گفتن
ندارد که چقدر شیفتهی فانتزیام. یکجورهایی معتقدم عنصر خیال را روی سنگ هم
بمالند بیشک میتواند جذابتر و خوردنیتر از یک بیسکوئیت معمولی بهنظر برسد.
خیال و خیالبافی، رویا و در مجموع هر چیزی که زیر سایهی فانتزی باشد عالی است؛
شگفتانگیز همانطور که ادعا میکند. با اینحال و بهرغم تمام ارادت و شیفتگیام
نسبت به فانتزی و امور فانتاستیک، دیگر قبول کردهام که نباید دل به سنگ فانتاستیکی
ببندم که متٱسفانه واقعاً خوردنی نیست. افسوس که اگر «هاگوارتز»ی هم وجود داشته
باشد، همینکه در سی و یک سالهگی توی تهران زندگی میکنم بیانگر این نکتهی تلخ
است که «مشنگ» بودهام و به هاگوارتز راهم نمیدهند و حتی اگر بفهمم وجود دارد
جادوگری پیدا میشود و این دانسته را از ذهنام پاک میکند. متٱسفانه بخواهم یا
نخواهم در دنیایی واقعی زندگی میکنم و باید به بیسکوئیتهای معمولی دل خوش کنم و
تلاش کنم برای بهدست آوردن بیسکوئیتی خوشمزهتر، تکهیی شیرینی، شاید هم یک پرس
چلوکبابِ غیر فانتاستیک.
*
باید
بگویم اینروزها گاهی به بعضی مواضع و عقاید تحریمیها و برخی مردّدها حسودیام میشود.
خواستههاشان، که بعضاً آرزوهای من هم هست، واقعاً بهنظرم فانتاستیک میرسد.
مثلاً داشتن نامزدی که تمام و کمال نمایندهی خواستههای من و همفکرانم باشد، آنهم
در این زمانهی خاص و وضع موجود. کنار زدن این فرصت انتخاباتی به امید بهدست
آوردن فرصتی بهتر. واگذاشتن وضع موجود به حال خودش به امید تغییر خودبهخودی، یا
حتی به امید گیر آوردن فرصتی برای تغییر از پایین، در زمانهیی که برای طبقهی ما
چانهزنی به مرحلهی چانهزنی برای نفس کشیدن و باقی ماندن در صحنهی اجتماع
رسیده. جداً نمیخواهم طعنه بزنم، تمام اینها بهنظر من هم عالی است و به تیغ
آفتاب قسم خواستهی من هم هست، ولی نمیتوانم این را ندیده بگیرم که در حال حاضر
آرزوهای دوردستاند، قدمهای بعدیاند، الآن دستم بهشان نمیرسد.
اینوسط
یک مثال بزنم... خیلی از رفقام را میشناسم که با حذف ممیّزی کتاب و مجوز ارشادی
و... کاملاً موافقاند. گفتن ندارد که من هم موافقم، با تمام وجود موافقم. ولی در
وضعیت فعلی از این اتفاق میترسم. این تغییر، بدون داشتن پایههای مناسب و تضمین
بهنظرم خطرناک میرسد. چه تضمینی وجود دارد که فرداروزی من کتابم را چاپ کنم و به
هفته نکشیده کسی شکایت نکند و کتاب را از بازار جمع نکنند؟ یا خودم و ناشر را...
یا اصلاً از بیخ بساط نشر را... احساس میکنم الآن چیزی که بیشتر نیاز دارم نهادی
است برای حمایت از من نویسنده و ناشرم، قوانینی مشخص و بدون ابهام، حتی اگر خط
قرمزی هست خطوطی پررنگ و مشخص، قانون بیابهام، در مجموع پیشزمینههای رسیدن به
نشر فارغ از مجوز و ممیّز. حذف ممیّزی برای من و بیشک خیلی مثل من چیزی بزرگتر و
فراتر از یک آزرو و رویاست، حق نفس کشیدن است، اما نباید فراموش کنیم این فقط خود
ممیّزی نیست که جلوی کار ما را میگیرد. ممکن است حذف ممیّزی، بدون ایجاد تضمینهای
کافی و قوانین حمایتی، بهجای بهتر کردن وضعِ ما کار را خرابتر کند. امروز دستکم
من هر چه دلام میخواهد مینویسم و فکر میکنم فوقش ممکن است کارم توی ارشاد گیر
کند و حالا آنوقت فکری بهحالش میکنم... ولی روزی که فقط و فقط ممیّزی حذف بشود
و قانونی برای حمایت از آزادی بیان من نباشد، هیچ بعید نیست خودم تبدیل بشوم به یک
ممیز بیرحم و ترسخورده.
مثال
طولانی شد، ولی خواستم بگویم باید حواسمان به واقعیات هم باشد؛ گیرم باب میل ما
نباشند و غرورمان را زخمی کنند.
چسبیدن
به خواستههای بزرگتر و چشم دوختن به سقف مطالبات بیتردید خیلی جذاب و آرامشبخش
است و آخ از کیفِ غرورش. چه کسی خوشش میآید عقبنشینی کند؟ چه کسی خوشش میآید
در مراحلی باخت را قبول کند؟ چه کسی خوشش میآید بیخیال «جذب حداکثری» و «شایستهسالاری»
بشود و دل خوش کند به فقط قطع روندِ حذف مخالف؟ ولی گاهی خوشآمد ما مطرح نیست،
گاهی باید قبول کرد وضعیت را آرزوها و رویاهای، بهحق، ما تغییر نمیدهند و فقط
رفتار واقعبینانه و حرکتهای گیریم کوچک ما ممکن است ختم به تغییر و بهبود وضعیت
بشوند.
*
گاهی
وا میمانم که جداً دوستان تحریمی و مردّدم فکر میکنند مثلاً منی که میخواهم رٱی
بدهم هیچ تردیدی ندارم؟ جداً کور و کرم؟ هیچ شعوری ندارم و هیچ حافظهیی؟
من،
و بیشک خیلی از ما که رٱی خواهیم داد، حواسمان هست که چقدر از خواستههایمان عقب
نشستهایم. یادمان هست چه به سرمان آمده و میدانیم هر رفتاری که میکنیم ممکن است
هزینههایی برخلاف میل ما هم داشته باشد. اما این را هم میدانیم که گاهی پذیرفتن
هزینهیی مانع ضرری بزرگتر میشود. اینکه حقمان چهار سال پیش خورده شد را بهخاطر
داریم، اما این را هم یادمان هست که چهار سال پیش در اصل مشارکتمان بود که به ما
حق داد و این فرصت را هم داد که بهخاطر حقمان بایستیم. نتیجهی مطلوب نداد؟ خب،
باز تلاش میکنیم. حواسمان هست که نتیجهی مطلوب را سر کوچه نگذاشتهاند که با یک
بار تلاش بهدستاش بیاوریم. داریم عقب مینشینیم؟ این را دیگر اینروزها خیلی از
عقلا گفتهاند که عقبنشینی برای بهدست آوردن فرصت پیشروی است. هر آدمی که به بنبست
میرسد باید عقب بنشیند و دنبال کوچهی دیگری بگردد. روحانی و عارف الآن برای ما
پدیدآورندهی همان کوچهی دیگر هستند. شاید کوچهی عریض و پر دار و درختی نباشد،
اما امیدمان این است که بنبست هم نباشد. خودم گفتم به واقعیّات تکیه کنیم، و قبول
دارم "امید" لزوماً ربطی به واقعیات ندارد. اما واقعیت این است که همینالآن
در بنبست گیر کردهایم، چه چیزی را از دست میدهیم اگر دو قدم عقب بیاییم و کوچهی
دیگری را امتحان کنیم؟ نمیتوانیم بگوییم «آزموده را آزمودن خطاست» چون هنوز این
کوچهی فرعی را امتحان نکردهایم. شخصاً حتی ته ذهنام فکر میکنم عقبنشینی بزرگی
هم نکردهایم. دو قدم عقب آمدن خیلی فرق دارد با ترکِ بازی و باز گذاشتن دست حریف
برای عقبگرد اجباری کامل. فراموش نکنیم اینجا کشور ماست، هر کجای دنیا که باشیم
باز هم ایران کشور ماست. وقتی صاحبان قدرتِ اجرایی در کشور بخواهند عقبگرد کنند
ما را هم با خودشان بههرجا بخواهند میبرند. من یکی نمیخواهم چند سال دیگر
آرزویم فقط حقِ وجود داشتن باشد. خوردن سنگِ فانتاستیک دندانهای واقعی ما را میشکند.
*
زیادهروی
کردهام اگر تقاضا کنم، خواهش کنم دوباره وضعیت را بسنجید؟ این نکته را در نظر
بگیرید که ما چیز زیادی برای از دست دادن نداریم، اما فرصتی هرچند کوچک برای بُرد
داریم. شاید نه یک پیروزی بزرگِ بابمیل، اما دستکم قدمی به سوی آن. فرصتی دوباره
برای اینکه نفس بکشیم و حرفی بزنیم و تکانی به خودمان بدهیم. بختی برای اینکه
چهار سال یا هشت سال دیگر نمایندههای بیشتر و مطلوبتری داشته باشیم. گمان میکنم،
و حتی یقین دارم، اگر این بازی را ببازیم بزرگترین باخت را تجربه کردهایم: اینبار
احتمالاً آخرین داشتههایمان از دست میرود، کشورمان، حق ابراز وجودمان، وجودمان.
وجود که نداشته باشیم دیگر مهم نیست چه رویایی داریم.
برچسبها: تا انتخابات