با خوشنوای تُردِ قدم روی فرش برف
فارغ ز هر خیال
زمستان که سر رسید
(با آن فرشتههای کوچک و نرم و سپید و سرد)
تک تکْ ستارههای خاطرهها را شُمار کن!
بر بال نرم ِ مِه هر نفس(ظریف)
آن آرزوی نارسیده ز ِ ره را سوار کن...
از شومی زمین و زمان (روز و شب سیاه)
یکدم فرار کن!