توی این سرمای خشک، که انگار کیف پولاش را جا گذاشته بوده و برگشته، یکدفعه دلام برای تهرانِ عرقکرده تنگ شد. شبهایی که بوی عرق ِ خواب میگیرند کوچهپسکوچهها و وقت قدم زدن احساس میکنی سکوتات نه به اختیار، که از سر ملاحظهکاریست.
هرچند... میدانم وقتی هم برسد، برگردد مثل هر سال، استقبال شایانی هم از آن نمیکنم، بسکه بوی کوپههای درجه سهی قطار میدهد... اما خوب بیخواب میکند.