شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۹۲ خرداد ۲۰, دوشنبه

رٱی می‌دهم (2)

گفتن ندارد که چقدر شیفته‌ی فانتزی‌ام. یک‌جورهایی معتقدم عنصر خیال را روی سنگ هم بمالند بی‌شک می‌تواند جذاب‌تر و خوردنی‌تر از یک بیسکوئیت معمولی به‌نظر برسد. خیال و خیال‌بافی، رویا و در مجموع هر چیزی که زیر سایه‌ی فانتزی باشد عالی است؛ شگفت‌انگیز همان‌طور که ادعا می‌کند. با این‌حال و به‌رغم تمام ارادت و شیفتگی‌ام نسبت به فانتزی و امور فانتاستیک، دیگر قبول کرده‌ام که نباید دل به سنگ فانتاستیکی ببندم که متٱسفانه واقعاً خوردنی نیست. افسوس که اگر «هاگوارتز»ی هم وجود داشته باشد، همین‌که در سی و یک ساله‌گی توی تهران زندگی می‌کنم بیان‌گر این نکته‌ی تلخ است که «مشنگ» بوده‌ام و به هاگوارتز راه‌م نمی‌دهند و حتی اگر بفهمم وجود دارد جادوگری پیدا می‌شود و این دانسته را از ذهن‌ام پاک می‌کند. متٱسفانه بخواهم یا نخواهم در دنیایی واقعی زندگی می‌کنم و باید به بیسکوئیت‌های معمولی دل خوش کنم و تلاش کنم برای به‌دست آوردن بیسکوئیتی خوش‌مزه‌تر، تکه‌یی شیرینی، شاید هم یک پرس چلوکبابِ غیر فانتاستیک.
*
باید بگویم این‌روزها گاهی به بعضی مواضع و عقاید تحریمی‌ها و برخی مردّدها حسودی‌ام می‌شود. خواسته‌هاشان، که بعضاً آرزوهای من هم هست، واقعاً به‌نظرم فانتاستیک می‌رسد. مثلاً داشتن نامزدی که تمام و کمال نماینده‌ی خواسته‌های من و هم‌فکران‌م باشد، آن‌هم در این زمانه‌ی خاص و وضع موجود. کنار زدن این فرصت انتخاباتی به امید به‌دست آوردن فرصتی بهتر. واگذاشتن وضع موجود به حال خودش به امید تغییر خودبه‌خودی، یا حتی به امید گیر آوردن فرصتی برای تغییر از پایین، در زمانه‌یی که برای طبقه‌ی ما چانه‌زنی به مرحله‌ی چانه‌زنی برای نفس کشیدن و باقی ماندن در صحنه‌ی اجتماع رسیده. جداً نمی‌خواهم طعنه بزنم، تمام این‌ها به‌نظر من هم عالی است و به تیغ آفتاب قسم خواسته‌ی من هم هست، ولی نمی‌توانم این را ندیده بگیرم که در حال حاضر آرزوهای دوردست‌اند، قدم‌های بعدی‌اند، الآن دست‌م به‌شان نمی‌رسد.
این‌وسط یک مثال بزنم... خیلی از رفقام را می‌شناسم که با حذف ممیّزی کتاب و مجوز ارشادی و... کاملاً موافق‌اند. گفتن ندارد که من هم موافقم، با تمام وجود موافقم. ولی در وضعیت فعلی از این اتفاق می‌ترسم. این تغییر، بدون داشتن پایه‌های مناسب و تضمین به‌نظرم خطرناک می‌رسد. چه تضمینی وجود دارد که فرداروزی من کتاب‌م را چاپ کنم و به هفته نکشیده کسی شکایت نکند و کتاب را از بازار جمع نکنند؟ یا خودم و ناشر را... یا اصلاً از بیخ بساط نشر را... احساس می‌کنم الآن چیزی که بیشتر نیاز دارم نهادی است برای حمایت از من نویسنده و ناشرم، قوانینی مشخص و بدون ابهام، حتی اگر خط قرمزی هست خطوطی پررنگ و مشخص، قانون بی‌ابهام، در مجموع پیش‌زمینه‌های رسیدن به نشر فارغ از مجوز و ممیّز. حذف ممیّزی برای من و بی‌شک خیلی مثل من چیزی بزرگ‌تر و فراتر از یک آزرو و رویاست، حق نفس کشیدن است، اما نباید فراموش کنیم این فقط خود ممیّزی نیست که جلوی کار ما را می‌گیرد. ممکن است حذف ممیّزی، بدون ایجاد تضمین‌های کافی و قوانین حمایتی، به‌جای بهتر کردن وضعِ ما کار را خراب‌تر کند. امروز دست‌کم من هر چه دل‌ام می‌خواهد می‌نویسم و فکر می‌کنم فوق‌ش ممکن است کارم توی ارشاد گیر کند و حالا آن‌وقت فکری به‌حال‌ش می‌کنم... ولی روزی که فقط و فقط ممیّزی حذف بشود و قانونی برای حمایت از آزادی بیان من نباشد، هیچ بعید نیست خودم تبدیل بشوم به یک ممیز بی‌رحم و ترس‌خورده.
مثال طولانی شد، ولی خواستم بگویم باید حواس‌مان به واقعیات هم باشد؛ گیرم باب میل ما نباشند و غرورمان را زخمی کنند.
