شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۹۳ دی ۲۵, پنجشنبه

کدام رویا؟

از بازنویسی‌ها گذشته، نزدیک دو سال است داستان تازه ننوشته‌ام. آخری‌ش «فانتزی تهران‌پارسی» بود که خیلی زیاد دوست‌اش دارم و با این‌حال چون امیدی به چاپ شدن‌اش ندارم هنوز دست‌ودل‌م نرفته به حتی اولین ویرایش‌ش... آن‌قدر تجربه‌ی خوبی بود که دل‌ام می‌خواهد زیاد درباره‌اش حرف بزنم. هنوز نام شخصیت‌های اصلی‌ش توی دهان‌م است و کم پیش نمی‌آید که حتی طوری ازشان یاد کنم انگار رفیق قدیمی‌م بوده‌اند... شخصیت اصلی‌ش، کاوه قربانی‌نژاد، انصافاً یک‌جورهایی رفیق قدیمی‌م هم بود. تا آخرین روزهایی که داستان را می‌نوشتم شخصیت اصلی اسم نداشت. هرجا به اسم‌ش می‌رسیدم سه‌نقطه می‌گذاشتم و می‌پریدم. بعدتر میان گپ‌زدن‌ها با رفیق ویراستارم دیدم که مدام کاوه صداش می‌کنم، کاوه‌قربانی. کاوه‌قربانی اوائل مردی خیالی بود کمی مسن‌تر از خودم. بعد شد یکی هم‌سن و سال خودم و توی فانتزی تهران‌پارسی شد یکی شبیه و با این‌حال نقطه‌ی مقابل خودم. جایی از داستان کاوه‌قربانی و ساسان‌عاصی هم‌دیگر را می‌بینند و کارشان تقریباً به کتک‌کاری می‌کشد... با این‌حال کاوه را دوست دارم. پیش‌تر هم در فیسبوک نوشته بودم که عاشق دوست‌دختر سابق‌ش شهرزاد هم شده بودم. به‌قول یکی از رفقام شهرزاد کمی پاچه‌پاره است... خب، بی‌تردید نقطه‌ی قوت‌ش اعصاب زیادی آرام نیست و دم‌خور بودن با کاوه و آرام ماندن هم اعصاب پولادین می‌خواهد. اعتراف می‌کنم یکی از فصل‌های محبوب‌م در آن داستان جایی‌ست که شهرزاد با کاوه دعواش می‌شود و تصمیم می‌گیرد ترک‌ش کند. ته‌دل‌م ذوق می‌کنم از نوشتن چنان دعوای آرامی. به‌هرحال، هرچند شهرزاد حضوری طولانی در داستان ندارد با این‌حال برام موجودی دوست‌داشتنی شد اندازه‌ی خود کاوه...
بگذریم... گفتم که دل‌ام می‌خواهد درباره‌ی آن داستان زیاد حرف بزنم، اما اصل حرف‌م این نبود.
می‌خواستم بگویم دل‌ام برای داستان تازه نوشتن تنگ شده است... چیزی هم برای نوشتن ندارم؛ چیزی که دل‌ام را ببرد برای نوشتن‌اش ندارم. مثل حرف که ندارم بزنم... و نه که حرف نزنم، نه که ننویسم... دل‌ام غنج نمی‌زند براشان؛ از آن حس‌ها که خودم را پرت کنم طرف صفحه‌کلید و نفهمم چند جمله‌ی اول را چطور نوشته‌ام، شروع کنم به حرف زدن و چنان دست‌هام را در هوا تکان بدهم که انگار دارم با کلمات پینگ‌پونگ بازی می‌کنم... نیست. گاهی فکر می‌کنم شاید همه‌چیز زیر سر قرص‌های اعصاب است. اما خب، اگر هم باشد، آرامش اعصاب هم زیر سر همان قرص‌هاست... راست‌ش کار به انتخاب هم نمی‌کشد. مجبورم آرامش اعصاب را انتخاب کنم...
نوشتن همین مجبور بودن هم انتخاب بدی نیست. می‌دانم که بالٱخره روزی باید درباره‌ی OCD بنویسم. چیزی واقعی‌تر از آن بیماری انگار بانمکی که در فیلم‌هایی که دیده‌ام و داستان‌هایی که خوانده‌ام نشان می‌دهند و می‌نویسند. OCD اصلاً بانمک نیست. تکرار و تکرار و تکرار اجباری فقط به زور بازی جک نیکلسون ممکن است دل‌نشین باشد و کار به ما آدم‌های واقعی که می‌رسد چیزی نمی‌شود جز عذابی بی‌پایان. برخلاف فیلم‌ها هیچ عشق آتشینی هم نمی‌تواند OCD را بفرستد پی کارش. مخرب است، سرتاپا ویران‌گر است و وقتی پا گرفت و ریشه دواند به مبارزه خواندن‌اش تقریباً غیرممکن به‌نظر می‌رسد...
به همین چند سطر که نگاه می‌کنم می‌بینم واقعاً‌ نمی‌دانم چطور باید درباره‌اش بنویسم. مرض کسل‌کننده و تکراری و خانمان‌سوزی‌ست که انگار قصه هم سرش نمی‌شود... گفتن ندارد که از قصه‌های آبکی درباره‌ی وسواس کینه به دل دارم. از داستان‌های آدم‌های باهوشی که پنج بار چراغ اتاق را خاموش و روشن می‌کنند و بعد می‌روند به زندگی هوشمندانه‌شان می‌رسند. OCD مکنده‌ی هوش و تخیل است... آخ از تخیل... هرچقدر تخیل قوی‌تر باشد انگار OCD هم قوی‌تر می‌شود.
فیلم As Good as It Gets را که می‌دیدم خنده‌ام می‌گرفت. قهرمان داستان دست‌اش را با صابونی نو می‌شست تا صابون تازه‌ی دیگری بردارد و دوباره دست‌ش را بشوید، زیر آب داغ، بعد برمی‌گشت سر داستان نوشتن‌اش. مسخره بود، مضحک بود. وسواس اولین چیزی را که می‌خورد تمرکز است هرجا که به خودش مربوط نباشد. من به‌ش می‌گفتم سرطان فکر... برای همین است که وقتی داروی شفابخش را پیدا کردم دودستی شیشه‌اش را چسبیدم، روی ماه پزشک‌م را بوسیدم و سروقت قرص‌ها را انداختم بالا... حتی اگر به‌نظر برسد هیجان را می‌پوساند، حتی اگر به شکل مشکوکی با خلاقیت بازی کند... نه که الآن تمام و کمال خوب شده باشم، اما حاضر هم نیستم برگردم به شمردن دفعات خاموش و روشن کردن چراغ.
شاید هم کل ماجرا هیچ‌ربطی به قرص‌های اعصاب نداشته باشد. شاید به‌ساده‌گی داستان نمی‌نویسم، چون چندان زندگی هم نمی‌کنم. خود زندگی چیز کسل‌کننده‌یی شده، نشده؟
فانتزی تهران‌پارسی با این جملات شروع می‌شود:
« تهران شهر هولناکی است، بیش از حد واقعی، جور تهدیدکننده و ناخوشی واقعی است... باید بگویم... واقعیت تهران گاهی آن‌قدر واقعی است که تقلبی به‌نظر می‌رسد، بزکی...»
واقعیت هم بیش از حد واقعی شده، جور چرکی واقعی... و واقعیتِ بیش از حد حوصله‌ی من یکی را که سر می‌برد.
به قول آقای پولانسکی «شاید وقت آن رسیده که کمی رویا به جهان‌مان اضافه کنیم»... و باید پرسید کدام رویا؟ دقیقاً کدام رویا؟


  Comments:  ارسال یک نظر
<< Home

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter