مدتهاست که فاوست و هملت در ذهنم رو در روی هم ایستادهاند و به مبارزه مشغولاند. هر کدام در پی برتری دادن به مسیر خود. شاید هر کدام در پی رساندن پیامی.
به زعم من فاوست در دل خود پیام جالبی دارد برای انسان: هیچ کس، موجود اسیر را خوش ندارد. حتی اربابان.
خالق فاوست گرچه افتخار میکند به معصومیت ابلهانه فاوست، اما ترجیح میدهد مخلوق خود را در لباس انسانیاش ببیند. شاید حتی رنج میکشد از اینکه مخلوقش تمام نعماتی را که میتواند داشته باشد و تمام لذاتی را که میتواند از انسان بودنش به دست آورد، حرام کرده و دور انداخته.
* * *
فاوست بازیچهای میشود برای چالش خدا و شیطان.
تخته نرد خدا و شیطان.
خدا از مهره تک دادن ابائی ندارد. ترجیح میدهد بازی را شیطان ببرد.
میگذارد شیطان به امتیاز چهار برسد. وقتی به امتیاز چهار رسید آنقدر گشاد میدهد تا مارس شود. آنوقت است که خود را برنده بازی میبیند.*
شیطان هم بازی را به قصد باخت میبَرَد. چون میداند که دست آخر مسئول آسایش ابدی فاوست هم خودش است.
جنگی نیست. شیطنت سه موجود است. انسان کارت پخش میکند. شیطان برنده میشود که ببازد. خدا هم کارتها را قایم کرده تا تقلب کند. هر سه خبر دارند از پشت پرده. با اینحال لذت بازی را حرام نمیکنند. تنها راه گذراندن ابدیت هستی برای این سه همین بازیهاست.
* * *
تمام این اتفاقات میافتند چون قرار است که فاوست جایزهای دریافت کند. جایزه عصیانش. جایزه بندگی نکردنش.
گر چه... چون در این راه از آسیب زدن به دیگران مصون نبوده، باید چیزهایی بیاموزد تا مگر آن آسیبها را جبران کند.
در تمام این احوال، فاوست حق انسان بودنش را به جا میآورد. عصیان میکند.
هملت اما نقطه مقابل فاوست است. او هم دانشمند است. حتی شاید خیلی بهتر از فاوست شاهد رنجهای هستی باشد. با اینحال، راه بندگی را پیش میگیرد. زندگی خودش را تباه گذشتگان میکند. خود را موظف میبیند به قبول عقوبت کاری که خود در حادث شدنش نقشی نداشته. هملت قربانی گذشته میشود؛ و در این مسیر خودش و عشقش را به نابودی میکشاند.
* * *
هملت و فاوست هر دو در مواجهه با روح احساس خُردی کردند...
و هر دو روح خود را فروختند. اما آنجا که فاوست در ازای متاع خود روح را تحتاختیار خود در آورد، هملت غلام حلقهبه گوش روح شد.
برای فاوست در اصل معاملهای صورت نگرفت... چیزی داد و عین آن را دریافت کرد. اما هملت بازنده قمار شد. روح خود را داد و هستیاش را نیز!
* * *
فاوست روایت عصیان است و هملت حکایت بندهگی.
فاوست سر ویرانی گذشته دارد؛ هملت آنچه دارد را قربانی گذشته ویران میکند.
فاوست بنده امر موجود و هملت بنده امر موهوم.
فاوست در راه وصال از هر چه دارد میگذرد و هملت وصال را رها میکند به امان آنچه ندارد.
فاوست زمینی است و هملت زیر زمینی.
هملت راه دنیای مرگ را نه برای نجات اُریدیس، که برای خونخواهی پیرمردی پیش میگیرد.
فاوست دنیای مرگ را فرا میخواند برای زیستن.
فاوست جستجوگر هستیست، با همان هزینهای که هملت برای مرگ میدهد.
فاوست هستی را آزمود و لذت هستی را چشید، و آسایش ابدی نیز سراغش آمد.
اما هملت زیستن را یک بار بیشتر حرام نکرد!
* * *
هملت بودن یا فاوست بودن انتخاب دشواری است.
فاوست در گذشته خود، روح فاستوسیاش را دارد. فاستوس غرور ندارد. عزت نفس خود را در مقابل روح از دست میدهد و بندهٔ بندهٔ خودش میشود.
مرز بین فاوست بودن و فاستوس بودن مرزی بسیار باریک است: آنجا که عصیانگر بنده عصیانش میشود.
* * *
با اینحال آیا میشود گفت فاستوس بودن بهتر از هملت بودن است؟
هنوز هملت امتیازی دارد.
هملت میپرسد. او هم به نوبه خود عصیانگر است. هملت بر ضد زندگی طغیان میکند. او میپرسد و شک میکند. و در ادامه مسیر ِ شک خود تا پای مرگ میرود.
اما فاستوس هنگام شک اسیر ترس میشود. با کوچکترین تَشری از عقیده خود برمیگردد.
* * *
فاوست بودن یک انتخاب است و خطر بزرگ آن فاستوس شدن است. هملت بودن اما خطری ندارد. هملت بودن خودش خطر است. چوب دو سر در آتش بودن.
مسئله انتخاب بین هملت و فاوست مانند مسئله انتخاب رفتن از جاده کوبیده شده جنگل است و یا رفتن از میان درختان مه گرفته.
امروز شاید ما هستیم که باید بگوییم:
فاوست بودن یا هملت بودن؛ مسئله این است!
*در بازی تخته قوانین زیادی شنیدهام و تا به حال کتابی که حاوی قوانین مدون تختهنرد باشد ندیده و نخواندهام متاسفانه. بههرحال لازم میبینم توضیحی بدهم، چون احتمال آن میرود که قوانینی که من با آنها آشنا هستم عمومیتی نداشته باشند.
ما (من و دوستانم) تخته نرد را در سِتهای پنجتائی بازی میکنیم. هنگامی که یکی از بازیکنان به امتیاز چهار برسد و فقط یک امتیاز برای برد بخواهد، اما حریف را مارس کند و جمع امتیازاتش به شش برسد، برنده اصلی حریفِ بازنده میشود! مشابه این قانون را در حکم هم دیدهام.
گرچه فکر نکنم نیازی به توضیح باشد، اما کار از محکم کاری عیب نمیکند. هنگامی از واژه مارس استفاده میشود که یکی از بازیکنان تمام مهرههای خود را جمع کرده باشد، در حالیکه حریف موفق به برداشتن هیچ مهرهای نشده باشد؛ در این حالت دو امتیاز نصیب بازیکنی که مارس کرده میشود.
گشاد دادن هم واژهای است که در هنگام تک ماندن یک مهره در یک خانه به کار برده میشود.