شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۹۴ خرداد ۷, پنجشنبه

نوشتن

تلاش نمی‌کنم این وضعیتِ کم نوشتن و ترس از نوشتن را بیاندازم گردن قرص‌ها و درمان و... اما احساس می‌کنم بی ارتباط هم نیستند. خوب یادم هست قدیم‌ها چطور موقع نوشتن، از فرط هیجان، رفتارم جوری عصبی می‌شد که به‌سختی می‌توانستم هیجانِ ایده را مهار کنم و بنشینم پای نوشتن. همین هیجان را وقت بازخوانی و بازنویسی هم داشتم. مثلاً باز یادم هست وقتی برای آخرین‌بار بخش پایانی داستان «پژواک» را نوشتم ذوق‌زده دور اتاق‌ها می‌چرخیدم و مشت‌م را گاز می‌گرفتم تا از خوشی پیدا کردن پایانی که مناسب‌ترینْ به‌نظرم می‌رسید داد نزنم... حالا ولی از این خبرها نیست. نه فقط نوشتن، نه فقط پیدا کردن قصه یا راهی جذاب، که تقریباً هیچ چیز دیگری هیجان‌زده‌ام نمی‌کند. تک و توک پیش می‌آید که حتی سر بحثی عصبانی بشوم... و این عصبانی شدن را که می‌گویم دوست داشتم و اصلاً از نیمه‌ی روشن عصبانی شدن حرف می‌زنم. این‌که چیزی آن‌قدر مهم به‌نظرم برسد که به‌خاطرش دست‌هایم را توی هوا تکان بدهم و تندتند حرف بزنم و حتی وسط حرف حریف بحث بپرم و صدام کمی بلرزد و حتی پرده‌یی بالاتر برود. از خوشی مواجهه با موضوعی یا اتفاقی مهم حرف می‌زنم... نه که دیگر هیچ اتفاقی مهم نباشد، که هست، اما آن هیجان، آن لرزش دست و صدا...
وسواس انگار کارش این است که همه‌چیز را بزرگ کند، چیزهای بی‌اهمیت را، آیین‌های خودساخته‌ی صد من یک قاز را؛ ذره‌بین بی‌مصرف مزاحم کارش همین است و قرص‌ها کارشان افسار زدن به این قاطر چموش است... و بهتر است بگویم افسار زدن به هر جنبنده‌ی چموش ذهنی، می‌خواهد مادیانی با شکوه باشد یا کره‌خر وسوسه‌ی چندباره شستن دست‌ها. قرص‌ها اهمیت این چیز یا آن چیز خاص را از بین نمی‌برند، جفت‌پا می‌روند توی شکم هر چیزی شبیه مهم.
گفتم تلاش نمی‌کنم، اما همین دو دو تا چار تای ساده را نمی‌توانم ندیده بگیرم... نمی‌توانم قرص‌ها را مسئول بخشی از این وضعیت، آن‌جا که بی‌میلی پا پیش می‌گذارد، ندانم و نبینم. وقتی چیزی اهمیت نوشته شدن نداشته باشد، خب، نوشته هم نمی‌شود... و همین هم بیش از آن‌که عصبانی‌ام کند دلخورم می‌کند، حتی حس تند و تیزی مثل غم‌زده هم نه، فقط دلخور. با همین حال هم سعی می‌کنم خودم را بنشانم پای صفحه‌کلید و چیزکی بنویسم و مدام به خودم بگویم شاید برای کس دیگری اهمیت داشت. یکی از معدود چیزهایی که این میان هنوز اهمیت‌ش را از دست نداده دغدغه‌ی تمیز و درست نوشتن است. نمی‌دانم چقدر موفق می‌شوم در رعایت این دغدغه، اما نمی‌توانم ندیده‌اش بگیرم و همین‌جاست که ترس از نوشتن هم وارد می‌شود. در واقع ترس از بد نوشتن...
تعارف که ندارم؛ یادم نمی‌آید چیزی نوشته باشم و وقت نوشتن‌ش مخاطبی خیالی پیش روم نگذاشته باشم به نماینده‌گی هر مخاطب واقعی که شاید وقتی نوشته‌ام را بخواند. ترس از راضی نکردن مخاطب هم گاهی چنان یقه‌ام را می‌گیرد که برای لحظاتی دل‌ام می‌خواهد قید نوشتن را بزنم...
از این‌ها بگذریم دل‌ام برای آن هیجان‌ها تنگ شده.
Comments


۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۳, چهارشنبه

یادداشتک 10


تماشای «بردمن» رو با این امید شروع کردم که... تکونم بده، اثر خاصی روم بذاره، زیادی جذاب باشه. صدالبته دنبال یه تٱثیر هیجانی یا اثری با اشارات عمیق و فلان و بهمان نبودم؛ انتظار داشتم همون‌جوری تکونم بده که هر فیلم خوب دیگه‌یی. مثلاً... مقایسه نمی‌کنم، صرفاً برای مثال بگم که چند وقتیه واقعاً بدم نمی‌آد فیلمی همون اثری رو روم بذاره که «چه کسی از ویرجینیا وولف می‌ترسد» گذاشت؛ تا آخرین لحظه نتونم ازش چشم بردارم و وقتی تموم شد دل‌ام بخواد دوباره و دوباره ببینم‌ش (و البته این‌ها کم‌ترین چیزهاییه که می‌تونم درباره‌ی «چه کسی...» بگم).
به‌هرحال «بردمن» همین کم‌ترین‌ها رو هم برآورده نکرد. به هیچ‌وجه نمی‌تونم بگم فیلم بدی بود، نه! واقعاً خوش‌ساخت به‌نظرم اومد، غیر از موسیقی‌ش که هیچ به دل‌ام ننشست خیلی چیزهای دیگه‌ش رو دوست داشتم و باز تٱکید می‌کنم که نه‌تنها فیلم بدی نبود، حتی برای یه بار دیدن فیلم خوبی به‌نظرم رسید... اما این‌که بخوام دوباره ببینم‌ش، یا حالا که تموم شده بخوام چند دقیقه‌یی به‌ش فکر کنم و تو سرم سبک‌سنگین‌ش کنم، نه، خبری از این حرف‌ها نیست. و... حتی می‌تونم بگم به‌‌نظرم می‌رسه شهرتی رو که پیدا کرده راه دوری با خودش نمی‌بره. راست‌ش از این باب کمی هم شاکی‌ام. در واقع با اون انتظاراتی که اول گفتم سراغ هر فیلمی نمی‌رم و انتظارات مذکور نتیجه‌ی همین شهرت بود. واقعاً فکر می‌کردم قراره فیلم خاصی ببینم و... گفتم، این‌طور نبود. یه درام معمولی بود در حد و اندازه‌ی باقی درام‌های خوب/معمولی هالیوودی؛ اما عالی نه، به‌یادموندنی، برای من که نه.
باز هم نمی‌خوام مقایسه کنم، ولی فقط چون توی فیلم حرفِ کارور بود زیاد یاد «شورت‌کاتز» آلتمن افتادم و... خب، اون فیلمیه که فراموش نمی‌کنم و نمی‌تونم به‌ش نگم عالی، بیش از حد عالی. باز توی فیلمایی که پارسال ساخته شده به «ویپلش» می‌تونم بگم خیلی خوب... اما «بردمن»... خب امشب دل‌ام می‌خواست فیلم خیلی بهتری می‌دیدم. یا دست‌کم فیلمی می‌دیدم که انتظار زیادی ازش نداشتم، اون‌جوری حتی مهم نبود که بد از آب در بیاد... اما کمی حرصی‌ام بابت این‌که «بردمن» عالی از آب در نیومد و روی همین حساب حتی خوب بودن‌ش هم به‌نظرم معمولی می‌آد.

برچسب‌ها:

Comments

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter