قصد
داشتم امسال دربارهی انتخابات چیزی ننویسم. راستش فکر میکردم نوشتن من چه فایدهیی
دارد وقتی مخاطبانش فقط رفقای وبلاگی یا فیسبوکی هستند و خودشان غالباً در جریان...
اما...
جمعهشب
با رفقا توی خیابان راه میرفتیم که اتومبیلی از کنارمان گذشت و رانندهاش داد زد
«ائتلاف». چون عصرش حساب 2+1 بدجور رسیده شده بود، حدس زدم منظورش ائتلاف عارف و
روحانی است و داد زدم «ایول!» و بهعنوان اولین داد انتخاباتیام خیلی چسبید و
حتی بابت اینکه نگفتم «دمت گرم» پشیمان هم نشدم.
همین
امشب داشتم با بچهی دخترخالهام بازی میکردم که دخترخاله گفت نتیجهی انتخابات
از پیش معلوم شده و پدرش هم تٱیید کرد. همانجور بچهبهبغل رفتم جلو که «دقیقاً
از کجا معلوم شده؟» و دربارهی این حرف زدم که بله بیشک اگر ما رٱی ندهیم نتیجه
کاملاً معلوم است، چون خالهفلانی و امثالهم هم که معلوم است بی کی رٱی میدهند و
کافی است برایشان فرد مورد نظر را اعلام کنند. این مثال ساده چسبید به تنور و
بعدش گفتم با رٱی دادن کمترین کاری که کردهایم حریف را مجبور کردهایم بازی
کند... چیزهای دیگری هم بعدش اضافه کردم که امیدوارم بعد بشود بنویسم. خلاصه، این
بحث کوتاه هم چسبید. بعید میدانم دخترخاله و شوهرخاله بروند رٱی بدهند اما این هم
بعید است که جلوی فلانخاله و بهمانعمو باز سفت و محکم بگویند نتیجه معلوم است؛
دستکم هول حرفهای خالهفلانی و کارهای نامزد مورد نظرش جلوشان را میگیرد و
اصلاً شاید برای گرفتن حال خالهفلانی، که بهوضوح از ما و امثال ما بیزار است، هم
شده بلند شدند رفتند به روحانی رٱی دادند. دو تا رٱی هم دو تا رٱی است.
باز
همین امشب توی همین فیسبوک خودمان دیدم چند تن از رفقا و آشناها نهتنها قصد
ندارند رٱی بدهند که میپرسند ما چه مرگمان است که میخواهیم رٱی بدهیم... با اینکه
چندیست حسابی بیحوصلهام یکهو شور گرفتم و نشستم به حرف نوشتن برای بعضیشان.
اعتراف میکنم تماممدت به این فکر میکردم که اصلاً فایدهیی هم دارد با رفیقم
بحث کنم و شاید حتی کمی دلخورش کنم؟ اینهمه رفقای دیگر دارند مینویسند و بقیه
نظرشان برنگشته، حالا گفتن من چه تفاوتی ایجاد میکند؟ به این دو تا سوال جواب
خاصی ندادم. سعی کردم چیز دلخورکنندهیی ننویسم و حساب کردم شاید لا و لوی حرفهای
من چیزی بود که چسبید به چند حرف دیگر و اثرکی کرد؛ آرزو عیب که نیست؟ اما سؤال
مهمتر این بود که تبلیغ و بحث فیسبوکی فایدهیی هم دارد؟ خوشبختانه قضیهی بحث با
دخترخاله و شوهرخاله قبلترش پیش آمده بود. دخترخاله الآن وقت فیسبوکگردی ندارد و
شوهرخاله هم اهلش نیست. از طرف دیگر، خودِ من بخشی از به نتیجهرسیدنهای شخصی
این چندوقتام را مدیون همین یادداشتهای فیسبوکی و وبلاگی بودهام و حالا چون به
نتیجه رسیدهام میتوانم با فک و فامیل بحث کنم و نظرشان را احیاناً جلب. خب، فک و
فامیل غیر فیسبوکی و رانندهی تاکسی و بقال سرکوچه را همه دارند و برای همین شاید بحث
و تبلیغ فیسبوکی من خیلی هم بیاثر نباشد. شاید اصلاً چیزی بگویم که بعداً رفیق همعقیدهیی
بتواند در بحثی فامیلی از آن استفاده کند و حرفاش را پیش ببرد و رٱی جمع کند.
مخلصکلام، دیدم نوشتههای فیسبوکی و وبلاگی بینتیجهی بینتیجه هم نیست. کمترین
اثرش شاید انرژی دادن به رفقای همعقیده باشد، مثلاً مثل همین جوکهای کوچکی که رفقا
دربارهی مناظرات مینویسند و آدم را حسابی سرحال میآورند و ذهن را کمی سبک و رها
میکنند برای کارهای دیگر. حتی به سرم آمد که شاید بتوانیم همین فیسبوک و وبلاگستان
را یکجور ستاد در نظر بگیریم؛ ما میآییم اینجا با هم بحث میکنیم و انرژی و حرف
جمع میکنیم برای بحث کردن با آدمهای خارج از این فضا...
صادقانه
بگویم، دیدم انصاف نیست کوبیدن تلاشهای وبلاگی و فیسبوکی. اینجاها برای من و
شاید خیلی دیگر مثل من شده یکجور محل کار کوچک. دستآخر هم اینکه هر تلاشی ممکن
است فایدهیی داشته باشد. مگر یکی از دلایلمان برای رٱی دادن همین نیست؟
پ.ن.:
توی فیسبوک هم نوشته بودم که لحظهشماری میکنم برای ائتلاف عارف و روحانی، ولی تا
اینلحظه اطمینان دارم، با وجود علاقه به عارف، رٱیم برای روحانی خواهد بود.
برچسبها: تا انتخابات