دلام
پیچیده بود، شعری میخواست در ریدن به وطن ریدن به روزگار ریدن به روزگارِ وطن
دلام
نابسندهی خشکِ صد سال پیش نمیخواست
که ریدنِ
میرزاده و ایرج خالیم نمیکرد
دلام
میرفت برای گهمالی امروزی
بابِ
ریدِمالِ جاری...
و من
از ریدن میترسیدم
چرا
اگر کسی بگوید ریدم به وطن
اَخ
و پیف و بیشعورِ نفهم؟
برای
ریدن باید بلندپایه بود؟
ریدن
به اندازهی کافی راهگشا نیست اینروزها که همه راه میگشایند؟
همه قُلقلِ
ایده
سر
هر کوچه تخته میفروشند
به
چه کلُفتی، تختههای نجات
همه
در فکر برونرفت
من
اما دلام میخواهد برینم به وضع موجود
ملولم
و رسوب کرده ملال روی ملالتام
مشامام
بوی شاش گرفته
این
که از سر و هیکلام بالا میرود گُه اگر نیست لابد بوی بهبود است از ساعتِ بیست
لهیدهام
از صندلی
بلند
میشوم مثل بخار تاپاله
بیرون
میروم از اتاق
کباب
توی تلویزیون است و بوش پیچیده توی خانه
جا
میخورم
اجاق
خالیست
پدرم
خوابیده روی صندلی و چُساش اتاق را گرفته
ـ
پدر
ـ
بله؟
ـ
ریدی!
ـ
سالهاست پسرم
سی
سال پیش هم مادرم مرا رید روی این مرز پر گهعر
چرا
نمیتوانم شعری برینم باب این روزها؟
من
به گه نشستهام. نباید این را بگویم؟
چاره
چیست؟ چاره نیست؟
راهکار
من ریدن است
نخبهوار
ریدن
همانجا
که بلندپایهگان ریدهاند
یا برای
ریدن باید وِی بود؟ یا ایشان؟ یا حضرت یا جناب؟ یا شخص ویژه؟
یا
در شٱنِ تِرکمان من نیست از ریدن نوشتن؟
چاکام
چاک خورده و
اشکام
دارد در میآید
زور
میزنم که در بیایم
کُند
میشوم
یبستر
از دیروز
یبوستِ
ملال گرفتهام
روزگار
مانده سرِ دلِ من
من
که خوبم
من
که ماهم
من
که تحصیلکرده
من
که دانشگاه را نیمهکاره رها کردم تا به خودم ببالم
یا
به خودم بمالم
تا بغرّم
دانشگاه به تخمم
تا
دیگران مدرکشان را لوله کنند
تا هرجا
زر مفت زدم بکنند توی کونام که خفه، ما مدرکداردارتریم
بعد،
از لای لنگام مدرکِ نگرفتهام را بکشم بیرون که بیّاه
من
گیر کردهام
من
که فعالِ اجتماعی بودم و حالا مفتخر که منفعلِ اجتماعی
من
که مَنگول اقتصادی بودم و حالا مستحضر که مفعولِ اقتصادی
من که
سبیلام دسته داشت و خودم ادب
من
که نرّهخر صدا
من
که مٱخوذ به حیا
من
که از گل بهترم
و
دوستانی دارم بهتر از شاخ چنار، کلُفتتر، زرنگتر
همه
به ریشهزن، همه به عمقرو
ما نفسهای
عمیق میکشیم و با سر میرویم توی ماتحتِ دانش
تا
تهتهاش، جوری که بیرون نیاییم
کسی
گوزگوز ما را میشنود؟
ما
که از گل بهتریم
خوشحالیم،
شاد و خندانیم
خبر
داریم که روزگار میگذرد
خبر
داریم که:
ای
دلِ گاییده فردا به شود شاش توش مکن
من که
حتی با حافظ شوخی میکنم
من
که از دِق شوخی میکنم
حتی
با براهنی هم شوخی میکنم:
عَن
که ندانی که چیست گرفتهام ایرانه خانم لاشی
ایرانه
خانم عنتر، ما در پناه بالهای که امروز میدهیم، ایرانه خانم نکبت
ما
با
رفقا، همهجوان و آینده بهگا
مینشینیم
و از هم ایرادهای زبلخانی میقاپیم
از
بیخ نقد میکنیم زیر و بالای هم را
ما
متغیّرانِ غیورِ تغییردهنده
ما
صلحطلبان کونگشادِ هار
ما خنجرزنهای
خجالتی
ما
بلاسوختههای زبل
ما
مؤدبباش دیوثها
ما
دولّاهای شترسوار
ما
میخواهیم میراثِ مشروطه را بیاویزیم به گردنمان
کنار
پلاک فروَهر
سر
قبر کورش
وسط
مرز پرگهر
ما دستمیاندازیم
که بگذرد روزگار
ما
بچهزرنگها به صلابتِ ایرانِ جوان
همه
شاد و خوش نغمهزنان
یار
دبستانی میخوانیم
بازمیچسبانیم
پارههای مام وطن را
"غضنفر"
را خر میکنیم یا الاغ یا بیغیرت
اما
خر میکنیم و الاغ و بیغیرت
ما
میمُدِرنیم، ما میتَجَدّدیم
ما
که روی توالتفرنگی میتَساهلیم
کونپاککنمان
هم دستمالگلدار محصولِ اقتصادِ مجامِعتی
بعد،
با دل راحت، از راه دور بفرما میزنیم که بیا بُکُن اِی خارج!
چون ما
که از گل بهتریم
میخواهیم
انقلابِ صدساله را بهسرانجام برسانیم
ما
خیابانِ مصدق میخواهیم
اما
کوناش را نداریم که صادق باشیم
کوناش
را نداریم که حتی پشت چراغقرمز بایستیم
ما
زبلها عجله داریم
وقتی
بحثمان تازه گل انداخته
وقتی
مملکت صاحب ندارد
وقتی
فاتحهی قانون خوانده شده
ما
کوناش را نداریم که کِش نرویم
ما
که درِ هم میمالیم
ما
که بالٱخره باید نان بخورم
ما
که حساب نان و عقیده جداست
ما
که اگر از نان خوردن بیافتم چه؟
ما
که کتاب خوب است، اما حد دارد.
ما
که درست میگویی، اما نه!
ما
که ما که ما که
ماکه
ماکه از گل بهتریم
چرا
نباید برینیم؟
اینروزها
همه میرینند
من چرا
نباید برینم
به
ما که از همه بهتریم
به
ما فقط
ما
که فقط ما یادمان میآید
ما
که بیمعرفت چرا زنگ نمیزنی؟
ما
که گولنخور
ما
که از گل بهتر
دلام
میخواست شعر بهتری داشتم
باز
میکردم پنجره را و یادِ چالِ مستراح نمیافتادم
دلام
میخواست وضع موجود تا دسته بهم نرفته بود
چیزی
قشنگ مینوشتم
با
وزن و مَزْن و قافیهی شیک
اما
حالا که ریده شده به بادیه
حالا
که کمکم فسیل میشوم در رسوبِ عَن
چه را
نباید بگویم؟
من
که دارم میترکم
چرا
نباید بگویم شاشیدم به این دنیا؟
چرا
صدای همه در بیاید؟
چرا
همه اینقدر پَهن شدهاند؟
چرا
همهچیز برمیخورد؟
چرا
شما که نه
ما
نه
ما
که از گل بهتریم
از
همه قشنگتریم
نه...
نه...
نه!
ما تا خرخره توی گهیم و من حقی ندارم بر تپهی بلندپایهگان
من
توی کوپهی درجهی سه سفر میکنم
هرچند
مفتخرم به صندلی کنار پنجره
بیرون
را نگاه میکنم و میدانم میرسم به روزی بهتر
ما
همه میدانیم
نه؟
من
به ما نمیرینم مبادا شما فکر کنید خودم را جدا کردهام
حساب
حساب است و کاکا برادر
و
بیستچهارهفت، همینقدر خارجی، همه مو را از ماست میکشیم بیرون
بس که
ما زیرک
ما
که نظر بده
ما
که گوگلکن
ما
اکانتدارهای فیسبوک
ما
علیه وضع موجود
ما
ایدههای نو
ما خوب
گیر بدهها
ما بقیه
گهخوردهاندها
ما تحلیلگرهای
پشتوپَسَلهبین
ما حساب
بلدها، کتاببلدها، ما پروستدارها
راستی،
کتاب چه گران شده همینجور که ما رو کارِ هم و آنها رو کارِ ما و فرهنگ
راستیتر
گه خوردی! من اول بودم
ما
خوب آیندهنگرها
ما
اولهای اولدیدهی اولشروعکن
آخ،
ما، ما، ما، ماااااا
ما
مدام دلپیچهی وطن داریم
ما
آنقدر نگرانِ فردا، که وقت نداریم
ما کاربلدهای
سخنور که روی تاقچه میگوییم فیر و کرگردن
ما
باکلاسها
فقط
ما
فقط
ما که با کلاسیم
ما که
دل میسوزانیم
ما
از بس با کلاسیم حتی برای الاغها دل میسوزانیم
برای
آن خری که از کتاب میترسد دل میسوزانیم
ما برای
آنها که کونمان میگذارند هم دل میسوزانیم
برای
آنها که میخواهند سر به تنمان نباشد
ما
بچهکونیهای قرتی برای جوانمردهای بازومند
ما
که، گلاب به روتان، روی روشنفکر بودن هم نداریم
ما
خجالتزدهها
که
بههرحال مدرکه را باید...
راستی!
من که دانشگاه را ول کردهام حق دارم به کسی بگویم برو توی کون من؟
من
میخواهم توی کونام بزرگترین و زیباترین هتلهای جهان را بسازم
اولین
در خاورمیانه
تا عالم
و آدم بروند توی کون من همانوقتی که خودم میروم توی کون یکی دیگر
تا
بزرگترین شگفتیهای جهان را بسازیم
ما
که جیک و جیک میکنیم عجیب هشتم
و کون
من عجیب نهم
و آنکه
من به کوناش میروم عجیب دهم
اصلاً
چرا تمام عجایب ایرانی نباشد؟
ما
که حق داریم
ما
که تاریخ پرشکوه داریم
ما
که نظر شخصی ِ محترم داریم
ما
خیلیزرنگها
ما
ملّت شریف
ما
ملّت نجیب
ما
که خلیجفارسی داریم تا برینیم توش
چرا
عجایبِ دهگانه نداشته باشیم؟
ما
که از پس خیلی کارها برمیآییم
دیدید؟
من هم ریدم به این وطن
ریدم
به این روزگار
ریدم
به ما
ریدم به من