تصمیم
داشتم بین «یاران حلقه» و «دو برج» چندهفتهیی فاصله بیاندازم و چند کتاب دیگه
بخونم... اما نشد. دومین کتابز فاصلهانداز هنوز تمومنشده دیدم نمیتونم. اسم «میناستیریت»
توی سرم زنگ میزد و با اینکه قبلاً فیلمهای ارباب... رو دیده بودم دلام میخواست
بدونم سفر فرودو چطور پیش میره. بیهوا دو برج رو باز کردم و دیدم اسم اول فصل «مرگ
بورومیر»ه و... تمام. فاصلهی چندهفتهیی لازم نیست. از همین امشب دوباره باقیش
رو شروع میکنم. میدونم چند ساعت دیگه دوباره نالهم بلند میشه از شرح مفصل
سرزمین میانه، اما غرغر بیخودی بیش نخواهد بود. حقیقتش بخشی از جادوی هابیت و
یاران حلقه همین شرح مفصل سرزمین میانهست. اعتراف میکنم خیلی از این بخشها رو
سرسری خوندم تا سریعتر به باقی ماجرا برسم، اما سفر تو سرزمین میانه زیباست و لذتبخش
انگار... میگم انگار چون هنوز یکهفته هم از زمانی نگذشته که خسته شآخرین صفحه رو
خوندم و فکر کردم نیاز به فاصله گرفتن از این کتاب دارم، هنوز اون خستهگی رو
یادمه و با اینحال نمیتونم از فکر ارباب حلقهها بیام بیرون. انتظار بازگشت
گندالف رو میکشم و میدونم سر صحنهی مرگ بورومیر تقریباً بغض خواهم کرد و میدونم
وقتی جنگل شروع به حرکت کنه مو به تنام راست خواهد شد... نمیدونم، هنوز نمیدونم
و شاید دقیقاً هم نفهمم، این کتاب چه جادویی داره، ولی بعد از خوندن دو جلد بیتردید
میتونم بگم که گذشته از جادوی گندالف و جادوی الفها جادوی دیگهیی هم در کار هست
توی تکتک صفحات کتاب، حتی روی جلد کتابها، روی قامتِ خوش کتابها...
میناستیریت
توی سرم زنگ میزنه و هر بار اسم آراگورن میآد دلام میخواد به احترامش بایستم.
برچسبها: یادداشتک