باز بود پنجره...
باز بود پنجره...
باران به خانهام آمد
یا صدای تو؟
*
من با سری افتاده
جنگجوئی سر افتاده را مانم،
سرافکنده اما نه؛
با تو جنگیده بودم...
*
رزم ِ میان تو
و
من:
تو تصویری تیز
من خیالی کُنْد...
*
آمدهام بر خاک بیافتم؛
دو راه مراست
افتادن بر پای تو
به پای تو افتادن...
*
باز بود پنجره...
ماهتاب افتاد،
خیال تو به خانهام آمد
*
سوار بر اسبی به پیش...
تو برکهای هستی میان کویر
من ریشههای نخلی کوچک
*
بر اسبی سوار به پیش؛
شمشیری ندارم.
به تسلیم تو میآیم.
*
جنگی نیست میانِ ما.
اینجا نبردِ دلِ توست
با حرفهایِ من؛
و لبخند، پیامبری میکند هنوز
*
تنها یک نفر شکست خواهد خورد:
حرفهای من بنشینند بر دلت
تو خواهی برد
و دلت حرفهای مرا به خاک بیاندازد،
پیروز توئی باز
*
پنجره باز بود،
در آسمان ماه را ندیدم
چشمان تو را خیال کردم
روز شد
*
با صدائی بیدار میشوم
صدای توست!
من خواب نبودهام،
من خواب ندیدهام،
فقط یک بار خواهم مُرد؛
روزی که رفته باشی...
*
رنگی نیست به شب
منی نیست
تو نباشی...
*
شب جوانیام را ربود
روز دلم را...
تو هدیهام دادی مرا
*
سرافکندهام...
دستان من خالیست تو را
دستی به من بده تا پُر شوم
*
پنجره باز است...
آمدی
از در بیا؛
اندوه را از پنجره روانه خواهم کرد
*
باز است پنجره...
روز را نمینگرم و شب را؛
آمده باشی،
خیره به توام
شباروز
*
و من در انتظار
برای تو
کلمه میچینم
رسیدههایش را میگذارم در سبدی
کنار سیبهای سبز
برای تو...
*
از خواب میپرم.
صدای تو نیاید...
میمیرم، یا به خواب میروم؛
یا هر جا نبودنات را نباشم
خرداد 85
برچسبها: شعر