اگر اتاقم را از عرض به سه قسمت مساوی تقسیم کنم، دو سوم شرقی آن مستطیلی میشود که هزاران بار روی قطرش دستهایم را پشت کمرم قلاب کرده و راه رفتهام. هر بار 5 قدم رفت، 5 قدم برگشت؛ و هر بار درست جلوی یک "در"، باید روی پاشنه یا پنجه بچرخم و مسیر را برگردم: یک "در" چوبی که به هال باز میشود، یا یک "در" شیشهای، به حیاط خلوتی که شبیه زندان است و از چهار طرف محصور در دیوارهائی با ارتفاع احتمالا 10 متری؛ سه بَر، دیوارهای آپارتمان خودمان و یک بَر هم دیوار آپارتمان همسایه.
روزها، طرفهای ظهر، به زحمت باریکهای آفتاب داخل اتاق میافتد که آن هم اغلب گیر میکند به پردهی سبز و ضخیم بین پنجره و اتاق. سالی چند روز، آفتاب کمی بیشتر پیشروی میکند و آن هم اغلب آنقدر نور نامطبوعی از آب در میآید (نوری عرق کرده که هنهنکنان خودش را ولو میکند روی زمین و یکریز غر میزند و حضورش را فقط با انعکاس مدام زردیْ مرده، در چشم آدم فرو میکند) که مجبور میشوم پرده را کیپ بکشم، و آنوقت تمام اشیاء سیاه رنگ اتاقم، قرمز میشوند؛ به خصوص پالتویم که تقریبا تا اواسط تابستان هم پشت در آویزان میماند.
بیشتر وقتها روی صندلی و پشت کامپیوتر نشستهام که در مستطیل یکسوم غربی اتاق است.
همیشه شمال و جنوب را در این اتاق گم میکنم و به خیالم، کامپیوتر رو به شمال قرار گرفته.
اتاقی که از آن نشود حداقل یک شاخهی درخت یا یک تکه از کوه را دید، به نظر من که کُمِیت اتاقیّتش لنگ است...
گاهی ناگاه، از پشت صندلی بلند میشوم و بدون آنکه بفهمم، دستهایم را به هم قلاب میکنم و روی قطر مستطیل جنوبی، بارها و بارها راه میروم و... میبینم که اتاقم تمامی ندارد. از یک "در" به طرف "در" دیگری میروم و مدام به طرف درها میروم...
بیوقفه به طرف "در" میروم و هر بار نرسیده به "در"، بازمیروم تا به "در"ی برسم که به آن نمیرسم. هر بار نمیبینم آنسوهای "در" چیست و در اتاقم صدها و هزاران قدم میروم و میروم، چون معلوم نیست کی برمیگردم.
شاید هم اصلا مدام در حال برگشتنام.
گاهی از این رفتن، یا برگشتن ِ مدام، عاصیتر میشوم و به غرب، که شمالِ خیالم شده، فرار میکنم و مینشینم پای کامپیوتر؛ و گاهی فرار میکنم به جنوبم که شرق است و به کتاب پناه میبرم و دوباره... روی وتر یک مثلثِ قائمالزاویه میروم یا برمیگردم به طرف "در"ی که هیچوقت هم به آن نمیرسم و فکر میکنم قضیهی حمار هم چیز مضحکیست و آن هم قطعی نیست. چون هیچ خری حاضر نیست حتی به خاطر قاعدهی کوتاهتر بودن وتر از مجموع دو ضلع دیگر، راه رفتن روی یک وتر بیپایان را انتخاب کند.