مرگ در نمیزند، چون دست ندارد
میتوانید اغلب این پاراگرافها را با «به زعم من» بخوانید. میتوانید نخوانید. مثل ادویه...
تحمل کردن مرگ کسی که نمیشناسم سختتر از تحمل مرگ یک آشناست.
آخر وقتی یک آشنا میمیرد، دلم کمتر برای لحظاتی که با هم نبودهايم میسوزد.
برای همین است که هنوز هیچوقت نیامده، وقتی به خودم میگویم شاید سال آینده اوضاع خوب شود، بعد به خودم میگویم برای همیشه، تنم میلرزد که "برای همیشه" یعنی چه؟
* * *
اگر فروشگاهی بود که در آن مرگ میفروختند و من اگر فروشنده یا مدیر فروش آن فروشگاه میشدم، بالای در ورودی مینوشتم:
«مهم نیست من چه دروغهایی راجع به مرگ میگویم. همیشه حق با مشتریست»
* * *
مردن تنها چیزیست که با تجربه چند باره درس جدیدی به آدم نمیآموزاند. شاید بشود امتیازی به زندگی در پیاش داد. حداقل برای من که همینطور بوده...
* * *
این همه سال فکر کردن به اینکه دنیای پس از مرگی وجود دارد یا نه.
به صدها نتیجه رسیدن و نرسیدن.
هزار بار "کس نآمد از آن جهان"* را خواندن و بعد به این پارادوکس فکر کردن که پس اصلا برای چه میگوید "از آن جهان"؟
* * *
اگر پرومته ساخته شد برای آنکه همیشه به امید یک یاور باشیم؛ اگر آرش ساخته شد برای آنکه همیشه به امید یک ناجی باشیم؛ دنیای پس از مرگ ساخته نشد برای آنکه دلمان نسوزد؟
* * *
مرگ مثل توپ بسکتبالی که داخل حلقه میرود یا نمیرود نیست. مثل کیش و مات هم نیست. مثل چهار سرود تاجگذاری هندل هم نیست...
پس مرگ مثل چیست؟
من که هنوز هزار آرزو دارم. بروید از یکی دیگر بپرسید. بیشتر از این چیزی نمیدانستم.
* * *
نمیدانم مرگ مثل چیست...
چون هر بار که سراغ مرگ رفتهام داشتم میمردم و هنگام مردن آدم وقت نمیکند درست شناسائی کند. بعد هم که با هم به مشکل برخوردیم و نه او تماسی گرفت و نه من یادداشتی گذاشتم.
* * *
وودی آلن را خیلی دوست دارم. چون تا به حال نشده هیچ کدام از فیلمهایش را ببینم. کسی چه میداند؟ شاید روزی بیشتر دوستدارش شدم.
* * *
شاید تجربه ثابت کرده باشد، کسانی سراغ مرگ خودخواسته میروند که در اوج امید به زندگی به سر میبرند. وگرنه آدم بیکار که نیست.
اثبات این نظریه را به عهده خودکُشها میگذارم. من که گفتم فعلا کلی پیمانهٔ خالی نکرده دارم.
* * *
آن قدر که از دلهره، هنگام گوش کردن لاکامپانلا و سرودهای هندل میترسم، از مرگ نترسیدهام.
با این حساب سربازها باید از مرگ خیلی بترسند.
چه خوب که مردهشور و مردهسوز نشدم. همین بیکاری را که دارم به شدت ترجیح میدهم.
* * *
یکی از دلایل عظمت رکوئیم موتسارت شاید این است که مرگ آن را سفارش داده بود. باید از بزرگان آموخت.
عمده تفاوت رکوئیم موتسارت و ترانههای بانیام شاید همین باشد!
* * *
پیشنهاد میکنم هیچ وقت با سیب زمینی نیمرو درست نکنید.
مگر اینکه اتفاقن از طعم این نیمرو خوشتان آمده باشد.
به من که نچسبید.
توضیح: این نیمرو نصفه شب درست شد. اما نصفه شبی بود که اصلا حوصله نیمرو درست کردن نداشتم، پس گذاشتم بماند برای یک موقعی که حتی حوصله نیمرو خوردن هم نداشته باشم. با این حساب لطفا، اینکه یک چنین نیمروی ماندهای را در زمانی به جز نیمههای شب میگذارم لب حوض! اسمش را هم میگذارم نیمروی شبانه، دروغگوئی ندانید؛ واقعا نیمروی شبانه بود.
* حکیم عمر خیام:
افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد
از دست اجل بسی جگرها خون شد
کس نآمد از آن جهان که پرسم از اوی
کاحوال مسافران دنیا چون شد
نیمروهای پیشین:
بخش اول: افسانه اسم مادربزرگم نبود.
بخش دوم: در بزنگاه افسانهها گرفتار آمدن