صدای پای مرگ میآید
هو میکشد چماق
پیچ میخورد
پیچ میخورد بادِ سرد میان برگها
بهارْ ریز و درشت
رسیده نرسیده...
تگرگ میآید...
﷼
ـ چه سوت و کور شده این جاده
داسی...
ـ مگر چقدر بزرگ...
از آسمان...
ـ درست از آسمان...
ـ جائی پشت ابرها...
ـ که تمام کودکیات با ترسش نخوابیدی؟
در آغوش مادر پنهان میشدم...
ـ مادر؟
مادر!
ـ مادر...
آشناست نامش آشنا!
ـ مادر شکست
ـ مادر به قاب نشست
قاب نشست بر مادر
ـ مادر به قاب شکست
زیر نقاب شکست
شکست مادر را یک چکمه...
ـ و...
نشست قابی...
ـ قابی؟
قابی به دور زن...
ـ مادر؟
نه! زن!
ـ زن؟
زن
نه مادر، همسر نه، نه خواهر، همآغوش نه
زن
نه با اشک، نه با لبخند
میفهمیش بدون پسوند و پیشوند؟
ـ زن...
قابی نشست بر او
شکست...
ـ قاب؟
نه!
ـ زن؟
نه!
غرور من...
انسان
(اگر باشد انسانی درون من؛ باری... انسان!)
ـ زن؟
تنها نه...
ـ مرد؟
نه تنها...
انسان...
بیدار، بر دار
میفهمیش بدون دیوار؟
آزاد، در باد، بر زمین، یکسان...
ـ انسان...
انسان!
ـ فراموشش کن...
ـ شکست زیر چکمه...
نه!
تکه تکه زیر دیوار... رفت بر دار
انسان، به دست انسان
﷼
باد میآید...
و هنوز صدائی شکل فریاد
نه از درد
نه از خشم...
باد میآید
نرم نرم
با صدائی...
خودِ فریاد!
کسی داد میزند بودن را
نشکسته... خسته نه،
وارسته
از رنج
از خشم...
هنوز صدائی میآید
در باد...
فریاد!
داد میزند یک تن...
نه! صد تن، هزار تن
داد میزند:
زندهام هنوز...
نشکسته در قاب،
نخفته زیر نقاب...
خرد نشده...
زخمی، کبود
اما نه نابود
زنده... بر پا... مغرور!
فریاد میزند نه یک تن، هزاران تن
انگار هزار تن با یک بدن
فریاد میزنند
زندهایم هنوز!
دندانِ بیگوش، مشتِ بیگوش، سُم ِ بیگوش...
مرده هم اگر باشد
این مترسک وحشی ِ بیهوش... بیگوش
خواهد شنید
که باید بشنود
فریادِ یک تن نه، هزار تن
که فریاد میزنند
زندهایم
هستیم!
آنسان که انسان باید، بشاید
فریاد میزنند
فریاد
زندگی را
فریاد میزنند
یکنفس... صدا...
گوش بسپار
نه در باد
همین نزدیکها
خوب بشنو
صدای فریاد میآید...
17/12/1384
بسیار سپاسگزار امین عزیز هستم که لطف کرد و شعر را چند بار خواند و بهرهمندم کرد از نظرات خوبش.
برچسبها: شعر