شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۷, چهارشنبه

بگذاریم ایران دوباره کمر راست کند

شانزده سال‌م بود که برای اولین بار رٱی دادم، به سید محمد خاتمی. در آن سن تصویر و تصور درستی از اوضاع مملکت نداشتم، اما حرف‌های خاتمی شوق و شور به دل‌م می‌انداخت. چهار سال بعدش هم دوباره به آقای خاتمی رٱی دادم. سه سال بعد، من هم پیوسته بودم به کسانی که می‌گفتند «خاتمی چه کار کرد؟» و احساس می‌کردم کلاه سرم رفته است. دم انتخابات 84 توی صف تحریمی‌ها بودم. یادم هست می‌خواستم گفتگوهایی داشته باشم با تحریمی‌های سیاست‌بلدتر، و دلایل‌شان را در یادداشتی جمع کنم و جایی منتشر کنم. گمانم بعد از دومین گفتگو بود که نظرم برگشت. تحریم انتخابات در همان گفتگوها پیش چشم‌م بی‌فایده و بی‌اثر و بی‌آینده شد. یادم هست که خیلی از تحریمی‌ها از یک‌دستی قدرت می‌گفتند و این‌که بالٱخره این یک‌دستی به شکاف و شکست قدرت منجر می‌شود. همین یکی کافی بود تا نظرم برگردد. بی‌اساس و متوهمانه بود و از شدت همین‌ها ترسناک. سال 84 به مصطفی معین رٱی دادم و بعد هم به اکبر هاشمی رفسنجانی... اما شکست خوردیم. آن‌چه تحریمی‌ها می‌خواستند پیش آمد و هشت سال ریاست‌جمهوری احمدی‌نژاد کمر مملکت را شکست، کمر ملت را شکست. کمر همه شکست جز قدرت.
در همان هشت سال جهنمی هم بود که فهمیدم «خاتمی چه کار کرد». نه فقط با دیدن تفاوت‌ها، نه فقط در مواجهه با مثلاً ده برابر شدن کرایه‌تاکسی‌ها، نه فقط در مواجهه با وضعیت اسفبار فرهنگی که پیش آمده بود، نه فقط در مقایسه‌ی کتاب‌هایی که در دوران اصلاحات چاپ شده بودند و غیاب همان‌ها در دوران احمدی‌نژاد. در همان هشت سال فهمیدم که من با خاتمی بزرگ شده‌ام، من فرزند دوران خاتمی بودم. آقای خاتمی کار فرهنگی‌شان را خوب انجام داده بودند. بچه‌هایی تربیت کرده بودند، جوان‌هایی که می‌دیدند، نمی‌توانستند نبینند.
سال 88 وقتی آقای خاتمی حرف از بازگشت زدند سر از پا نمی‌شناختم. و هنوز میرحسین موسوی را هم نمی‌شناختم. هنوز فکر نمی‌کردم در زمانه‌ی ما هم آدم‌هایی در دنیای سیاست باشند که نام‌شان نه فقط تا زنده‌ام، که بی‌شک حتی پس از مرگ‌م، به نیکی و بی‌باکی و شرافت در تاریخ بماند. سال 88 ما بچه‌های دوران خاتمی بخش بزرگی از خیزش سبز بودیم.
اواخر سال 88 بیماری عصبی مثل بختک به جانم افتاد. روزبه‌روز بدتر می‌شدم و روزبه‌روز بیشتر می‌دیدم که روانم دارد فرسوده می‌شود. افسردگی و وسواس و اضطراب چند سال روزبه‌روز توی سرم هیولاوار قد می‌کشیدند و از سال 92 تا به‌حال هنوز تحت درمانم.
سال 92 نمی‌دانستم چه کنم. دل‌م پیش محمدرضا عارف اصلاح‌طلب بود و عقل می‌گفت باید به حسن روحانی رٱی بدهم. همان عقلی که کاش سال 84 نهیب‌م زده بود، نهیب‌مان زده بود، تا جلوی آن فاجعه را بگیریم. سال 92 عاقلانه و بی‌میل به حسن روحانی رٱی دادم... و امروز سر تعظیم جلوی سید محمد خاتمی فرود می‌آورم که نسل ما را عاقل تربیت کرد. ما سال 92 حسن روحانی را به دفتر ریاست جمهوری فرستادیم، و دست‌کم من کسی از هم‌رٱیانم را نمی‌شناسم که امروز پشیمان باشد.
