«بازگشت
شاه» چقدر خوبه، حتی خوبتر از خوبی که همیشه میگم. آخر فصل «محاصرهی گوندور» دلام
میخواست بایستم و پایکوبی کنم، وقتی سواران روهان میرسن. قبل از رسیدن اونها هم
تصویری که تالکین ساخته زیبا و مثالزدنی و شگفتانگیزه. گندالف سپید نشسته بر
شدوفکس راه رو بر سوار سیاه سد کرده و نبردی داره آغاز میشه، که
«درست
در آن لحظه، آن پشتها در یکی از حیاطهای شهر خروسی بانگ زد. تیز و واضح خواند،
بیآنکه جادو یا جنگ را به چیزی بشمارد، و فقط آمدن صبح را در آسمان خوشامد گفت،
صبحی که دور از سایههای مرگ با سپیده از راه میرسید.
و تو
گویی در پاسخ آن، نوایی دیگر از دور به گوش رسید. نوای شاخها، شاخها، شاخها. در
دامنههای میندولوین تاریک به طرزی مبهم طنین انداخت. شاخهای عظیم شمال دیوانهوار
مینواختند. روهان سرانجام رسیده بود.»*
و
فصل «محاصرهی گوندور» همینجا تموم میشه و «سفر سوارهی روهیریمها» در ادامهش
میآد. خماری از این شیرینتر؟
* ص.
184، بازگشت شاه، جی. آر. آر. تالکین، ترجمهی رضا علیزاده، انتشارات روزنه 1383
برچسبها: یادداشتک