شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۹۳ دی ۱۴, یکشنبه

کشتی گرفتن با خوک

صادقانه بگویم من یکی که طرفدار فحش دادن به‌جا هستم، طرفدار توهین هوشمندانه. منظورم هم از هوشمندانه این نیست که فحش‌های جدید اختراع شود و میان بیاید، نه، همان فحش‌های آب‌دار قدیمی هم خوب است، ولی به‌جا. گاهی یک «گه نخور» ساده معجزه می‌کند.
با پوست‌کلفتی و گردن‌کلفتی و حق‌به‌جانبی ابلهانه و بی‌مایه نمی‌شود بحث کرد. یکی دارد غلط می‌کند و محکم پشت غلط کردن‌اش هم ایستاده؛ چطور می‌شود تن به گفت‌وگو با چنین آدمی داد؟ نمی‌شود! تجربه ثابت کرده نمی‌شود. تجربه ثابت کرده این‌جور آدم‌ها بحث را به گند می‌کشند. وقتی ختم‌کلام کسی می‌شود «نظر شخصی‌مه» دیگر جای بحثی نمی‌ماند. انصافاً نمی‌شود کسی را مجبور کرد از نظر شخصی‌اش برگردد، خیلی‌وقت‌ها نمی‌شود این‌طور آدم‌ها را متقاعد کرد، در نتیجه باید به نظر شخصی‌شان رید.
احترام گذاشتن به عقاید دیگران کار پسندیده‌ای‌ست، اما تا کجا؟ قدیم‌ها آشنایی داشتم که علاقه داشت توی خیابان تا خانمی را می‌بیند لفظ رکیکی را به زبان بیاورد. آن کار سر حال‌ش می‌آورد، جایی برای بحث نمی‌گذاشت، اصلاً نمی‌خواست بحث کند. باید به عقیده‌اش احترام می‌گذاشتم؟ نه! من به عقیده‌ی خودم احترام می‌گذاشتم و مدام به‌ش می‌گفتم «خفه شو» و یادآوری می‌کردم که مزاحم است، عوضی است و تهدید می‌کردم که دیگر با او هم‌قدم نمی‌شوم.
احترام گذاشتن به عقاید دیگران... پس کجا باید به عقاید خودمان احترام بگذاریم؟ اصلاً کی به عقاید ما احترام می‌گذارد؟ آن کسی که روی طبل بزرگ‌اش می‌نویسد «شهر باید به من عادت بکند»؟ بیس‌چهارهفت دارد ریده می‌شود به عقاید خیلی از ما، حقوق‌مان زیر پا گذاشته می‌شود، به شعورمان توهین می‌شود، بعد ما احترام بگذاریم؟ کی هستیم؟ مسیح یا گاندی؟
من یکی توی کت‌ام نمی‌رود این قضیه‌ی بی‌قید و شرط به عقاید دیگران احترام گذاشتن؛ این دستک‌ودمبک تازه‌ی دیو بلاهت. مثال هم زدم، مثال‌های دیگر فراوان‌اند: ما با خیال راحت به عقاید نازی‌ها احترام نمی‌گذاریم. عقاید دیکتاتورها قابل احترام نیستند. نژادپرست‌ها قابل احترام نیستند. ضدزن‌ها قابل احترام نیستند. پدوفیل‌ها قابل احترام نیستند. متجاوزها قابل احترام نیستند. این‌ها هم عقیده دارند، ولی نه‌تنها باید سگ بریند توی عقایدشان، بلکه باید مجازات هم بشوند، باید طرد بشوند، باید بست‌شان به دیوار که به کسی آسیب نزنند.
حالا عده‌ای میزان آسیب زدن‌شان کم‌تر است، ولی باز هم از بلاهت بهره برده‌اند. چرا نباید به این‌ها توهین کرد؟ مثلاً موسیقی بد آزاردهنده است. هرکسی حق دارد توی خلوت‌اش به هر عربده‌ای خواست گوش بدهد. شک ندارم صدای جنیس جاپلین همان‌قدر می‌تواند مثلاً فلانی را آزار بدهد که صدای اصغر سه‌حنجره من را آزار می‌دهد. تا این‌جا کاری نمی‌شود کرد. من صدای جنیس را پایین می‌آورم و فلانی صدای اصغر را. ولی وقتی فلانی می‌خواهد به‌زور صدای اصغر را بکند توی گوش من چه؟ توی ماشین‌اش، توی خیابان، توی خانه، توی تلویزیون، هر جهنم‌دره‌ای که گیرش بیاید، صدای اصغر را تا ته بلند می‌کند، بعد با افتخار می‌گوید «به این می‌گن موزیک خوب»... خب، منی که سواد درست و درمان موسیقی ندارم، اما گوش نسبتاً سالمی دارم چه باید بکنم؟ فرض کنیم من هم موسیقیدان بودم، می‌توانستم ثابت کنم اصغر دارد زرزر تُم‌تُم می‌کند و اصواتی که ایجاد می‌کند بدترین شکل تولید موسیقی است؛ توی گوش اصغر گوش‌کن‌ها چطور فرو می‌کردم؟ اصلاً یکی دو نفر را هم راضی می‌کردم که اصغر بد است، جلوی اصغر را چطور می‌گرفتم؟
به من چه که جلوی اصغر را بگیرم؟ خب... داستان‌های موسیقی در دهه‌ی شصت میلادی را یحتمل خیلی‌مان شنیده‌ایم. جوان‌های طاغی و جوشی و مرزشکن و سدشکن آن دهه، ووداستاک، جنبش‌های ضد جنگ، ضد نژادپرستی و... این‌که چطور موسیقی در آن دهه شکفت، جدی شد و بالید و قدرت پیدا کرد. این‌که راک‌ن‌رول هم خواند «کمرت را بجنبان» هم خواند «به سرت خوراک بده». بعد دهه‌ی شصت تمام شد. راک خوب، موسیقی خوب محدود شد به چند گروه خاص. این گروه‌ها هم یکی‌یکی پیر شدند و ماند... این «کون‌شو»هایی که الآن هست. خودبه‌خود که این اتفاق‌ها نیافتاد. من شیفته‌ی گروه «آبا» هستم اما داستان معروفی هست که می‌گوید همین «آبا»ی عزیز یکی از گروه‌هایی بود که در قتل راک‌ن‌رول دهه‌شصتی دست داشت، کمک کرد موسیقی هنرمندانه‌ی بی‌قید و قلاده برود زیر دست تهیه‌کننده‌های پول‌پرست، ترانه‌های وحشی تبدیل بشوند به «مامان‌ت خبر داره؟» و در بهترین حالت «پول پول پول». (که باز تکرار می‌کنم، سگ‌شان شرف دارد به آت‌وآشغال‌هایی که این‌روزها به‌عنوان موسیقی پخش می‌شود. اما «ملکه‌ی رقصان» کجا و «لوسی در آسمان» کجا!)
موسیقی زمانی سازنده بود، زمانی صدای اعتراض بود، صدای تفکر بود... الآن؟ نمی‌دانم از کجا شروع کنم. روی ترانه‌ها حتی نمی‌شود بالا آورد، سگ هار روی ساز بیافتد صداهای بهتری در می‌آورد.
به‌هرحال موسیقی بد هم یک نمونه از این‌همه بلاهت پرطرفدار است... زیاد روش ماندم چون زیاد روی دل‌م مانده بود. نمونه‌های دیگر فراوان‌اند: کتاب نخواندن شده یک‌جور افتخار و کتاب‌خوانی شده خودنمایی روشنفکرانه. خودِ روشنفکری شده فحش. ای عجب! ادای روشنفکری هم بهتر از ادای لمپنی در آوردن است. تا باشد ادای روشنفکری؛ دست‌کم آن‌که ادای روشنفکری در می‌آورد مجبور است توی بحث بماند، مجبور است ادای فکر کردن هم در بیاورد. دو پله جوان‌ترها غلط‌های دستوری و نگارشی فاحش دارند و به غلط‌دار بودن‌شان می‌بالند. فمینیست بودن شده یک‌جور فحش. جنسیت‌زده بودن این‌روزها شده رفتار انقلابی. خریّت مد شده. طرف با وقاحت تمام رفتار خارج از شٱن انسانی دارد و به خودش می‌بالد، مثلاً اسم‌ش را می‌گذارد مثلاً‌ طنز. کسی هم جرٱت ندارد در موردش حرف بزند.
باز هم می‌گویم، حالا که تریبونی نیست برای دفاع از آدم‌حسابی بودن، بی‌مایه نبودن، نفهم‌نبودن؛ حالا که نفهم‌ها گردن‌کلفتی می‌کنند، گوش‌شان را موم‌اندود می‌کنند، افتخار می‌کنند به نفهمی... دست‌کم می‌شود توهین کرد. نتیجه می‌شود چماق‌داری کلامی؟ بشود. اوضاع شبیه میدان جنگ نیست، اما باید بشود. بلاهت دارد راست‌راست راه می‌رود و نفس‌کش می‌طلبد و باید نفس‌کشی پیدا بشود... و با بلاهت نمی‌شود بحث کرد. توهین کردن به بلاهت کثیف کردن خودمان است؟ آدم با خوک که بخواهد کشتی بگیرد خواه‌ناخواه گهی هم می‌شود. چه باک!


  Comments:
مشتی هستی.دلم حال اومد.بالاخره یکی گفت اون چه باید گفته می شد.
 
مشتی هستی.دلم حال اومد.بالاخره یکی گفت اون چه باید گفته می شد.
 
مخلصم و ممنون :)
 
این که هر نظری قابل احترام نیست درست ولی من اصولن علاقه ای به کشتی گرفتن با خوک ها ندارم؛ به نظرم میشه در اکثر مواقع از مقابل شون جا خالی داد.
خوک ها معمولن موجودات احمقی هستن که کشتی گرفتن باهاشون هیچ لطفی نداره و جز زحمت و آلودگی نتیجه ای نداره پس بهتره آروم از کنارشون بگذریم یا سکوت کنیم یا به هر روش خلاقانه دیگه ای خودمون رو از مواجه شدن با اونا در امان نگه داریم.
 
من هم علاقه‌یی به کشتی گرفتن با خوک‌ها ندارم، ولی به‌نظرم نمی‌شه همیشه از مقابل‌شون کنار رفت. خوک‌های مذکور ترکیبی‌اند از کلی جانور مختلف. کوتاه نمی‌آن، دنبال می‌کنن، زاد و ولد فراوان دارند. کاش می‌شد با بی‌خیال‌شون شدن خطرشون رو کم کرد، اما کم نمی‌شن. هرچقدر جا رو بازتر ببینن بیشتر خودشون رو ولو می‌کنن. بله... در کل تصور می‌کنم نه‌تنها نمی‌شه تا ابد از مواجه شدن باهاشون جلوگیری کرد، بلکه نباید این کار رو هم کرد. باید جلوی حماقت و بلاهت ایستاد، چون واگیرداره، چون خطرناکه. توصیه می‌کنم فیلم کاباره‌ی باب فاسی رو ببینین. نازی‌ها یکی از انواع حماقت بودن که چنان آسیبی به بار آوردن. حماقت انواع دیگه هم داره... در ضمن، تصور می‌کنم کثیف شدن اجتناب‌پذیره، دست‌کم کاش آدم در حال مقاومت کثیف بشه.
 
با همین فرمون برو برادر ... :)
 
چشم :) D:
 
 ارسال یک نظر
<< Home

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter