... و این سفر دشوار نیست
تا وقت رسیدنام صد بار رسیدمات
صد بار بوسیدمات
پیشات که باشم از قبل بودهام
حالا که هستم، فردا هم بودهام
من از تو به تو میآیم
از تو به خود
به خود که میآیم کنار تو میبینمام
من در این جادهی تاریک
نگاه تو را بالای دفترم روشن دارم
در این سرما
خیال تابستان آغوشات...
من به کشف میآیم
به جستوجوی آنجا که همین حالا توی سینهمست
آنجا که سینه میتپد...
سینه میرمد از حالا به آنجا که میتپد... رمیده میدود، دویده میتپد...
سفر... این سفر شیرین است وُ به خواب میروم
به خوابات میبینم
رویاییترین رویام را
دستات را میگیرم
بیدار که میشوم تو کنارم نشستهای
بیدار که میشوم رسیدهام
به خیالِ نابِ تو که خوابام میکند
(یخ میزنم میان جاده وُ نگاه تو آنجا نشسته وُ آبام میکند)
در خواب و بیداریم هستی تو وُ
من مسافر آغوش توام
میغلتم از این شانه به آن شانهات
میغلتم و این سفر
شوق زیستن است
13 بهمن 1386