(برای ثبت در تاریخ ِ پیادهروهای پساپیش قرونوسطائی
در سنهی 84 و 85 سدهی چهارده میلادیواره)
نرّهخر میگوید عر عر
ماچهگاو میگوید مُو مُو
و خانهی من نامش اسطبل
(که من یکی از ملّت)
و این نامیست
بر قصر ماچهگاوان و نرّهخران گذاشته،
من و خانهی من بهانهای!
نرّهخر میگوید عر عر
ماچهگاو میگوید مُو مُو
ما خفتهایم در خانههای کوچکمان
بیسقف
بینان، با درد، بی درد
و غارت؛
چیزیست که خانهی ما میشود...
اسطبل خانهی من نیست،
خواب هم که باشم
مُرده در خواب هم که باشم...
خر نیستیم
و اسطبل خانهی ما نیست
وُ سر ِ ما نان،
که صبح تا شب شیره بمالند
شب تا صبح آویزان
و نرّهخر بگوید عر عر
ماچهگاو بگوید مُو مُو
خیابانهای شهر من تختخواب نیست،
و نرّهخران
تختخواب عشاق هم جدا میکنند
ماچهگاوها
چاه مستراح هم میکاوند...
"ما باید که نجات پیدا کنیم
ما باید،
ما باید
که راست شویم
هدایت شویم
ما باید..."
و مسیح هم نداریم، که حتی چوپان!
وُ
تا دلت بخواهد یهودا...
و بر صلیب نیست که رستْگار میشویم
نرّهخر میگوید عر عر
ماچهگاو میگوید مُو مُو
و چلیپا چوبِ نیمسوز
سوراخْ گوش ِ ما هم تهدید میکند
مبادا پیشابمان هم رستْگار نشده به درک واصل شود
نرّهخر میگوید عر عر
ماچهگاو میگوید مُو مُو
و ما خر نیستیم
هر چه خواب باشیم وُ...
آن اسطبل خانهی ما نیست،
هر چه ما بیخانمان.
26/11/1384
بازنگری: 24/7/1385