چسبیدن به خواسته‌های بزرگ‌تر و چشم دوختن به سقف مطالبات بی‌تردید خیلی جذاب و آرامش‌بخش است و آخ از کیفِ غرورش. چه کسی خوش‌ش می‌آید عقب‌نشینی کند؟ چه کسی خوش‌ش می‌آید در مراحلی باخت را قبول کند؟ چه کسی خوش‌ش می‌آید بی‌خیال «جذب حداکثری» و «شایسته‌سالاری» بشود و دل خوش کند به فقط قطع روندِ حذف مخالف؟ ولی گاهی خوش‌آمد ما مطرح نیست، گاهی باید قبول کرد وضعیت را آرزوها و رویاهای، به‌حق، ما تغییر نمی‌دهند و فقط رفتار واقع‌بینانه و حرکت‌های گیریم کوچک ما ممکن است ختم به تغییر و بهبود وضعیت بشوند.
*
گاهی وا می‌مانم که جداً دوستان تحریمی و مردّدم فکر می‌کنند مثلاً منی که می‌خواهم رٱی بدهم هیچ تردیدی ندارم؟ جداً کور و کرم؟ هیچ شعوری ندارم و هیچ حافظه‌یی؟
من،‌ و بی‌شک خیلی از ما که رٱی خواهیم داد، حواس‌مان هست که چقدر از خواسته‌هایمان عقب نشسته‌ایم. یادمان هست چه به سرمان آمده و می‌دانیم هر رفتاری که می‌کنیم ممکن است هزینه‌هایی برخلاف میل ما هم داشته باشد. اما این را هم می‌دانیم که گاهی پذیرفتن هزینه‌یی مانع ضرری بزرگ‌تر می‌شود. این‌که حق‌مان چهار سال پیش خورده شد را به‌خاطر داریم، اما این را هم یادمان هست که چهار سال پیش در اصل مشارکت‌مان بود که به ما حق داد و این فرصت را هم داد که به‌خاطر حق‌مان بایستیم. نتیجه‌ی مطلوب نداد؟ خب، باز تلاش می‌کنیم. حواس‌مان هست که نتیجه‌ی مطلوب را سر کوچه نگذاشته‌اند که با یک بار تلاش به‌دست‌اش بیاوریم. داریم عقب می‌نشینیم؟ این را دیگر این‌روزها خیلی از عقلا گفته‌اند که عقب‌نشینی برای به‌دست آوردن فرصت پیش‌روی است. هر آدمی که به بن‌بست می‌رسد باید عقب بنشیند و دنبال کوچه‌ی دیگری بگردد. روحانی و عارف الآن برای ما پدیدآورنده‌ی همان کوچه‌ی دیگر هستند. شاید کوچه‌ی عریض و پر دار و درختی نباشد، اما امیدمان این است که بن‌بست هم نباشد. خودم گفتم به واقعیّات تکیه کنیم، و قبول دارم "امید" لزوماً ربطی به واقعیات ندارد. اما واقعیت این است که همین‌الآن در بن‌بست گیر کرده‌ایم، چه چیزی را از دست می‌دهیم اگر دو قدم عقب بیاییم و کوچه‌ی دیگری را امتحان کنیم؟ نمی‌توانیم بگوییم «آزموده را آزمودن خطاست» چون هنوز این کوچه‌ی فرعی را امتحان نکرده‌ایم. شخصاً حتی ته ذهن‌ام فکر می‌کنم عقب‌نشینی بزرگی هم نکرده‌ایم. دو قدم عقب آمدن خیلی فرق دارد با ترکِ بازی و باز گذاشتن دست حریف برای عقب‌گرد اجباری کامل. فراموش نکنیم این‌جا کشور ماست، هر کجای دنیا که باشیم باز هم ایران کشور ماست. وقتی صاحبان قدرتِ اجرایی در کشور بخواهند عقب‌گرد کنند ما را هم با خودشان به‌هرجا بخواهند می‌برند. من یکی نمی‌خواهم چند سال دیگر آرزویم فقط حقِ وجود داشتن باشد. خوردن سنگِ فانتاستیک دندان‌های واقعی ما را می‌شکند.
*
زیاده‌روی کرده‌ام اگر تقاضا کنم، خواهش کنم دوباره وضعیت را بسنجید؟ این نکته را در نظر بگیرید که ما چیز زیادی برای از دست دادن نداریم،‌ اما فرصتی هرچند کوچک برای بُرد داریم. شاید نه یک پیروزی بزرگِ باب‌میل، اما دست‌کم قدمی به سوی آن. فرصتی دوباره برای این‌که نفس بکشیم و حرفی بزنیم و تکانی به خودمان بدهیم. بختی برای این‌که چهار سال یا هشت سال دیگر نماینده‌‌های بیشتر و مطلوب‌تری داشته باشیم. گمان می‌کنم، و حتی یقین دارم، اگر این بازی را ببازیم بزرگ‌ترین باخت را تجربه کرده‌ایم: این‌بار احتمالاً آخرین داشته‌هایمان از دست می‌رود، کشورمان، حق ابراز وجودمان، وجودمان. وجود که نداشته باشیم دیگر مهم نیست چه رویایی داریم.

برچسب‌ها:



  Comments:  ارسال یک نظر
<< Home

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter