شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۸۴ مرداد ۱۸, سه‌شنبه

((نيم‌روی شبانه)) بخش دوم:

در بزنگاه افسانه‌ها گرفتار آمدن

کلی کتاب نخوانده دارم.

شماره‌گذاری آثار باخ تا عدد 1126 را نشان می‌دهند که بعضی از آنها چندین قطعه را در خود جای داده‌اند ( که تازه اجرای خیلی از آنها هم در دسترس نیست!)

صندلی بادی‌ام از چند جا پنچر شده و باید دوباره تعمیرش کنم و پر از باد...

و مدتهاست که کوه نرفته‌ام.

این یعنی وقتی:

جمعه شب به خاطر می‌آوری هنوز تکالیف شنبه مدرسه را انجام ندادی و قرار است سینما هم بروی!

* * *

کوله‌پشتی‌ام را پر از هیزم کردم و چند تا سیب زمینی داخل جیب جلو انداختم و یک مشت چای داخل ظرف ریختم (چون چای دم کردنی را بیشتر دوست دارم آن بالا)

با اینکه دو شب نخوابیده بودم راه افتادم؛ و آفتاب که زد کنار آبشار نشسته بودم.

برف‌ها تازه آب شده بودند و آبشار می‌غرید و چنان سفید بود که انگار می‌خواهد معجزه‌ای بکند.

تن درخت‌ها را هم که دست کشیدم خبر از نیاز به یک معجزه می‌دادند.

زمین را نوازش کردم و تخته‌سنگی را بوسیدم و کمی خاک چشیدم. طعم خاک بالای کوه مثل ماهی‌دودی نیست و حسش به همان لذیذی قزل‌آلای بخارپز شده با کمی آب و نمک و زعفران است.

آن روز، هر چه هیزم تر بود آنجا می‌فروختند و خوشبختانه آوردن هیزم از پایین حسابی کارآ از آب در آمد.

ابهت کوه آدم را می‌گرفت و سکوت پرهیاهویش اجازه نمی‌داد که حرف بزنی.

آن همه زیبایی وسوسه‌ات می‌کرد سری هم به کویر بزنی و ببینی آن خاکهای تفتیده چه طعمی می‌دهند و سکوت آنجا چه حرفهایی دارد، بی‌آنکه فکر خنکا یا گرما باشی. کویر هم آبشارهای زیبایی دارد.

به خودم می‌گویم: کار عقب‌افتاده را باید هر وقت یادت آمد انجام بدهی. حتی اگر دو شب نخوابیده باشی.

خودم می‌گوید: به شرط آنکه بدانی آبشار با معجزه‌ای در انتظارت است و طعم خاک آن بالا همیشه خوب است. وگرنه شاید ارزشش را نداشته باشد.

به خودم می‌گویم: برای من باخ آبشار است و کتاب‌ها همان خاک خوش‌طعم... و صندلی بادی صخره‌هایی است که بالا می‌روی تا کنار آبشار بنشینی... صبح و شب کوه هم که همیشه زیباست.

* * *

چند سال درس می‌خوانی که دانشگاه قبول شوی، چند سال هم درس می‌خوانی که از دانشگاه اخراجت کنند!

* * *

داخل حیاط خانه‌مان یک تکه خاک کوچک بایر بود که فکر می کردم در دل خود چشمه‌ای پنهان دارد.

یک هفته تمام هر روز بعد از ظهر زمین را می‌کندم تا به آب برسم. دستهایم آن قدر بزرگ نبودند که بیشتر از نیم متر پایین بروم. به اندازه همان کوچکی‌ام فهمیدم که هر زمینی آب ندارد.

برادرم همان موقع یادم داد که آنجا حتی اگر به آب رسم، فاضلاب است.

بعدتر یادم داد که خیلی بیشتر از نیم متر باید کند تا به آب رسید.

و خیلی بعدتر یادم داد چطور باید فهمید کجا آب پیدا می‌شود.

برادرم زمین شناس است.

* * *

مرد در جنگلی پر از کاج نشسته بود و به لحظه‌های موزیکال گوش می‌داد که از داخل خانه کوتوله‌ای( زیر تنها درخت بلوط جنگل که مثل خود کوتوله معلوم نبود از کجا آمده و چطور در آنجا زنده مانده) بیرون می‌آمد.

ناگهان در سایه‌روشن جنگل حرکت آرام وجودی انسانی را دید.

چشمهایش را تیز کرد و به همان‌جا خیره شد. زنی بود که رقص‌کنان با نوای موسیقی نزدیک می‌آمد.

مرد فکر کرد آنیمایش(1) است که می‌آید.

زن که نزدیک‌تر رسید، مرد آرام لبخندی زد و پرسید: می‌بخشید خانم... شما آنیمای من نیستید؟

و زن پاسخ داد: من از کجا بدونم؟

و همان‌طور رقص کنان از آنجا دور شد.

مرد هنوز نشسته و به این فکر می‌کند که وسط این جنگل کاج تک دخت بلوط و کوتوله چه می‌کنند.

اگر می‌پرسید پس آنیما چه شد، باید بگویم مرد به خودش قول داد بار دیگری که آنیما از آنجا عبور کرد سوال بهتری را مطرح کند.

و اگر می‌پرسید من که هستم، باید بگویم من همان پستچی هستم که برای کوتوله صفحه‌های شوبرت را می‌برد.

* * *

دخترخاله‌ام رفت بالای دیوار استخر خالی خانه خاله ایستاد و فریاد زد: من می‌خوام بپرم بچه‌ها...

ما هم همگی زدیم زیر خنده، چون مطمئن بودیم حتما خواهد پرید.

بعد دستش را گذاشت روی قلبش و فریاد زد: آخ قلبم... آخ قلبم...

و ما دلهایمان را گرفتیم و قهقهه زدیم.

بعد تعادلش به هم خورد و با سر افتاد کف استخر خالی و سیمانی...

ما یک لحظه ساکت شدیم... بعد همانطور که دلمان را گرفته بودیم روی زمین افتادیم و با چشمهای پر از اشک آن قدر خندیدیم که از نفس افتادیم و به زوزه کشیدن رساندیم کار را!

دخترخاله‌ام بلند شد و برگها را از لباسش تکاند و قهقهه زنان به سوی ما دوید.

* * *

با خودم فکر می‌کردم اگر یکی از این جایزه‌های پنجاه میلیونی بخت‌آزمایی را ببرم، خانه را پر می‌کنم از انواع و اقسام صندلی... «تا کاغذها بیش از این ویران نشده‌اند» را هم می‌برم جلوی دوربین...

چند بار کارت بخت‌آزمایی خریدم.

متوجه شدم اگر همین‌طور پیش بروم چند کتاب خوب را از دست خواهم داد بدون اینکه صاحب هیچ صندلی‌ای بشوم.

به این نتیجه رسیدم که بهتر است فیلم هالیوودی نسازم!

-----------------------------

1) آنیما: مادینه جان. زن درون. مقابل آنیموس که می‌شود نرینه جان. مرد درون.

برچسب‌ها: ,



  Comments:  ارسال یک نظر
<< Home

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter