شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۸۵ مرداد ۱۷, سه‌شنبه

در اسطورگی ِ "خربزه"

"خربزه" واژه‌ئی ناساز با خود است یا واژ‌ه‌ئی‌ست سراسر رمز و راز؟

اینکه پستاندار ِ چهار پا، پستاندار ِ چهارپاست، یک همان‌گوئی بی‌مورد و ابلهانه نیست؟

و اینکه خری بز باشد، دلیلی نیست بر ذاتاً غلط بودن این واژه؟

و آیا می‌توانیم اصلا ذاتی برای واژه‌ای متصور شویم؟

آیا معنای واژه، می‌تواند ذاتِ واژه باشد؟ معانی چطور؟

نگاهِ ذات‌باورانه به واژه آیا نگاهی جبرباورانه هم هست؟

خربزه اسم ذات است یا اسم معنی؟ عام است یا خاص؟

* * *

"خربزه" هر چقدر هم واژه‌ای ناساز با خودش باشد، باز هم خورده می‌شود و همه هستی و نیستی‌اش بستگی به شیرین بودن یا نبودنش دارد.

رابطه‌ی خربزه با طعم‌اش، می‌تواند به ما نشانه‌هائی بدهد برای درک ذاتِ نامنعطفِ خربزه (هر چند نگران باشیم که وقتی باور و پذیرش "ذات‌" دشوار است، چطور می‌شود درباره‌ی ذاتِ چیزی حرف زد):

باوری سنتی می‌گوید که خربزه را نباید با عسل خورد (و به زعم من هیچ محقق جسوری جرات آن را ندارد که صحت و سُقم این باور را مورد تردید و آزمایش قرار دهد). همین نیز به ما جرٱت می‌دهد که به ذاتِ خربزه بیاندیشیم: ذاتِ نامنعطفِ خربزه.

خربزه یا شیرین هست یا نیست: خودش را آن‌طور که هست نمایانده و آن‌طور نمایانده می‌شود که هست، بدون آنکه بخواهد یا اجازه بدهد طور دیگری باشد و به همین دلیل هم در برابر هر تغییری مقاومتی می‌کند: مقاومتی تهاجمی.

در واقع، خربزه در برابر تغییر از خودش دفاع نمی‌کند، بلکه به متجاوز گستاخی که به خود اجازه داده عسل روی‌اش بمالد (و ذاتش را زیر سوال ببرد) حمله می‌کند و مجازات سختی (بنابر باور مذکور، دل‌دردی مرگ‌بار) برایش در نظر می‌گیرد.

خربزه با این عمل خود را به دنیای اساطیر و فراانسان‌ها فرامی‌افکند و همین، حداقل به او جوهری لایتغیّر می‌دهد و تبدیلش می‌کند به ابَرروایتی که با تغییر سر ِ ناساز ندارد، بلکه دشمن است.

حالا سوال من این است که اصلا انعطاف‌پذیری در ذات‌باوری جائی دارد!!؟ نسبی‌نگری چطور؟

* * *

به‌ هرحال، خربزه علیرغم داشتن ذاتی نامنعطف، ماهیت مشخص ندارد.

همین نمی‌تواند او را از دنیای اساطیر فروبکشد؟

موجودی که ماهیت مشخص ندارد آیا می‌تواند ذات‌مند باشد؟

اگر بتوانیم ذات را باور کنیم می‌توانیم بگوئیم هر موجودی ذات‌مند است؟

اصلا آیا اساطیر ماهیت ماهیت مشخص دارند؟ یا روایت مشخص؟

به هر حال خربزه یک اسطوره‌ی معمولی نیست.

* * *

خربزه مغرور است و روایتی‌ست نقدناپذیر.

می‌توانیم با استناد به مقاومت تهاجمی خربزه در برابر عسل (و عسل‌مال) به چنین تعبیری برسیم:

عسل مالیدن به خربزه، نقدِ خربزه است.

طعم خربزه، به نوعی زبان خربزه است. خربزه با طعمش سخن می‌گوید و وقتی به خربزه عسل می‌مالیم سخن او را در بوته‌ی نقد قرار می‌دهیم؛ و خربزه هیچ‌نقدی را نمی‌پذیرد (مگر نقد‌های کمتر منسجم، مثل شِکر، که البته تاثیر چندانی بر سخن خربزه ندارند).

غرور ِ نامعقولِ خربزه او را نقدناپذیر می‌‌کند. (نامعقول است، از آن‌رو که نقدناپذیری از گام‌های اول انقراض است. هر چند، همین ارتباط نقد با مسئله‌ی حیات‌، باعث شده که مسئله‌ی نقد گاهی تبدیل به مسئله‌ی تنازع بقا هم بشود.)

* * *

از چه رو خربزه چنین مغرور است؟

همان‌طور که گفتم خربزه خدائی معمولی نیست.

و خربزه چه طور خدائی‌ست؟ خدائی دوگانه؟

برای یافتن پاسخ، باید به بررسی نکاتی پرداخت:

خربزه، خر است یا بز؟ یا خری که بز است؟ یا موجودی‌ست شبیه گورخر، یعنی اسبی راه‌راه (معقول آن است که چندان درگیر این گزاره‌ی آخر نشویم، تا مجبور هم نشویم فکر کنیم خربزه سبز است با خط‌های زرد یا زرد است با خط‌های سبز)؟

پیش از جستجوی پاسخ برای یک سوال خاص، می‌شود بر اساس همین سوالات، گزاره‌ی نخست را ارائه داد:

خربزه ماهیتی "چندگانه" دارد و به همین دلیل تفاوتی عظیم با دیگر اساطیر پیدا کرده و جایگاهی جدا از آنها یافته (و شاید به همین دلیل، تاریخ‌نویسانی چون هومر، هزیود و حتی پلوتارک و فردوسی او را از سر حسد از دایره‌ی دیگر خدایان بیرون انداخته‌اند در روایات خود).

خربزه مانند خدایان ِ چندصورت (و فراتر از آنها)، بنابر هر موقعیتی شکلی از خود را به نمایش می‌گذارد:

خر می‌شود: نیرومند، پرکار و خشن؛ با جفتک‌هائی به قدرت صاعقه‌های زئوس، با خشمی برابر با خشم شیوا بهایراوا (شیوای ویرانگرShiva Bhairava ) و با قدرتی برابر با قدرت هرکول.

بز می‌شود: آرام و سود رسان و در هنگامه‌ی خشم، مرگ‌بار. حامی خانواده همچون گانش، و همچون گایا زاینده. دو شاخ‌ او مجازاتی مرگبارند همچون نیزه‌ی سه شاخه‌ی پوزئیدون.

[بز در اعصار کهن سه شاخ داشت و یکی از نمادهای خربزه بود. پوزئیدون که همیشه با خدایان دیگر درگیر جنگ بوده، به خاطر وحشتش از خربزه با او در صلحی ظاهری به سر می‌برده، در حالی‌که همیشه در آتش حسد نسبت به خربزه می‌سوخته. تا اینکه بالاخره روزی تمام بزها را در جزیره‌ای جمع می‌کند و زلزله‌ای پدید می‌آورد و همه را در دم می‌کشد و بعد برای اینکه کسی متوجه فقدان بزها نشود، بزهای دو شاخ را می‌آفریند. زئوس در پایان سال وقتی داشته دفتر حساب‌هایش را مرتب می‌کرده متوجه می‌شود که تعداد بسیار زیادی شاخ کم‌ شده‌ بدون آنکه ثبت شوند و در جستجوی ریشه‌ی این اختلاس، بالاخره به کمک آپولون به پوزئیدون می‌رسد و متوجه کارش می‌شود. زئوس پوزئیدون را احضار می‌کند و چون او هم از خربزه کینه به دل داشته، بی‌آنکه پوزئیدون را سرزنش کند به او دستور می‌دهد این کسریِ شاخ را طوری که کسی متوجه نشود برطرف کند. پوزئیدون هم آن یک شاخ‌های کسر شده را به پیشانی اسب که یکی از نمادهای خودش بوده می‌چسباند و اسب‌های تک‌شاخ را پدید می‌آورد.]

در بز بودن است که خربزه به سنتی‌ترین و راستی‌ترین صورتِ خود دست می‌یابد: کاغذ را می‌خورد و نابود می‌کند.

"خربز" می‌شود: موجودی و غریب و ناشناخته. شاید هیولائی و شاید خدائی همانند پروتئوس، پیر ِ دریاها که به هر شکلی می‌توانست در بیاید، حتی به شکل خربز. در این شکل خربزه هم، نیروئی شبیه نیروی پروتئوس دارد. بر اساس روایات، هر کس موفق می‌شده پروتئوس را پیش از آنکه تغییر شکل دهد اسیر کند، می‌توانسته از آینده‌اش با خبر شود. درباره‌ی خربزه نیز روایتی مجرب و هنوز باقی هست که می‌گوید هر کس بتواند خربزه را پیش از آنکه خراب شود بخورد، پای لرزش هم می‌نشیند.

خربزه خود را هیچ‌وقت تماماً رو نمی‌کند و شکل مشخصی از خود ارائه نمی‌دهد و همین نیرومندش می‌سازد و به همین دلیل است که نقد‌ناپذیر می‌شود، همچون تمام دیگر اساطیر.

* * *

با تمام این احوال، این خدای نیرومند، ساده‌تر از آن‌چه بتوان تصور کرد از بین می‌رود. تماماً از بین می‌رود:

نقطه‌ ضعفِ بزرگ خربزه، نه مانند آشیل در جورابش پنهان است و نه مانند اسفندیار پشت عینکش. خربزه‌ی کبیر بیچاره، با تمام هیکلش، با عطر و با رنگش نقطه‌ضعف خود را مدام عیان می‌کند: خربزه‌ی لعنتی عجیب خوشمزه است و نقطه‌ضعفش در خوردنی بودنش است. اگر بتوان فارغ از هر طعمی که دارد خوردش، می‌شود کار را به جائی رساند که نه خانی آمده باشد و نه خانی رفته باشد.

خربزه، این خدای مرگبار و مهربان و نیرومند را می‌شود تماماً خورد: تخمه‌های کدو وارش را، گوشتِ شیرین یا تلخ یا ترشش را و پوست اغلب ترش و گاه ملسش را!

خربزه، در واقعیت تازه‌ای که پس از پرومته به اجبار به آن دچار شده، هیچ‌توانی برای دفاع از خود جز "مزه‌" ندارد و اگر بتوانیم طعم‌ش را هر طور که هست تحمل کنیم شکستش داده‌ایم، بی‌آنکه جفتک‌ و شاخش بتوانند کاری پیش ببرند. [پرومته رفیق ِ شفیق خربزه بود. هنگامی که پرومته فهمید پاندورا جعبه‌ای که همراهش آورده بود را باز کرده و تمام شُرور را به دنیا راه داده، در کافه‌ای با خربزه نشسته بود و ودکا می‌نوشید. پرومته بعد از این‌که خبر را شنید جام ودکایش را یک‌نفس سرکشید و ناگهان فریاد زد: «آه! جگرم را سوزاند سگ‌پدر! این که سِک* است!» و خربزه هم از فریاد پرومته هول شد و پایش را گذاشت روی نفرینی که زئوس همان‌لحظه با سوءاستفاده از آن فرصت به کمک هرمس به سویش فرستاده بود و به همین دلیل محکوم شد که در دنیای انسان‌های پرومته‌ای، واقعیتی مستقل از آنچه در دنیای اساطیر داشته و دارد، داشته باشد.]

و این‌گونه است که اسطوره‌ی نیرومندی چون خربزه، در برابر صبر و هوشمندی و شکم‌پرستی انسان به زانو در می‌آید.

* سِک: سِکر: در ادب عامه به شرابی/می‌ای/عرقی گفته می‌شود که اغلب "عرق‌خوراش" (در ادب عامه این هم کنایه از کسی است که فرق آب و عرقِ کشمش را نمی‌داند) می‌خورند و منظور از آن شراب خالص (در ادب عامه: بدون ‌قاطی / در عرفان: می ناب) است. خاستگاه این اصطلاح به احتمال زیاد واژه‌ی "سِیَکی" است به معنای «شرابی که به سبب جوشش دو سوم آن تبخیر شده باشد (ف.ل. معین)» (در ادب عامه این‌را "عرق دو آتیشه" می‌گویند) و "سِیَکی‌خوار" هم به معنی «شراب‌خوار (ف.ل. معین)» است.

"به نظر می‌رسد حکمت "سِک‌خوری" در این است که شراب (در اصل عرق) خالی به مزاج تازه‌خواران و نازخواران نمی‌سازد و معمولا شراب را با آب، آب‌میوه یا رقیق‌کننده‌ی دیگری می‌آلایند یا مخلوط می‌کنند (البته برای ویسکی بهتر است از سودا استفاده شده و عرق کشمش هم ترجیحا نباید با آب مخلوط شود چون برای بعضی سردردزاست / در عرفان، می و شراب را با مسائل مابعدالطبیعی قاطی می‌کنند که بعدها جای مغلطه و زیرآبی رفتن و به نوعی، انکار هم باشد) تا کمی لطیف‌تر شود و به قولی، سفت نگیرد. عرق‌خوارانِ "تیر" سنتی (در ادب عامه به شراب‌خوارانِ بسیارخوار می‌گویند و در بی‌ادبِ عامه، این مورد را "خرخوری" هم نامیده‌اند که نتیجه‌اش چیزی نیست جز پاتیلی و سیاه‌مستی) معمولا دل خوشی از نازخواران و تازه‌خواران ندارند و دل‌شان می‌خواهد هر طور شده جلوی تازه‌خواران قپی بیایند که این‌کاره‌اند. به همین دلیل "سک‌خوری" را باب کرده‌اند و در این روش شراب مربوطه را خالی خالی سر می‌کشند و مزه هم نمی‌خورند." [ توضیح محافظه‌کارانه!: مسئولیت این بخش با من نیست. تمام این بخش را از کتاب مفقود و ممنوع "آداب پیاله" برداشته‌ام که نه نویسنده‌اش را می‌شناسم و نه دوست دارم در جائی که به نفعم نیست، به خودشناسی‌اش برسم!!!]

به هرحال، با استناد به این توضیحات و توصیفی که در متن رفت، این‌طور برمی‌آید که پرومته اهل شراب نبوده و احتمالا خواسته با روداری پیش خربزه که از عرق‌خوارانِ تیر بوده، آبروداری کند؛ همین هم انگار باعث شد زرت هردوشان قمصور شود (البته صحیح دستوری‌اش این است که کسی زرتی قمصور بشود، اما باز هم در ادب عامه باب شده که زرتِ کسی قمصور بشود).

بهار 85

بازنویسی‌: 28/3 و 15/5/85

برچسب‌ها: , ,



  Comments:  ارسال یک نظر
<< Home

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter