شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۸۴ مهر ۸, جمعه

فاوست بودن یا هملت بودن؛ مسئله این است!

مدت‌هاست که فاوست و هملت در ذهنم رو در روی هم ایستاده‌اند و به مبارزه مشغول‌اند. هر کدام در پی برتری دادن به مسیر خود. شاید هر کدام در پی رساندن پیامی.

به زعم من فاوست در دل خود پیام جالبی دارد برای انسان: هیچ کس، موجود اسیر را خوش ندارد. حتی اربابان.

خالق فاوست گرچه افتخار می‌کند به معصومیت ابلهانه فاوست، اما ترجیح می‌دهد مخلوق خود را در لباس انسانی‌اش ببیند. شاید حتی رنج می‌کشد از اینکه مخلوقش تمام نعماتی را که می‌تواند داشته باشد و تمام لذاتی را که می‌تواند از انسان بودنش به دست آورد، حرام کرده و دور انداخته.

* * *

فاوست بازیچه‌ای می‌شود برای چالش خدا و شیطان.

تخته‌ نرد خدا و شیطان.

خدا از مهره تک دادن ابائی ندارد. ترجیح می‌دهد بازی را شیطان ببرد.

می‌گذارد شیطان به امتیاز چهار برسد. وقتی به امتیاز چهار رسید آن‌قدر گشاد می‌دهد تا مارس شود. آن‌وقت است که خود را برنده بازی می‌بیند.*

شیطان هم بازی را به قصد باخت می‌بَرَد. چون می‌داند که دست آخر مسئول آسایش ابدی فاوست هم خودش است.

جنگی نیست. شیطنت سه موجود است. انسان کارت پخش می‌کند. شیطان برنده می‌شود که ببازد. خدا هم کارت‌ها را قایم کرده تا تقلب کند. هر سه خبر دارند از پشت پرده. با این‌حال لذت بازی را حرام نمی‌کنند. تنها راه گذراندن ابدیت هستی برای این سه همین بازی‌هاست.

* * *

تمام این اتفاقات می‌افتند چون قرار است که فاوست جایزه‌ای دریافت کند. جایزه عصیانش. جایزه بندگی نکردنش.

گر چه... چون در این راه از آسیب زدن به دیگران مصون نبوده، باید چیزهایی بیاموزد تا مگر آن آسیب‌ها را جبران کند.

در تمام این احوال، فاوست حق انسان بودنش را به جا می‌آورد. عصیان می‌کند.

هملت اما نقطه مقابل فاوست است. او هم دانشمند است. حتی شاید خیلی بهتر از فاوست شاهد رنج‌های هستی باشد. با این‌حال، راه بندگی را پیش می‌گیرد. زندگی خودش را تباه گذشتگان می‌کند. خود را موظف می‌بیند به قبول عقوبت کاری که خود در حادث شدنش نقشی نداشته. هملت قربانی گذشته می‌شود؛ و در این مسیر خودش و عشقش را به نابودی می‌کشاند.

* * *

هملت و فاوست هر دو در مواجهه با روح احساس خُردی کردند...

و هر دو روح خود را فروختند. اما آنجا که فاوست در ازای متاع خود روح را تحت‌اختیار خود در آورد، هملت غلام حلقه‌به گوش روح شد.

برای فاوست در اصل معامله‌ای صورت نگرفت... چیزی داد و عین آن را دریافت کرد. اما هملت بازنده قمار شد. روح خود را داد و هستی‌اش را نیز!

* * *

فاوست روایت عصیان است و هملت حکایت بنده‌گی.

فاوست سر ویرانی گذشته دارد؛ هملت آن‌چه دارد را قربانی گذشته ویران می‌کند.

فاوست بنده امر موجود و هملت بنده امر موهوم.

فاوست در راه وصال از هر چه دارد می‌گذرد و هملت وصال را رها می‌کند به امان آن‌چه ندارد.

فاوست زمینی است و هملت زیر زمینی.

هملت راه دنیای مرگ را نه برای نجات اُریدیس، که برای خون‌خواهی پیرمردی پیش می‌گیرد.

فاوست دنیای مرگ را فرا می‌خواند برای زیستن.

فاوست جستجوگر هستی‌ست،‌ با همان هزینه‌ای که هملت برای مرگ می‌دهد.

فاوست هستی را آزمود و لذت هستی را چشید، و آسایش ابدی نیز سراغش آمد.

اما هملت زیستن را یک بار بیشتر حرام نکرد!

* * *

هملت بودن یا فاوست بودن انتخاب دشواری است.

فاوست در گذشته خود، روح فاستوسی‌اش را دارد. فاستوس غرور ندارد. عزت نفس خود را در مقابل روح از دست می‌دهد و بندهٔ بندهٔ خودش می‌شود.

مرز بین فاوست بودن و فاستوس بودن مرزی بسیار باریک است: آنجا که عصیانگر بنده عصیانش می‌شود.

* * *

با این‌حال آیا میشود گفت فاستوس بودن بهتر از هملت بودن است؟

هنوز هملت امتیازی دارد.

هملت می‌پرسد. او هم به نوبه خود عصیانگر است. هملت بر ضد زندگی طغیان می‌کند. او می‌پرسد و شک می‌کند. و در ادامه مسیر ِ شک خود تا پای مرگ می‌رود.

اما فاستوس هنگام شک اسیر ترس می‌شود. با کوچک‌ترین تَشری از عقیده خود برمی‌گردد.

* * *

فاوست بودن یک انتخاب است و خطر بزرگ آن فاستوس شدن است. هملت بودن اما خطری ندارد. هملت بودن خودش خطر است. چوب دو سر در آتش بودن.

مسئله انتخاب بین هملت و فاوست مانند مسئله انتخاب رفتن از جاده کوبیده شده جنگل است و یا رفتن از میان درختان مه‌ گرفته.

امروز شاید ما هستیم که باید بگوییم:

فاوست بودن یا هملت بودن؛ مسئله این است!

*در بازی تخته قوانین زیادی شنیده‌ام و تا به حال کتابی که حاوی قوانین مدون تخته‌نرد باشد ندیده و نخوانده‌ام متاسفانه. به‌هرحال لازم می‌بینم توضیحی بدهم، چون احتمال آن می‌رود که قوانینی که من با آنها آشنا هستم عمومیتی نداشته باشند.

ما (من و دوستانم) تخته نرد را در سِت‌های پنج‌تائی بازی می‌کنیم. هنگامی که یکی از بازیکنان به امتیاز چهار برسد و فقط یک امتیاز برای برد بخواهد، اما حریف را مارس کند و جمع امتیازاتش به شش برسد، برنده اصلی حریفِ بازنده می‌شود! مشابه این قانون را در حکم هم دیده‌ام.

گرچه فکر نکنم نیازی به توضیح باشد، اما کار از محکم کاری عیب نمی‌کند. هنگامی از واژه مارس استفاده می‌شود که یکی از بازیکنان تمام مهره‌های خود را جمع کرده باشد، در حالیکه حریف موفق به برداشتن هیچ مهره‌ای نشده باشد؛ در این حالت دو امتیاز نصیب بازیکنی که مارس کرده می‌شود.

گشاد دادن هم واژه‌ای است که در هنگام تک ماندن یک مهره در یک خانه به کار برده می‌شود.

برچسب‌ها: ,



  Comments:  ارسال یک نظر
<< Home

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter