مگر چند سال است هر روز...
مگر تا کجا میشود مُرد
به دستهات
که نیامده این همه بیتابم؟
﷼
مگر میشود چقدر بیخود شَوم
از این بیخودی ِ مُدام
بی تو
که این همهام
یک گوشه افتاده
چون عقابی زخمی
گنجشکوار
بیلانهای روی نفسهات
(میان دستانت
یکی شاخهٔ سرو
یکی شاخهٔ بید
میان عطرت
عطر کاج)...
﷼
با آن همه که باشی
مگر چقدر پروازست
که این همه
هر روز
روزی هزار
مردهام نبودنت را...
﷼
نمیدانم وُ نمیتوانم (نباشی)...
﷼
مگر لبهام کی به بار مینشینند؟
تو که گفتی
میآئی و گیلاس میچینی با دندان وُ
لبهای سرخت سرختر
ـ تا بروم توی رگهات
زنده باشم تازه... ـ
هنوز هوس ِ گیلاس به دلت نیفتاده؟
﷼
گوش میکنی بانو؟
نیامدی
دیدی مُردم
نیامده نبوسیده
گلایه نکنی...
16/9/1384
برچسبها: شعر