف نگاه می‌کردم و بلوز گوش می‌کردم. لیوان چهارم را که می‌رفتم بالا رنگ‌م می‌پرید. لیوان پنجم را که می‌رفتم بالا دل‌م به هم می‌ریخت. ته بطری را که بالا می‌آوردم می‌رفتم که بالا بیاورم. بعد دوباره می‌افتادم روی تخت‌م و می‌خوابیدم.
رفیق‌م می‌گفت شب‌ها بخواب، بیدار نمان، ضرر دارد. گفتم فکر می‌کنی به‌خاطر خاصیت‌ش بیدار می‌مانم؟ نه بابا! مثل کله‌پاچه‌ست، مزه‌ش را دوست دارم. حالا زر هم می‌زدم‌ها، مزه‌اش را هم دوست ندارم چندان...
فکر می‌کنم اگر جاش بود و راه‌ش بود الآن وقت‌ش بود الکلی بشوم.
7/4/1394
Comments

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter