اطمینان را نمیشود (کاملاً) مترادف اعتماد دانست، هر چند در سخن دوقلو به نظر برسند. (حتی اگر در فرهنگهای لغات در معانی اعتماد، اطمینان هم آمده باشد [چنانکه هست!])
اطمینان را شاید بشود موضوعی عمیقاً ذهنی، انتزاعی و نامطمئن! دانست و در برابر اعتماد را غیر ذهنیتر و کاربردیتر دید.
هر دو واژه، عربی هستند و میشود به دنبال معنای مستقیمتری در فارسی، خیلی ساده به همان فرهنگها* مراجعه کرد:
اطمینان، با معنای "آرامش خاطر یافتن" ( "خاطر جمعی"، "آسودگی خاطر" و...) به کار میرود و آنکه آرامش یافته و ایمن شده، "مطمئن" ("آرام و آسوده خاطر") است.
و در آنسو، اعتماد به "تکیه کردن"، "برگزیدن" و "کاری را به کسی واگذاشتن" اشاره دارد.
﷼
برای آغاز، در مَثَل میشود "پُل"ی را تصور کرد:
پلی چوبی بر فراز یک رودخانه، که میتواند مورد اعتماد ما باشد: کاربرد پل بودن خود را دارد و میتواند به ما کمک کند که از روی رودخانه عبور کنیم. پل مورد اعتماد ماست، چون در پل بودن خودش، توان آن را دارد که ما را به مقصد [آن سوی رودخانه] برساند.
اما یک پل موردِ اعتماد، میتواند پل مطمئنی نباشد: نگاه میکنیم (بیآنکه جرات آزمودن داشته باشیم، پیش از دقیق نگاه کردن یا حتی پس از آن!) و سعی میکنیم حدس بزنیم پل محکمی هست، توان وزن ما را دارد، اگر بادی شدید بوزد چقدر تاب میخورد و...؟
گاه، حتی خود پل هم برای جلب اطمینان کافی نیست: ارتفاع زیاد است! من میترسم از آن عبور کنم (دربارهی توان و تعادل خودم مطمئن نیستم/به خودم اعتماد ندارم).
و حتی گاهی پیش میآید که اعتمادمان را به پل از دست بدهیم: اصلا این پل من را به مقصد میرساند (زنده از آن عبور میکنم!؟).
﷼**
اغلبِ امور، با/در بودن خود، میتوانند مورد اعتماد بودن یا نبودن خود را نشان دهند (تلویحا، یا به طور نمادین بازگو کنند). مورد اعتماد بودن امری/چیزی را با آزمودنهای نسبتا مشخصی نیز میتوان دریافت (چه ساده و چه دشوار، دستیافتنی مینماید).
اعتماد، درون هر امری است. شخصیست و وابسته به (چگونگی) خود امر.
[شخصی بودن اعتماد در هر دو سوی رابطه: امری میتواند جلب اعتماد کند یا نکند. مخاطب هر امری هم میتواند اعتماد کند یا نکند. و این دو به زعم من، نسبتا مستقل از یکدیگر هم عمل میکنند: مخاطبی میتواند به امری غیر قابل اعتماد، اعتماد کند و بالعکس!]
اما اطمینان، در برابر خود دیوار عدمقطعیت را دارد.
اطمینان، وابسته به خود امر نیست و نمیشود فقط درون امری آن را جست. (من را که به یاد حلقههای زنجیر میاندازد: )*** مجموعهای از عوامل، باید دست به دست هم بدهند تا بشود اطمینان پیدا کرد:
خودِ امر، مخاطب آن امر، محیطی که آنها در آن قرار دارند، تاریخ مستقل هر کدام، تاریخ مشترک آن دو و شاید خیلی امور دیگر در ایجاد اطمینان دخیل باشند. (انگار اینها در هم ضرب میشوند و اگر مجموعاً اطمینان را مثبت در نظر بگیریم، حتی اگر یکی از این عوامل منفی باشد هم، هیچ اطمینانی پدید نمیآید.)
خودِ امر، برای مطمئن بودن، باید مورد اعتماد باشد. به نوعی باید بتواند آنچه را ادعا میکند در توانش هست، و هست، برآورده سازد. شاید بشود گفت، وقتی امری مسئولیتِ بودن ِ خود را بپذیرد، تقریبا (یا کاملا) مورد اعتماد است (و ما اغلب به سادگی میتوانیم اعتماد کنیم. شناخت، از حدی مشخص [با معیار هر فرد] که بگذرد، اعتماد میتواند پدید بیاید یا از بین برود).
اما از اینجا به بعد، شاید بتوان گفت کنترل روند اطمینان پیدا کردن، تا حدودی خارج از توان خودِ امر است (و البته پیش از آن هم، هیچ امری/فردی/شیئی/ابزاری/... نمیتواند به یک بودن ِ یگانهی جاودانی مطمئن باشد. تغییر، سرنوشت طبیعی ِ محتوم هر امر موجودی است).
مخاطب، برای اطمینان پیدا کردن، همانطور که در مثال "پل" گفتم، به خیلی چیزهای دیگر، غیر از خود پل فکر میکند:
(شاید) بعد از آنکه مخاطب به امر مورد نظرش اعتماد کرد، نیاز دارد به خودش اعتماد داشته باشد. پس از آن برای کسب اطمینان، به محیط توجه میکند. بسته به ذهن، جایگاه و خاستگاه مخاطب، عوامل مختلف محیطی، که در نظر او ایجاد بینظمی و آشفتگی کنند، میتوانند پایههای اطمینان را بلرزانند.
(شاید منطقیتر آن بود که اینقدر کلیگوئی نمیکردم [چه در همین پاراگراف، و چه در کل متن از آغاز تا اینجا و از این به بعد؛ اما چطور میتوانم مطمئن باشم که اشارهی خاصتر نکاتی را در نقطهی کور نمیاندازد!؟ به همین دلیل به کاربرد اشارههای عام و کلی، در اینجا، اعتماد میکنم!)
مخاطب به دریافتهایش در بازهی (معمولا هنوز باز) زمانی مواجههی خود و امر مورد نظرش نگاه میاندازد برای کسب اطمینان؛ سعی میکند اشارات و نشانههای مشخص و محو، حوادث اطراف (تحت تاثیر و یا مربوط به رابطهی خودش و امر مورد نظر) و... را در نظر بیاورد و نکاتی را کشف کند که بتواند در او "آرامش" ایجاد کند و مطمئنش سازد. و در پیشزمینهی همین حرکت، تاریخ مستقل هر کدام (مخاطب و امر مورد نظر او [هر چند بر مخاطب، پوشیده باشد، اما ردپایش بر امر، برای مخاطب تا حدودی مشخص است]) نیز حضور دارد.
اگر دوباره به همان مثال "پل" برگردیم، هر گونه لرزشی در پل، میتواند از مخاطب سلب اطمینان کند.
[دربارهی روابط انسانی، جستجوی اعتماد و اطمینان، کاملا دوسویه است؛ که همین ماجرا را دشوارتر هم میکند (چرا که هر طرفِ رابطه همزمان هر دو جایگاه را دارد)...]
* * *
دشواری بیش از حد اطمینان، که حتی به آن حالتی غیرممکنوار میدهد، به زعم من، برخلاف ظاهرش، به هیچوجه آزار دهنده نیست.
اطمینان، به نوعی اهانت به تغییر است و تغییرپذیری.
طلبِ دائم اطمینان، طلبِ سکون و طلبِ مرگ زمان است.
عدم قطعیت، نه فقط سد، که هماورد سرسخت اطمینان است. ستایش زندگی و تغییر است، در برابر خمودگی و جمود؛ و اطمینان، طلبِ جمود است، طلبِ آسایشی خودخواهانه و اربابمسلکانه (با سنتیترین شکلی که میتواند به ذهن بیاید!).
* * *
مطمئن نبودن، به وضوح از آرامش نداشتن و اضطراب میگوید. اما اضطرابی که لازمهی زیستن است. اضطرابی پویا، معمولا نوجو و آفرینشگر (در برابر آرامشی که معمولا برکه را باتلاق میخواهد).
و به هیچ امری نمیشود کاملا مطمئن بود.
قاعدتا به این ایده هم نمیشود کاملا اطمینان داشت! برای همین باید تا میشود، مطمئن نبود!
* * *
به هر حال، نمیشود اطمینان را کاملا مستقل از اعتماد دانست:
باز تکرار میکنم که گاهی، وقتی به هیچوجه نمیتوانیم به پلی (و به عبور از آن) مطمئن باشیم، اعتمادمان را هم به آن پل از دست میدهیم!
پ. ن.: مطمئناً، میشود طور دیگری هم این مسائل را دید!
* منابع: فرهنگ فارسی "معین" (تکجلدی) ـ فرهنگ فارسی "عمید" (جیبی!!! البته من نمیدانم چه جیب واماندهای پیدا میشود که واقعا این کتاب 1288 صفحهای در آن جا بگیرد!)
** در این بخش غالبا از "امور" و کلا از "مخاطب" برای نگاه کردن به رابطهی بین "آنچه قرار است اطمینانبخش باشد" (یا نباشد) و "آنچه (قاعدتا "آنکه") قرار است مطمئن شود"، استفاده میکنم. هرچند، شاید به خصوص "مخاطب" واژهی کاملا مناسبی نباشد. اما واژهی بهتری به ذهنم نرسید. مثلا شاید میشد از "کاربر" هم استفاده کنم؛ اما کاربر مناسب به نظرم نرسید، چون در مقابلش فقط اشیاء را نداشتم (شاید حتی بتوانم بیشتر تاکیدم را در این بحث، به افراد و روابط افراد اختصاص بدهم).
دربارهی "امور" هم همینطور.
*** این علامتِ لبخند نیست!!!