شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۸۴ مرداد ۱۷, دوشنبه

((نيم‌روی شبانه))

بخش اول: افسانه اسم مادربزرگم نبود.

وقتی که بعد از مدتی طولانی برمی‌گردی به خانه‌ مادر بزرگت، آن‌قدر محو گوشه کنارهای کودکی‌ات می‌شوی که حتی مادربزرگ را فراموش می‌کنی.

آنجا که با عروسک‌ها حرف می‌زدی، آن پنجره که هنگام توپ‌ بازی وسط خانه شکست، و آن گوشه که پدربزرگ می‌نشست.

آغوش مادربزرگ، تنها جای امن است برای خاطره‌هایی که دارند آرام آرام محو می‌شوند. عطر موهایش خاطره‌ها را رنگ می‌زنند.

* * *

مبارزه در دنیایی که هیچ افسانه‌ای را در خودش ندارد، کار طاقت‌فرسایی است. چون نه دیوهای این دنیا دیواند و نه فرشته‌هایش فرشته...

قهرمان؟

کسی چه می‌داند قهرمان پرومته بود یا هرکول یا آفرودیت؟

* * *

مادربزرگم قصه‌گوی قهاری است. پدربزرگم تقریبا نویسنده بود.

پدربزرگ وقتی رفت، تنها کتابش ـ که تمام عمر وقت گرفت برای نوشته شدن ـ را به دست چیزی شبیه مرگ سپرد. وصیت کرد هیچ کس آن کتاب را نخواند. تمام اصرارم برای آنکه کتاب از بین نرود هم هیچ نتیجه‌ای نداد.

مادربزرگ دارد فراموشی می‌گیرد. دیر به فکر افتادم قصه‌هایش را ثبت کنم. تنها نواری که صدای لرزانش ردی از قصه‌هایش را بر آن به جا گذاشته، گوشه‌ای گم کرده‌ام تا سال‌ها بعد پیدا کنم.

در دنیای مادربزرگم، این روزها، میمون خاتون رفیق گل‌خندان شده و هپلی هپو دیگر وقتی همسرش به در قابلمه می‌کوبد ظاهر نمی‌شود. آخر تمام قصه‌های مادربزرگ یکی شده و دیگر هزاران قصه بلد نیست، فقط یک قصه بلد است که در آن همه قهرمان‌ها حضور دارند و هیچ وقت پایانش را هم برایم تعریف نکرده...

مادربزرگ برای آنکه بفهمد خوابیم یا بیدار مرتب وسط قصه‌هایش می‌گفت: بگو خب!

مادربزرگ قصه نمی‌گفت که خوابمان کند.

* * *

وقتی می‌روی سراغ صندوق کوچکی که سالهاست بازش نکرده‌ای، تا چند لحظه آن قدر گیجی که انگار درست وسط یک ظهر بهاری میان یک جنگل پر از کاج گیر افتاده‌ای و معشوقی داری که با لحظه‌های موزیکال شوبرت زیر باریکه‌ای از نور آفتاب جلوی نگاه حیرانت می‌رقصد.

تا وقتی باران نگیرد که تو هم در رقص به معشوقت بپیوندی، از حیرانی بیرون نمی‌آیی.

* * *

شده‌ام مثل قصه‌های مادربزرگ... بگو خب!

* * *

وقتی بنشینی جلوی کتابخانه‌ات و شروع کنی به ورق زدن کتاب‌های کودکی... بعد از چند سال...

و به نقاشی‌های سال اول دبستان نگاه کنی...

کتاب خردلی بزرگی که ديگر چندان مهم نیست رویش چه نوشته(بالاخره امشب یا فردا شب تمامش خواهی کرد) را کنار می‌گذاری و پاهایت را دراز می‌کنی و به دیوار تکیه می‌دهی و محو دوباره خواندن افسانه برداران شیردل می‌شوی... یا شاید هم کنراد!

* * *

مادرم اولین کسی است که باعث آشنایی من با زندگی موجودات افسانه‌ای شد.

آخر خودش یک موجود افسانه‌ایست.

* * *

گل مروارید، تا آنجا که به خاطرم مانده، بوته‌ای خپل دارد. برگهایش مثل راکت بدمینتون هستند. رنگ برگ‌هاش همان سبزی است که تا امروز دوست دارم. برگ‌های مروارید آب را روی خودشان نگه نمی‌دارند، انگار که روغنی باشند.

اما بهار: گل مروارید... دانه‌های ریز انگورمانند و سفیدی که تلخ‌مزه‌اند و پر‌ آب وقتی بین انگشت‌ها می‌ترکند عطر عجیبی دارند.

اما گل مروارید را اگر دست نزنی،‌اوائل تابستان یک بوته درافشان داری...

کاش یک‌بار دیگر ببینم!

* * *

نه سالم بود که از باغ خاله‌ام یک کیسه بزرگ بذر گل لاله عباسی برداشتم و به خانه خودمان آوردم. لاله‌عباسی نیازی به کاشته شدن ندارد. باید بذر را روی خاک بپاشی و صبر کنی تا تابستان آینده...

و من تابستان آینده همان سال، یک باغچه زیبا پر از گل لاله‌عباسی داشتم. آن روزها فکر می‌کردم من هیچ مسئولیتی در قبال لاله‌عباسی‌ها ندارم. گل‌ها هر سال شکوفا می‌شدند و بوته‌ها یک دست پر گل سرخ لاله‌عباسی؛ و آخر تابستان خشک می‌شدند و بذرها را دوباره روی خاک و کنار‌ باغچه می‌ریختند و من سال بعد باغچه‌ای پر‌ گل‌تر داشتم... کنار گلهایی که مادر و پدر کاشته بودند... و کنار فرشته زیبای باغچه‌مان: گل مروارید.

اما بزرگتر که شدم، مادربزرگ یادم داد اگر بذر گل لاله‌عباسی را در شیر بخوابانم، رنگ گل‌ها عوض می‌شوند حتی آبی و زرد...

افسوس که آن وقت دیگر ما آن حیاط بزرگ را نداشتیم و آمده بودیم در یکی از همین آپارتمان‌های فکسنی!

و این هم افسانه‌ای شد که حقیقتش را مادربزرگ می‌داند.

* * *

وقتی که از نمایشگاه کتاب بر‌می‌گردی و وسط آن همه دنیا می‌نشینی...

وقتی که برای اولین بار متن کامل«انجیل به روایت متی» یِ باخ را می‌شنوی...

وقتی که برای اولین بار صاحب یک صندلی بادی بدون باد می‌شوی...

وقتی که از خواب بیدار می‌شوی و یادت می‌آید بالای کوه خوابیده‌ای و آسمان بزرگ و آبی را بالای سرت می‌بینی...

و تمام وقتهایی که حیران می‌شوی!

و به خاطرت می‌آید که کلی کار برای انجام دادن داری:

خواندن همه کتابها... کشف رموز مخلوق باخ... باد کردن یک صندلی... و جمع کردن هیزم برای صبحانه...

برچسب‌ها: ,



  Comments:  ارسال یک نظر
<< Home

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter