پیش
از هر چیز باید بگویم عموماً اندازهی یک اسب نوزاد خجالتیام. شاید به هیبتام یا
رفتارم با رفقای خیلی نزدیکم نخورد این حرف، ولی واقعاً جور ناجوری خجالتیام و
حتی گاهی با خودم هم تعارف دارم. از آن فلکزدههایی هستم که جان میدهند برای تو
رودربایستی گیر کردن و تن به هر ذلتی دادن. حالا اینیکی هم نه تا این حد... بههرحال...
حدس
میزنم آدمهای خجالتی نقاط مشترکی برای خجالت کشیدن داشته باشند و حدس میزنم
جاهایی باشد که حتی آدمهای رودار هم کمی خجالت بکشند. یکی از همینجاها، که چون
مربوط به قصهام است مثال میآورمش، توی داروخانه و موقع کاندوم خریدن است. کم
نشنیدهام و نخواندهام که آدمهای گنده توی داروخانه به خودشان بپیچند تا یواشکی
با انگشت به جایی نزدیکیهای قفسهی کاندوم اشاره کنند. خب، حقیقت این است که
کاندوم خریدن هیچ نقطهضعف من نیست. در واقع میتوانم بروم توی داروخانه و داد
بزنم «یه کاندوم برای سکس، یکی هم برا باد کردن» و از خجالت سرخ نشوم... و باید
اعتراف کنم رازش این است که احساس میکنم بیخجالت کاندوم خریدن یک حرکت انقلابی
است. دوست دارم به آدمها نشان بدهم کاندوم اتفاقاً چیز باحالی است و مسلماً بهتر
از مرض گرفتن و خیلی بهتر از بچهدار شدن. با اینحال متٱسفانه این شجاعت کاندومخرانهام
هیچ نشانهی آزاداندیش بودن نسبت به پایینتنهام نیست. هرچه موقع کاندوم خریدن
راحت بهنظر میرسم (بله، معلوم است که درونم بلوایی بر پاست، عرض کردم که بههرحال
خجالتیام) وقت شورت خریدن که میرسد بهخودم میپیچم و جانام بالا میآید.
قضیه
این نیست که موقع کاندوم خریدن هیچوقت اتفاق عجیبی برام نیافتاده. یادم نمیرود
اولین باری را که رفتم برای این خرید ویژه. وارد داروخانه شدم و صاف رفتم طرف قفسهی
مربوطه و به آقایی که آن نزدیک ایستاده بود گفتم «یه کاندوم لطفاً» (همینقدر بیشیلهپیله
و بیمارک). نمیدانم یکهو آقا چهش شد، هیجان گرفتش، دیدم چشمهاش گشاد شد و
برق زد و واقعاً نیشاش تا بناگوش باز شد و گفت «یه چیز عالی دارم براتون» و با دو
دستاش در هوا مستطیلی را رسم کرد (بعد فهمیدم منظورش جعبهی کاندوم بوده) و هیجانزده
گفت «رررُممانتیککک». رمانتیک لعنتی بهدلایل زیادی در یادم ماند، از جمله همین
خاطره، اما بعدها هیچوقت پیش نیامد «رررممانتیکک» بخرم؛ انصافاً بادکنک محصول
بهتری بود و ویژگیهای «رمانتیک» را هم داشت: هر دو خشکاند و میترکند و پاره میشوند.
یکبار
دیگر هم یادم هست وارد داروخانه شدم و هنوز چشمم به قفسه نیافتاده بود که صدای
گریهی آنچنانی نوزادی گوشام را پاره کرد و بعد هم پدر و مادر مستٱصلاش را
دیدم. خب... عرض که کردم، بدجور خجالتی هستم، بنابراین رفتم نزدیک پیشخوان و آرام
به شخص آنطرفاش گفتم «یه ریلکس دیلهی». طرف که انگار دستاش بند بود رو کرد سمت
رفیقش و داد زد «یه ریلکس بده این آقا». من هم سینهصاف کردم و کمی بلندتر گفتم
«دیلهی لطفاً.» و او هم بیمعرفتی نکرد و بلند گفت «کاندوم رو از صندوق بگیر».
بچه هنوز زار میزد و احساس میکردم نگاه پدر و مادرش روم سنگینی میکند، من: مردک
تنلش بیناموس تابلو. دلام میخواست به فروشنده بگویم «لطفاً یه بسته هم برای
این دوستانم بدین، مهمون منن» شاید دلشان را بهدست بیاورم. نگفتم، بستهی لعنتی
را گرفتم و آمدم خانه و دیدم «داتِد» بهم غالب کردهاند.
بههرحال،
هیچکدام از این ماجراها باعث نشد موقع خریدن کاندوم خجالت بکشم، هرچند دستِ
روزگار هم لطف کرد و کاری کرد که زیاد مجبور نباشم کاندوم بخرم، مگر دلام بخواهد
بادش کنم. بگذریم...
بروم
سراغ قضیهی لعنتی خریدن شورت، شورتِ شرمآور، شورتِ دردسرساز. خریدناش هیچ مثل
کاندوم نیست. نمیشود آدم برود توی فروشگاه و بگوید «یه شورت» و پول بدهد و خوشحال
بیاید بیرون. باید اطلاعات کامل داد و کلی دردسر... تازه، پشت خریدن شورت هیچ
انگیزهی انقلابی نیست (البته دیده شده بعضیها اصرار دارند شورت پهلوی بخرند نه
بیپاچه و اسلیپ و...) شورت را حتی کمروترین و بیاطلاعترین آدمها هم مجبورند
بخرند؛ هرچند شنیدهام که بعضی مردها میدهند شورتشان را مادر یا خواهر یا دوستدختر
یا همسرشان بخرد... ولی منیکی که اهل اینکارها نیستم. شورتم را باید خودم ببینم
و انتخاب کنم و بخرم.
بله...
سالهاست شورتم را از فروشگاهی در محلهمان میخرم، هم جنسهاش متنوع است و هم
قیمتهاش نسبتاً مناسب... تنها مشکلاش این است که من واقعاً خجالت میکشم شورتام
را از یک خانم بخرم (و اعتراف میکنم از این خجالتم هم خجالت میکشم). از اولاش
هم اینطور نبود. یعنی فکر نمیکردم شورت خریدن از یک خانم خجالت دارد، ولی چند
تجربهی عجیب قضیه را پیچیده کرد. اولیش اینکه هر بار، هر بار، مجبورم سر سایز
شورتم چانه بزنم. خودم هم بار اول باورم نمیشد و گمانم نیم لیتری عرق ریختم و
آخرسر مجبور شدم زمانی دراز توی شورت تنگم به خودم بپیچم. خانم فروشنده قبول نمیکرد
سایزم دو ایکس لارژ است و اصرار داشت که ایکسلارژ برام کافی است. چهکار میکردم؟
سعی کردم توضیح بدهم، اما مگر چقدر میشود توضیح داد؟ واقعاً آدمریزهمیزهیی بهنظر
نمیرسم و انتظار دارم دستکم یک نگاه به شکمم نشان بدهد که چه سایزی مناسبم
است. اگر طرفم یک آقا بود شاید پیراهنم را میزدم بالا و کمرم را نشانش میدادم،
شاید جلوی شورتم را میکشیدم بیرون و خواهش میکردم به دو تا ایکس کنار اِل روی
مارک شورت نگاه کند، شاید اصلاً تمبانم را میکشیدم پایین و ماتحت بزرگام را
نشاناش میدادم. تجربهی بارها شورت تنگ پوشیدن بلایی سرم آورده که اگر بتوانم از
هیچ کاری برای اثبات حقیقت ادعام اباء نمیکنم... ولی وقتی فروشنده خانم است باید
فقط به تواناییهای کلامیام بسنده کنم و صدالبته خجالت که میکشم توانایی کلامی
قابلعرضی برایم باقی نمیماند.
ـ دو
ایکسلارژ لطفاً.
ـ ایکسلارژ
هم برای شما کافیه.
ـ نه...
میدونم... دو ایکسلارژ!
ـ حالا
شما این رو ببرید. پس نمیگیریما.
ـ چشم.
این
اولین تجربهی تلخام بود. بار دوم سعی کردم بیشتر اصرار کنم، اما خانم فروشنده
کوتاه نیامد. به خانه که رسیدم متوجه شدم یک ایکسلارژ هم توی پاکت هست. آخرین بار
مجبور شدم خیلی محکم بگویم «نه، امتحان کردم ایکسلارژ رو، تنگه» و عرق ریختم اما
پیروز شدم.
مشکل
بعدی برمیگردد به انتخاب شورت... خب، راستاش واقعاً سختام است سر رنگ شورتم
بحث کنم... دستکم خودم فکر میکنم رنگ شورت برای خود آدم که فرقی نمیکند و اصرار
روی انتخاب رنگ و شکل بهتر خیلی تابلو است و گاهی میترسم که فروشنده بگوید «داروخانه
هم دو تا مغازه بالاتره» و نیشخند زیرکانهیی تحویلام بدهد. یکی از مکالمههایم
موقع خریدن شورت واقعاً مضحک و شرمآور بود. جوراب میخریدم و فکر کردم چند تا
شورت هم بخرم. اول دو تا سورمهیی گرفتم و فروشنده که داشت حساب میکرد به سرم آمد
چرا سه تا نخرم و گفتم «شورت رو سه تا بذارین لطفاً» و فروشنده نشنید و دوباره که
گفتم، پرسید «شورتتون؟». خاک بر سرم، عین بچهدبستانیها قرمز شدم، عین اوسگولها
توی سرم پیچید «ای وای! این خانومه دربارهی شورت من حرف میزنه؟» و عرق ریختم،
سینه صاف کردم و لرزان سر تکان دادم که بله... واقعاً اینقدرها هم آدم خاکبرسر و
بیجنبهیی نیستم، اما نمیدانم چرا پای شورت که وسط میآید اینجوری میشوم.
احساس میکنم شورت زیادی خصوصی است و حاضرم بمیرم اما کسی دربارهی شورتم سوالپیچم
نکند... بههرحال، سومی را که خواست اضافه کند فکر کردم اینیکی را سورمهیی نگیرم
و گفتم «اون طوسیه رو بدین» و فروشنده یک طوسی روشن آورد. اضافه کردم «اون تیرههه»
و فروشنده گفت «اون ایکسلارژه» و بعد دو تا جعبه گذاشت جلوم تا رنگ انتخاب کنم.
مُردم از خجالت؟ بله! یک طوسی معمولی را نشان دادم و عرقام را پاک کرد. آخرسر هم
که فروشنده خریدهام را گذاشت توی کیسه و گفت «مبارکه» نزدیک بود بپرم بهش که «مگه
چی خریدم؟ اصلن به شما چه؟». این کار را نکردم، فقط از مغازه پریدم بیرون و فکر
کردم کاش حسابی مراقب این شورتها باشم و چندوقتی گذارم به آن مغازه نیافتد. البته
آخر از همه این را هم اعتراف کنم... خوشحالم که تابهحال از فروشندههای مرد شورت
نخریدهام. تجربه بهم نشان داده که مردهای فروشنده اینجور وقتها منتظر بهانهاند
تا دست بگیرند و شک ندارم اگر با یک فروشندهی مرد سر سایز شورتام بحث پیش بیاید
جداً تا به ادعاهام عمل نکنم و کل اسافلاعضایم را نشاناش ندهم تا وجب بگیرد بیخیال
نمیشود. اصلاً شاید آن خانمهای فروشنده هم اندازهی خودم معذباند، رفتارشان که
خیلی محترمانه است، شاید آنها هم هربار که من را میبینند توی دلشان میگویند
«اه! باز این گه پیداش شد. پول بده ننهت بیاد شورتتو بخره دیگه مردهشور بردهی
گشادپوش!».