داشتم
فیلم نگاه میکردم، احساس کردم یکی پشتسرمه، فیلم رو نگه داشتم، برگشتم، برادرم
رو دیدم و داد زدم از ترس
سهیل:
فاااک! تو چرا اینجورییی؟
ـ تو
چرا همهش این کارو با من میکنی؟ ریدم به خودم...
ـ (یه
مکث و نگاه چپچپ) آخه اگه فیلم رو نگه نمیداشتی و برنمیگشتی یهچیزی... این
یعنی میدونی یکی پشتسرته.
ـ نه!
من روزی پنجاه بار همچین حسی رو دارم و این کارو میکنم و هیچوقت کسی پشتسرم
نیست.