زبان
نازنین است. من فارسیزبانم و بدیهیست که فارسی هم برام نازنینترین است؛ همین
فارسی رگهدار از عربی و گهگاه فرانسوی و انگلیسی و ترکی و روسی و... عزیز است. و
آنقدر عزیز است که نمیفهمم چطور نمیتواند برای همه و همه عزیز باشد. میدانم
دارم احساساتی مینویسم، عمداً این کار را میکنم، میخواهم اگر شد احساسات تحریک
کنم.
این
زبان زیباست، خط زیبایی هم دارد، شیوهی نگارش معقول و دلنشینی هم دارد... میدانم
حرف و حدیث هم پشتاش زیاد است. اما زبان ماست. کاش بیهوا و سرخود بلا سرش
نیاوریم. هرجور دلمان کشید دست توش نبریم. خوب هم که به کارش میبریم باز حرفمان
توی گوش هم نمیرود، پس کژ و کوژش نکنیم دیگر. چاقو هم دستمان نگیریم بیافتیم
دنبال مهمانهای زبان به سلاخی کردنشان. هرچند همین عصری هم شنیدم طرف توی ترانهیی
بیآنکه حکم وزن باشد (که انصافاً تو چشم میزد کسی دغدغهی وزن هم نداشته) به
جای «صورت» گفت «فیس»؛ خب، مهمان الکی هم وارد نکنیم. باز هم میدانم دارم از فرط
احساساتیگری یکی به نعل میزنم و یکی به میخ... اما احساس میکنم چارهیی ندارم.
جاهایی دلم کباب میشود برای زبان، برای شکل حرف زدنمان، نوشتنمان. دلام برای
خودم هم میسوزد که گاهی از سر تنبلی و هواییشدن بیتوجهی میکنم به امکانات زبانمان.
خواندن
هم خوب است، کتابهای خوبِ نویسندهها و مترجمهای کارکشته را بخوانیم بد نیست،
اصلاً فقط به قصد قربت، فقط برای آشنایی با زبان زیبامان. اصلاً بازیبازی هم شده
برویم کتاب شعری برداریم، مثلاً از اخوان یا براهنی یا شاملو، بعد باریک بشویم توی
جملهها کلمهها ترکیبها، محض اینکه ببینیم چقدر این زبان «خوشگل» است. موقع
نوشتن و حرف زدن هم کافیست کمی حواسمان باشد. قصدم اصلاً متعصببازی نیست، هر چه
دلمان کشید و خواست بگوییم و بنویسم، اما نه هرجور.
به
خودمان اجازهی غلط کردن هم بدهیم، بازی کنیم با زبان، آنقدر کیف میدهد به چالش
کشیدن فارسی، بسکه جواب هم میدهد. هرجا هم غلط ناجور کردیم راست برویم مثلاً سراغ
دهخدا. اگر وقت هم شد نگاهی به شیوهی نگارشمان بیاندازیم، به دستور زبانمان. مثلاً
اشتباهی جاافتاده در نوشتن ِ بهخصوص محاورهیی که بسکه دوستان عزیز خودم هم تن
به آن میدهند، راستش، خجالت میکشم و دوست ندارم مستقیم دربارهاش بنویسم. اما
از آنطرف میدانم رفقای عزیز دیگری هم بارها دربارهاش تذکر داده و نوشتهاند و
درستاش را گفتهاند. از طرف دیگر، امتحان کردهام، کافیست خودمان کمی با وسواس
همین اشتباهنوشتهها را بخوانیم تا ببینیم سوءتفاهم ایجاد میکنند، جمله را به بیراه
میبرند. میخواهم بگویم خیلیجاها زیاد هم لازم نیست راه دور برویم برای پیدا
کردن راه درست، گاهی کمی دقت کافی است برای پیدا کردناش...
و میخواهم
بگویم راه درستی هست، شیوهی دقیقی هست. ممکن است مثلاً در شکل نوشتن کلمات بحثهایی
باشد، یا مثلاً در به کار بردن فلان یا بهمان کلمه، اما در کل راه درستی هست،
دستور زبان واحدی هست، شیوهی نگارش کموبیش واحدی هست و از همه مهمتر زبان و
کلمات واحدی هست برای حرف زدن و نوشتن. بعد بهاینجای کار که رسیدیم، اصلاً دلمان
خواست ژانگولر هم بزنیم. زبان آقابالاسر ندارد، ولی ارث مادرپدریست، نرینیم
توش... بعدش هیچ وصیتنامهی دومی وجود ندارد که پی یافتناش خودمان را دار بزنیم
و جای مردن روی سرمان زر بریزد. همین است که داریم. جای ناقص کردن و زشت کردنش، فربهتر
و خوشگلترش کنیم.