حسن روحانی کمر شکسته‌ی مملکت و ملت را هنوز راست نکرده، اما جلوی زمین‌گیر شدن‌مان را گرفت و گرفته. امروز اگر سرمان را می‌توانیم دوباره بالا بگیریم مدیون تلاش‌های حسن روحانی و گروه پرتلاش و هوشمندش هستیم. باز هم دست‌کم من کسی را دور و برم نمی‌شناسم که مثلاً آقای ظریف را ستایش نکند. یا مثلاً، آقای جهانگیری را تا همین چندوقت پیش درست نمی‌شناختم و در همین چند هفته به خودم بالیدم بابت رٱی خوبی که سال 92 در صندوق انداختم و باعث دوباره روی کار آمدن کسانی چون آقای جهانگیری شد. دولت آقای روحانی به من ثابت کرد که می‌شود و باید به عقل اعتماد کرد.
حالا سال 96 است. نزدیک بیست سال از اولین رٱیی که دادم می‌گذرد. امروز هم شاید نگاه و سواد سیاسی قابل عرضی نداشته باشم، اما بزرگ‌تر شده‌ام، تجربه‌ی زیستن دارم. امروز سال‌هاست که نمی‌توانم فراموش کنم آقای خاتمی برای ما چه کرد، چطور زیر سایه‌ی هوشمندی‌اش بالیدیم. امروز دیگر فهمیده‌ام آسیبی که قهر و رفتار قهری به خودم و عزیزانم و سرزمینم می‌زند چندین برابر آسیبی‌ست که می‌تواند به قدرت وارد کند. امروز فهمیده‌ام قدرت را باید رام کرد.
حتی اگر این‌ها را هم نفهمیده باشم... امروز نمی‌خواهم به سال 84 برگردم و روزگاری سیاه‌تر از آن روزگار را تجربه کنم. این کمر اگر دوباره بشکند دیگر راست‌شدنی نیست. ایران اگر زمین بخورد ما هم زیر تنه‌اش دفن خواهیم شد. آزادی و مدنیّت را نه چکمه‌های بیگانه برای‌مان می‌آورند و نه می‌توانیم از زیر باتوم هم‌وطن بی‌مروّت بیرون‌شان بکشیم. آزادی و مدنیّت برای من یکی هم‌خانواده‌ی جنگیدن نیستند، هم‌ردیف مبارزه‌ی فرهنگی و ساختن‌اند، سازش نه، که ساختن.
نمی‌خواهم از ترس آینده‌ام ایران را بگذارم و بروم (کجا؟). نمی‌خواهم دوستان و عزیزانم دیگر هم‌وطن‌ام نباشند. اصلاً دیگر نمی‌خواهم بترسم و برای همین می‌خواهم روز جمعه شجاعانه پای صندوق رٱی بروم و به حسن روحانی رٱی بدهم. می‌خواهم به تغییر آرام و منطقی رٱی بدهم. می‌خواهم به دوباره ساختن رٱی بدهم. می‌خواهم این وطن دوباره برای من هم وطن شود تا دوباره زیر بار خشم و غم شعری در مذمت خودش و روزگارش ننویسم. من وطن‌پرست به معنای تندش نیستم، اما ایرانی‌ام و ایران را دوست دارم. و باور می‌کنم وقتی آقای روحانی و گروه همراه‌اش سنگ مهر ایران را به سینه می‌زنند. روز جمعه می‌خواهم کنار آدم‌هایی باشم که شعورشان را ستایش می‌کنم و همه با هم یک بار دیگر تصمیم عاقلانه‌ی سال نود و دویمان را تکرار کنیم. دوباره به حسن روحانی رٱی بدهیم. بگذاریم ایران کمر راست کند.

برچسب‌ها:



  Comments:
درود ...
 
 ارسال یک نظر
<< Home

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter